یکی از اقوام پدرشوهر مشکل اعصاب داره 

بهش میگن مریم دلی (دیوونه)تعریفش و شنیده بودم مادرش پدرش و بخاطر مهریه انداخته زندان و درخواست طلاق داده و مریم بزرگش زندگی میکنه و مادربزرگش سکته کرده و مریم خودکشی کرده و دکتر گفته این بیماری روحی داره و مهر و محبت پدرمادر و نیاز داره عقب مونده نیست 

خیلی تنهاست و اینا.

امروز تو مراسم دیدمش بهش دست دادم و باهاش گرم گرفتم

دستاش تو دستام بود لبخندم روی لبام

 مریم خوبی؟اول خیلی خشک جواب داد خوبم

دستاش و نوازش کردم لبخند زد 

چندسالته؟۲۲

-ماششالا خیلی خانمی

ازم پرسیدتو چندسالته گفتم ۲۵

گفت اووووووو

خندیدم و گفتم پیر شدیم رفت:)

مکالمه من و مریم در این حد بودبعد از شام رفتم بیرون برای شستن دستام پشت سرم اومد با اضطراب گفت یچی بگم به هیچکس نمیگی؟

گفتم نه جانم

من و برد پشت حیاط از جیبش تریاک دراورد!!!!

گفت بخدا میخوام بندازمش جوب بیا شاهد باش

فکر کردم از زمین پیدا کرده خندیدم گفتم ببین برای کدوم بیچاره ای بوده

گفتم بندازیم تو کاسه دسشویی

گفت دوستم بهم داده:/

دستاش میلرزید

جا خوردم!!!انگار یکی یه سیلی زد تو گوش من!!!!

گفتم مریم میشناسیش؟؟؟

گفت اره

و رفت تو خونه

دستام و شستم و رفتم خونه نشستم کنارش مریم اون دختره چطور دختریه؟؟/

گفت خیلی فاسده

گفتم مریم ازش دوری کن اون میخواد توروهم مثل خودش کنه

تو خیلی دختره پاکی هستی

گفت من هرشب قرص میخورم میرم زیر پتو انقدر گریه میکنم تا خوابم ببره

گفتم چرا گفت مامانم و میخوام ،من هیچکس و ندارم

تو چشماش نگاه کردم و گفتم تو خدارو داری مریم.

گفت فردا هم میای مراسم؟گفتم چرا گفت دوست دارم باهات حرف بزنم.

خدافظی کردیم 

تو حیاط به همسرم گفته بود این زن و از کجا پیدا کردی؟

محمد گفته بود چطور؟!

گفته بود خیلی خانم خوب و مهربونیِ

من امشب کاری نکردم واقعا یه احوال پرسی باعث شد بیاد و از اضطرابش حرف بزنه بیای و اون تریاک و بهم بگه اگه امشب ارتباط برقرار نمیکردبا من اون تریاک تو جیبش میموند.

خیلی ناراحت شدم واقعا

ای کاش میشد کاری کرد براش.

نگرانشم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها