از خواب بیدار میشم خورشید به پنجره های رنگی رنگی تابیده هزار رنگ پاشیده به اتاقم.
میرم جلوی آینه میشینم و گیس های سفیدم و میبافم و چین های زیر چشممو با دستم باز میکنم و یه لبخند میزنم.
آب پاش و پر از اب میکنم و به شمعدونی ها و حسن یوسفم اب میدم
میرم توی حیاط و شلنگ و برمیدارم و اب و باز میکنم و مشغول اب دادن به درختا میشم
و گوجه های گیلاسی و خیارهارو میچینم
صدای زنگ بلبلی میاد میرم و در و باز میکنم اقای خونه سنگک دو رو خاشخاش و میاره جلو صورتم میگه برای خانم خونه
میریم و کنار حوض فیروزه ای مون میشینیم و گوجه و خیار هارو خورد میکنم .
برای هم لقمه میگیریم و یادی از دوران خوش زندگیمون میکنیم روزی که زهرا حافظ قرآن شد
اون روزی که محمد حسن پزشک شد
روز تولد نوه هاموناون روز بهترین روز زندگیمون بود
میرم و میشینم روبروی بوم نقاشی ای که کنار آفتابگردونام گذاشتم و ادامه تابلوم و میکشم.
و اقای خونه برام نی مینوازه و
آخر هفتست و بچه ها میان دیدنمون
زنگ بلبلی به صدا در میاد محمدحسن و نوه های خوشگلم وارد میشن
و پشت سر اونها زهرا و دوقلوهاش وارد میشن.
دخترا میرن توی خونه درختی ته مزرعم
پسرا میپرن تو حوض و مشغول شیطنت و آب بازی
اقایون مشغول اماده کردن زغال ها و من و عروس و دخترم جوجه هارو به سیخ میزنیم.
سفره رو تو حیاط میندازیم و زهرا مثل خودم کدبانو شده انگار جوونی های خودم و میبینم
و از دور تماشا میکنمش چقدر شبیه خودمه.
عروسم و پسرم چقدر حالشون باهم خوبه
ناهار و میخوریم و من میرم ته حیاط و بوم نقاشی و میذارم کنار و بوم جدید و میذارم روی سه پایه.
از گوشه شروع میکنم درخت انگور که سایه انداخته به حیاط و انگور ها ازش اویزونه یکم دورتر یه خونه چوبی بالای تنه ی درخت و دخترا مشغول بازی.
ته حیاط خونمون و میکشم با شیشه های رنگی کمی اونطرف تر یه تخت چوبی که همه نشستن روی تخت و آقایی مشغول حافظ خوندن و عروس و داماد و دختر پسرا مشغول اجیل خوردن وسط حیاط یه حوض مستطیلی فیروزه ای و پسرها توی حوض مشغول اب تنیو یه آسمون ابی بالای سرمون و خدایی که تماشاگر حال خوبمونه
دعوت شده کتبی از مریم:)
دعوت میکنم از بهار(کاکتوس)،آرام،رها بانو،یسنا سادات،اقای سر به هوا ،جناب قدح ،آقای سپهر،محبوب شب .جناب زیتون
طراح این چالش
درباره این سایت