اینکه من 27اردیبهشت عروسی کردم و 1خرداد اهالی محل از من میپرسیدن بچه نداری و زیاد جدی نگرفتم

ولی وقتی از همون روزهای اول بهم فشار میاوردن که بچه بیار بچه بیار و نمیفهمیدم و بازهم برام اهمیتی نداشت حرف هاشون

با همسرم اولِ زندگی مشکلات زیادی داشتیم تصمیم گرفتم از اوردن بچه خودداری کنم تا مشکلاتمون کمتر بشه بعد راجبش تصمیم بگیریم

حالا که دوسال از زندگی مشترکمون گذشته مردم بد پیله میکنن!!!

بچه بیاااار!!! چرا بچه نمیاری!!! با یه غضبی هااااا!!! انگار دعوا داشته باشن.

دیشب که رفتم مسجد یه خانمی اومد سمتم من نشسته بودم تسبیح تو دستم دستش و اورد جلو فکر کردم میخواددسن بده

دستش و گذاشت رو دلم!!!! گفت ببینم خبری نیست!!!

همینجوری هاج و واج نگاش کردم

گفت این دفعه بدون بچه بیای آبروی تو رو میبرم من:||

دقیقا همین لفظ و به کار برد!!!

مادرشوهرمم کنارم نشسته بود چیزی نگفت

خیلی اعصابم خورد شد

بعد رفته بود به همسرمم با افتخار تعریف کرده بود که به خانمت اینطور گفتم!!! این دفعه کسی این حرف و بهم بزنه میگم هرکس صلاح زندگی خودش و خودش میدونه به هیچکسم مربوط نیست.

حیف که نمیتونم اینطور صحبت کنم!!

یه خانمی هم تو کوچه به همسرم گفته بود نی نی کو؟ ؟! نی نی نداری؟ 

محمدم تو جوابش گفته بود شنبه!!!خانمه حرفی نزده بود:|

دلم نمیخواد دیگه تو جمعی که این مردم بیشعور هستن باشم!!

خیلی دلم میخواست فردا برم و تو نماز عیدفطر شرکت کنم اما حوصله این خانم های فضول و ندارم

جالبه اینجا کلی خانواده هستن که با وجود یه بچه طلاق گرفتن

و بچه بیچاره اواره شده این وسط!!! بخاطر این فرهنگ مزخرف روستایی ها که هرکس تا رفت خونه شوهر باید سریع بچه دار بشه!!! وگرنه فکر میکنن نازاست!

پ ن:خدایا میبینی چقدر ذهنم دنبال حواشیه تا از تو دورم کنه!!!.

دیشب دلم خواست بیام مسجد قران عقب افتادم و بخونم و با تو خلوت کنم اما افکار مزخرف نذاشتن!!!

ذهنم و اروم کن لطفا!

حتی انقدر فکرم مشغولش شد که نماز شکسته رو چهار رکعتی خوندم!!!

و مجبور شدم دوباره نمازم و ادا کنم

باید رو کنترل ذهنم کار کنم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها