هو الرحمان الرحیم

از خوبی ها و ریلکسی های مامانم قبلا گفتم براتون.

مامان مارو کلا خیلی مستقل بار اورده!

طوری که برادرم تو ۲۰سالگی ماموریت رفته بود خوزستان

اونم تو فصل خرما پزون وتو ماه رمضون.کارشونم تو شهر نبود خارج از شهر بود

نهایت هفته ای دوبار زنگ میزد داداشم و میگفت افرین بهت افتخار میکنم

و صدبار هم میگفت دیگه چه خبر!

وقتی قطع میکرد میگفت میدونم سختی میکشه اما پسر نبایدلوس بشه

وقتی هم حقوقش و گرفت کمک کردن وخونه ساخت تو۲۱سالگی هم برلش زن گرفتن

و واقعا داداشم تو اون سن یه مرد کامل بود

یه پسر که گرم و سردروزگار و چشیده بودو با نگن بازوی خودش زندگیش و پیش برد و طبقه بالای خونه مامانم زندگی میکرد تو ده سالی که با مازندگی کردن نه تو زندگی شخصیشون دخالت کردیم نه تو تربیت بچه

طوری که اگر عروسمون میزد زیرگوش برادرزادم هیچکدوم چیزی نمیگفتیم حتی چون بچه بودنوازشش نمیکردیم که لوس نشه!

 

من هم الان چهارسال ازدواج کردم با پسری که مادرش نمیذاشت کار سخت انجام بده

و وقتی بیکار بود و فرستادمش پرتقال جینی شدم زن بدجنس ونامرد که پسرشون و سر همچین کاری فرستادمبخاطر منافع خودم!!!!!

شدم ظالم!

و نذاشتن همسرم کار کنه گفتن جه ومی داره پسر ما بره پرتقال چینی!

اون موقع پدرشوهرم که ۲۶۰۰حقوقش بود گفت بشین خونه من۶۰۰بهت میدم

و همسرم نشست خونه!

به اصرار من یه مغازه زدیم از روز اول مادرشوهرم میگفت خیر نبینه اونی که این و مجبور کرد مغازه بزنه!!!!!!

هر روز مصیبت هایی که کشیده بود و تو گوش بچه هاش لالایی میکرد

اینا از تمام فامیل متنفرن و با هیچکس رفت و تمد ندارن چون به مادرشون ظلم شده

الان که بزرگ شدم و خاطرات گذشته یادم میاد میفهمم مامانم چقدر سختی کشیده تو زندگی

بابام کتکش میزد میرفت بیرون ماهارو جمع میکرد دورش میخندوندتمون میگفت بابا داشت من و ماساژ میداد مشت و مالم میداد

و شب که بابام میومد خونه مامان میوه پوست میگرفت میومد دستش و مینداخت دور گردن بابام میگفت ما باهم شوخی داشتیم 

و هرشب بساط دوز و شطرنج و تو خونمون براه بود

روزای تلخ زریاد داشتیم خییلییی زیاد ولی این تلخی ها لالایی شبهامون نبود الان گه عقلم میرسه میفهمم اونا ماساژ نبود اونا بازی نبود ولی مامان خودش یه زن قوی بود و همه مارو قوی باراورد

الان که هرکدوم از ما سر زندگی خودمونیم کمتر نگران مامانیم چون میدونیم یه زن قویه

کاری که ملدرشوهر من با پسرش نکرد

و الان ۶شبانه روزه همسر من خونه مادرشِ بهش نمیگه برو زنت تنهاست!!!!

همیشه زنگ میزنه تو گوش همسر من میخونه که ما تنهاییم بیکسیم کسی و جز شما نداریم

و محمد برنامه کاریش و طوری میچینه که شیفت هاش پشت سرهم باشه که بتونه چهار روز آف کنه بره پیش مادرش.و مادرش خوشحال باشه که پسرش هنوز وابسته مادرشِ!!!!

و هر بار منو میبینه از من میپرسه کار محمد چطوره؟

سخت نباشه بهش فشار بیاد 

منم دلم میخواد بگم: تا سختی نکشه مرد نمیشه!۲۵سال از تنش کار نکشیده دوسال داره کار میکنه

ولی چیزی نمیگم

دلم میخواد یه دعوا راه بندازم و پام و از اون خونه بِبُرم

خیلی ظلم میکنه اون مادری که بچش و وابسته خودش بار میاره

خیلی ظالمه اون مادری که نمیذاره بچش سختی کار و نون بازو دراوردن و بکشه

خیلی ظلم میکنه مادری که با پول تو جیبی دادن به بچش میخواد اون و برای خودش نگه داره 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها