دلم تنگه برای غروبای طلائیه

برای غروب شلمچه

دلم تنگه برای اون شب هایی که از یادمان میومدیم و هرکس میرفت توی خودش و به شهدایی فکرمیکرد که یادو خاطرشون دل هارو تسخیر کرده

کاش میشد جنوب باشم.

دلم گریه میخواد فقط همین.

هیچ کجا برای من شلمچه نمیشه

دلتنگِ بهار ۸۹

 اون لحظه رویایی یه قبرخالی انتهای خط مرزی ایران و عراق


صبح نوشت:دیشب موقع خواب احساسم و نوشتم و کلق گریه کردم و خوابیدم

خواب دیدم معتکف شدم تو شلمچهتو خواب هم بغض داشتم

صبح که بیدار شدم دلتنگیم دوتا شد دلتنگ اعتکافم باید باشم دیگه نمیشه رفت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها