امروز از اون جمعه ها بود که تمومی نداشت
دلتنگی پاش و گذاشته بود رو خِرخِرَم و ول کنم نبود
تپش قلب داشتم و رو به قبله بودم
حتی حوصله قران خوندن و نماز خوندن هم نداشتم!!!!!
نمیدونم چون حالم بد بود نماز نخوندم یا چون نماز نخوندم حالم بد بود
اصلا جمعه باید پاشی بری کوه بری تو دشت و صحرا فارغ باشی
امروز یکی از بدترین روزهای زندگی من بود
حرفای دلم و زدم.
سوالی که چندسال بود تو دلم بود پرسیدم
حس بدی دارمخاک بر سرم که انقدر ضعیفم و دربرابر دلم انقدر سست عنصرم!
پشت دستم و داغ میکنم!
خدایا غلط کردم
درباره این سایت