آلاء



هو الکریم

از دست این دولت حسابی کفری ام،هیچ دولتی مثل این دولت کمر مردم و نشکست:'(

نشسته بودم و فکر میکردم که امسال تظاهرات برم یا نرم برای نرفتنم هزار و یک دلیل داشتم. . .اوضاع بد اقتصادی،اعصابی که نداریم،جیب هایی که خالیه،معیشتی که سخت شده،اقازاده هایی که پولشون از پارو بالا میره 

به محمد گفتم امسال راهپیمایی شرکت نمیکنم.

سرش و انداخت پایین و ریلکس گفت آقا گفته شرکت کنیم!

همین یه دلیل برام کافی بود!آقا گفته

رو حرف اقا حرفی نمیاد .

منم گفتم چشم فقط بخاطر گل روی آقا:)

محمد گفت شعب ابی طالب میدونی چی بود؟؟؟؟هنوز سنگ به شکم نبستیم برای دفاع از اسلام.خداروشکرکن همین یه لقمه نون تو سفرمون هست:')

دید که پای ارادم سست شده و انقلابی بودنم داره خدشه دار میشه چراغارو خاموش کرد و به وقت شام و گذاشت.

فیلمی که هربار دیدم تنم لرزید و پای انقلابی بودنم محکمتر شد:(

بر همان عهدی که بستیم هستیم مدافعان حرم رفتن که من نیام عارق روشن فکری بزنم و کار دولت و به پای این انقلاب و اسلام بزنم

قطعا نقص هایی هست ،مشکلاتی هست،رفتن من به تظاهرات شاید دردی و درمون نکنه اما میتونه دشمنارو ناامید کنه 

خیلی ی نیستم،ولی اندازه خودم میفهمم

 میفهمم امریکا تمام توانش و گذاشته از پا درمون بیاره:'(

و خودمون هم شاید یکم مقصر باشیم تو این گرونی ها

هرچی و گرون کردن خریدها بیشتر شد انبار شرکت ها خالی تر شد هر ایرانی یه اهتکار کننده شد:'(

تا خودمون درست نشیم کشور درست تمیشه

و میدونم ماها باید زمینه ساز ظهور بشیم و هدف امام هم همین بود

ان شاالله که جشن چهل و یک سالگی و با امام زمان میگیریم:)

خواهشا شرکت کنید تو این راهپیمایی عظیم

مسولین اومدنمون و به خودتون نگیرید

فقط بخاطر رهبر و انقلاب و شهدا میایم




من مدیونم ؛

به همه ی آنهایی که به اعتمادم خیانت کردند و به من یاد دادند که محتاط تر باشم

به همه ی آنهایی که در حقم دشمنی کردند و به من یاد دادند که با هرکسی دوستی نکنم

و به همه ی کسانی که به من حسادت کردند ، سعی کردند تحقیرم کنند و ناخواسته مرا به سمت بهتر شدن سوق دادند

از زخم هایم درس می گیرم و قوی تر می شوم

از شکست هایم پله می سازم و موفق می شوم

آرامشِ مدام ،سهم عابران جاده های بی مقصد و هموار است

اما ؛

برای فتحِ قله هایی که جایِ هرکس نیست

باید رنج هایی کشید که کارِ هرکس نیست ،

باید جور دیگری دوام آورد .


امشب شب عشقه!!!!به روایت نمیدونم از کجا اومده!

ولی عشق قطعا اون چیزی نیست که یاد ماها دادن 

اینکه یه جنس مخالفی و دوست داشته باشی و تا سر حد جنون هم برسی

یه وقت خودش میفهمه عاشقشی یه وقت نمیفهمه!

فرقی نداره در هر دو صورت ، وقتی میفهمن که طرف بهشون خیلی علاقه داره یه حس اسارت بهشون دست میده و میخوان رها بشن

تا وقتی باهاتون میمونن که از احساس شما بی خبرن

و ریختن این همه احساس ناب به پای یه علف هرز اشتباه بزرگیه

و اینکه بعد از لگدمال کردن احساساتت بخوای دوسش داشته باشی توهین به خودت و شعورته

موندن به پای کسی که ذره ای براتون ارزش قائل نشد واقعا اشتباست اسمش دیگه عاشقی نیست 

 اسم این کار و میذارم خریت!!!!!نظر شخصی خودمه به کسی بر نخوره

عاشق کسی بودی درست یا غلط اون طرف پست بزنه بره سراغ کس دیگه و تو اون مهر و تو دلت نگهداری و پایبند باشی به اون احساس اون اسمش عشق نیست !!!؛

مسائل و باهم قاطی نکنیم

عشق اونه که یکی و پیدا کنی که بخاطرت بجنگه بخاطرش بجنگی جنگیدن دو طرفه باشه و بعد وصال و .

عشق و افسانه هایی که بهمون یاد دادن هیچوقت عاشقا بهم نرسیدن!!!!

اگه عشق اینه جمعش کنید برای خودتون

بیان و خاطراتشون و جا بذارن یه عمر عذاب بکشیم!!!!!!

حالم از هرچی عشق و عاشقیه بهم نیخوره،

بهترین روزهای زندگیم و ازم گرفت 

لعنت حق به عشق و ما بقی اش

بیایم پایبند نباشیم به کسی که مارو نخواسته و رفته !!!!!

بیاید ادم های رفته رو دوست نداشته باشیم 

ادم هایی که احساساتمون و نادیده گرفتن و نادیده بگیریم

کاش میشدن یه قانونی نوشت داد دست همه!!!!


این دردها کلافم کردن 

دل پیچه های وقت و بی وقت 

اینکه شب ها تا سرم و میذارم روی زمین دردهام هجوم میارن و مغزم ازم میپرسه این درد قراره تا کی باهات باشه

و دلم جواب میده تا اخر عمر

مغزم ازم میپرسه تا کی میخوای عمر کنی

و دلم میگه با این اوضاعی که من میبینم امیدی نیست

و امیدم میگه ناامید نشو 

و دردم شدید تر میشه

فقط میگم خدایا برگردم به شش ماه پیش وقتی که سالم بودم یه بار دیگه قربون خودم برم یه بار دیگه خودم و ببینم و دلم برای روزای بدون دردم تنگ شده

یعنی دیگه من رنگ سلامتی و نمیبینم چه کابوس وحشتناکی:'(

و میرسم به حرف مولا علی که میگه چندتا نعمت تا از دست ندی قدرش و نمیدونی

امنیت،سلامتی،جوانی

تازه قدرت و میدونم سلامتیه از دست رفتم.

فقط باید معجزه شه


بسم الله النور

چند روز پیش انگار یکی گفت تلوزیون و روشن کن،روشن که کردم یه اقایی گفت مقام رضا از مقام تسلیم بالاتره!

توی تسلیم شما خودت و میبینی

مثل من که یه مدت تسلیم بودم!!!!وقتی فهمیدم مریضم و دیگه درمان نمیشم سِر شدم گفتم تسلیم دیگه هربلایی سرم میاری بیار

یکم که گذشت گفتم راضی ام به رضای خودتهرچی که تو بگی

و گفت مقام صبر از رضا بهتره چون تو راضی بودن هم منیت هست!!!خودت و میبینی

و صبر و تعریف کرد و گفت صبرجمیل چیه و .

همینطور که تو فکر بودم یه سیلی انگار زده باشه بهم

گفت خدا میفهمه کی لاف میزنه کی واقعیه اعمالش

دیدم تسلیم و رضام لاف بوده

وقتی سرش غر میزدم 

وقتی به بهونه تسلیم بودن باهاش کاری نداشتم

وقتی یکم ولم درد و برد بالا صدام و براش بردم بالا

خدایا اقرار میکنم که کم اوردم نه صبورم نه تسلیمم نه راضی ام

خدایا به شدددددت بهت نیازمندم

به شددددددددددددت کم اوردم

و شدیداااااااا درد دارمخیلی خستمکم آوردم


  


هوالرحیم

امروز به این فکر میکردم که چه تصویری از من تو ذهن اطرافیانم هست

و اون   

سوال پرسیدم

از همه آدم ها طرح لبخندشون توی ذهن خودم هست هرعزیزی و بخوام تجسم کنم یاد لبخندش میفتم

خوشحالم که عزیزایی دورم هستن که خوبی هام و میبینن و بدی هام و به روم نمیارن

چقدر خوبه که از خودمون خوشی بجا بذاریم و اگر یه روز نبودیم یا دلشون برامون تنگ شد یاد لبخندمون بیفتن

هیچوقت تو زندگی دلم نخواسته و دلم نیومده کسی و از خودم برنجونم اگر ناخواسته دلی و رنجوندم همینجا عذر من و پذیرا باشه

پ ن:سرنوشت تو موقعیتی قرارم داده که قدر تک تک اطرافیانم و بدونم و 

لمس کنم دنیا چقدر کوتاهه و زندگی چقدر میتونه خوب باشه اگه دلیلِ حالِ خوبِ هم باشیم

ادامه مطلب


پاییز ۱۳۹۴بود 

یادتونه میگفتن سال ۱۳۹۴سال عروسِ؟؟؟؟

 به چشم بهم زدنی عروس شدیم 

عقد و کرج گرفتیم و قرار شد برم مازندران که من و ببینن

اون شب یه جلسه خانوادگی داشتیم خواهرا و برادر و عروس و داماد و پدر و مادر دورم کردن

هرکس یه نصیحتی میکرد

مامان گفت اونم مثل منههمونطور که من و دوست داری مادرشوهرت و دوستداشته باشو کارهایی که برای من میکنی براش انجام بده 

بابام گفت با لباس سفید میری باید با کفن برگردی!!!!

 خودم و با کفن تصور کردم

خواهرم گفت اشتباه هایی که ما تو زندگی انجام دادیم و انجام نده

اون یکی خواهرم که خیلی خیلی سختی کشید تو زندگی و همسرش و از منجلاب اعتیاد نجات داد و از نو زندگیش و ساخت گفت زندگی خیلی سخته مرد اونه که تحمل کنه و پای بله ای که گفته وایسه

و داداش که خودش از اول پشتم بود تو این ازدواج و وظیفه راضی کردن بابام و به عهده داشت گفت من و رو سفید کن

و اینکه تو حق خطا کردن نداری!!!!!

چون زندگی خواهر برادرات و دیدی و درس گرفتی تو فرصت خطات خیلی کمتره 

چون تجربت بیشتره☺

و اینکه تو نماینده مردم کرج و همدانی 

اگه خطایی کنی به پای کرجی ها مینویسن پس خیلی مواظب رفتارات و حرکات و حرفات باش

و یادت نره تو از یه خانواده اصیلی☺

اگر خطا کنی کل خانواده میره زیر سوال

همه حرف هارو اویزه گوشم کردم

این هدایای ویژه خانواده بود

فردای اون روز راهی شمال شدیم

صبح رسیدیم خونه و همسایه ها برام اسفند دود کردن و خوش امد گفتن 

مادرشوهر با اسفند و صدقه به پیشوازم اومد و برای اولین بار با برادرشوهرم چشم تو چشم شدم و من و آبجی صدا زد و من داداش صدا زدمش

عرقم خشک نشده بود که مادرشوهر گربه رو دم هجله کشت!!!!!

گفت آشپزخونه برای تو!

من دیگه بازنشست شدم!!!!!!!!!!

همه اون حرف ها توی گوشم صدا کرد اول حرف مادرم و اخر حرف برادرم .

مردم کرج و همدان و خانواده با اصل و نسب.


ادامه دارد.



یکی از اقوام پدرشوهر مشکل اعصاب داره 

بهش میگن مریم دلی (دیوونه)تعریفش و شنیده بودم مادرش پدرش و بخاطر مهریه انداخته زندان و درخواست طلاق داده و مریم بزرگش زندگی میکنه و مادربزرگش سکته کرده و مریم خودکشی کرده و دکتر گفته این بیماری روحی داره و مهر و محبت پدرمادر و نیاز داره عقب مونده نیست 

خیلی تنهاست و اینا.

امروز تو مراسم دیدمش بهش دست دادم و باهاش گرم گرفتم

دستاش تو دستام بود لبخندم روی لبام

 مریم خوبی؟اول خیلی خشک جواب داد خوبم

دستاش و نوازش کردم لبخند زد 

چندسالته؟۲۲

-ماششالا خیلی خانمی

ازم پرسیدتو چندسالته گفتم ۲۵

گفت اووووووو

خندیدم و گفتم پیر شدیم رفت:)

مکالمه من و مریم در این حد بودبعد از شام رفتم بیرون برای شستن دستام پشت سرم اومد با اضطراب گفت یچی بگم به هیچکس نمیگی؟

گفتم نه جانم

من و برد پشت حیاط از جیبش تریاک دراورد!!!!

گفت بخدا میخوام بندازمش جوب بیا شاهد باش

فکر کردم از زمین پیدا کرده خندیدم گفتم ببین برای کدوم بیچاره ای بوده

گفتم بندازیم تو کاسه دسشویی

گفت دوستم بهم داده:/

دستاش میلرزید

جا خوردم!!!انگار یکی یه سیلی زد تو گوش من!!!!

گفتم مریم میشناسیش؟؟؟

گفت اره

و رفت تو خونه

دستام و شستم و رفتم خونه نشستم کنارش مریم اون دختره چطور دختریه؟؟/

گفت خیلی فاسده

گفتم مریم ازش دوری کن اون میخواد توروهم مثل خودش کنه

تو خیلی دختره پاکی هستی

گفت من هرشب قرص میخورم میرم زیر پتو انقدر گریه میکنم تا خوابم ببره

گفتم چرا گفت مامانم و میخوام ،من هیچکس و ندارم

تو چشماش نگاه کردم و گفتم تو خدارو داری مریم.

گفت فردا هم میای مراسم؟گفتم چرا گفت دوست دارم باهات حرف بزنم.

خدافظی کردیم 

تو حیاط به همسرم گفته بود این زن و از کجا پیدا کردی؟

محمد گفته بود چطور؟!

گفته بود خیلی خانم خوب و مهربونیِ

من امشب کاری نکردم واقعا یه احوال پرسی باعث شد بیاد و از اضطرابش حرف بزنه بیای و اون تریاک و بهم بگه اگه امشب ارتباط برقرار نمیکردبا من اون تریاک تو جیبش میموند.

خیلی ناراحت شدم واقعا

ای کاش میشد کاری کرد براش.

نگرانشم


وقتی حالم بد بود گفتم باید برم حرم و شفام و از امام رضا بگیرم

بعد از شنیدن اون داستان که یکی به اقا میگه شما غریب نیستی این همه زائر داری و امام رضا نشونش میده که فقط دونفر بخاطر خودش اومدن خجالت کشیدم برای حاجتی برم 

برای خاطر خودش میرفتم

شاید چون حاجت مهمی نداشتم !!!!

حاجتام پیش پا افتاده بود

ولی اینبار گفتم بخاطر خودم میخوام برم

روز اول سپری شد.چنگی به دل نمیزد زیارتم!!!

رفتم هتل و غروب اومدم دوباره بخاطر خودم ،گریه هام برای خودم بود.

 یه ناامیدی ای تو وجودم بود که همون نَفْس سرکش بود!!!ساعتای ۱۱شب بود خسته و بریده گفتم بیا بریم ما هیچی کاسب نیستیم اینجا!!!

خیلی طلبکار بودم از اقا!!!!

داشتیم میرفتیم بیرون که یه اکیب پسرجوون داشتن یه گوشه مداحی میکردن صحن انقلاب روبروی گنبد میخکوب شدم و خونسرد گوش کردماز یه جایی به بعد خودم شرمنده شدم از خودم .

خجالت کشیدم از طلبکار بودنم از این همه پررو بودنم درسته به روم نمیارن اما خودم که میدونم چندچندم!

ایستاده بودم از شدت گریه تمام تنم میلرزید و نشستم زمین به پهنای صورت اشک میریختم و میگفتم غلط کردم

که محمد اومد گفت اروم تر

از یه جایی به بعد دیگه گریه هام برای خودم نبود .

امام رضا نگام کرد تا خودم و نبینم .

فردای اون روز اول صبح زدم از هتل بیرون به نیت همه اونهایی که دلشون همراهم بود و التماس دعا گفته بودن رفتم و براشون امین الله خوندم برای تک تکشون دعا کردم

و اون شب ریه هام و پر کردم از عطر وجود امام رضا الان که تو راه برگشتم و چهارساعتی از اخرین سلامم میگذره سخت دلتنگش شدم.


من اینجا از روزهایی گفتم که خیلی داغون بودم

از شبایی که با یوستام میرفتم دربند و درکه و صفا سیتی

از دلی که شکست

از اوضاع داغونم گفتم 

از دختری که برای اولین بار عاشق شد و عشقش بورسیه شد و از کشوررفت

عشق و عاشقی همش کشکه 

خواستم اون و فراموش کنم با یکی دیگه حرف زدم تا شبام سپری شه 

این بدتر از اون یکی

این یه راهیِ که پایان نداره یه باتلاقه که بیفتی توش هرچی دست و پا بزنی غرق میشی

راه نجاتی هم برات نیست

باید یه بار بمیری بری زیر گل دوباره رشد کنی 

پوستت کنده میشه پدرت در میاد

آبرویی که رفته رو باید جمع کنی

باید با خودت و گذشتت بجنگی با خاطرات ت بجنگی

با جوونی ای که رفت.

بعد هشت سال فکر کردن بهش بشه مخل اعصابت

خودت و فحش بدی بخاطر اون روزا

اگه شما اول راهی که من به تهش رسیدم وایسادی یکم صبر کن .

من و ببین

دختری که هر بلایی سرش میاد میگه این کفاره اون گناه هاست

و بیماری هایی که سرش اومد بخاطر همه اون شب بیداری ها و زجه ها و غصه ها بود

زخم هایی که به روح و جسم و گوارشش موند.

شما این کار و نکن این راه پایان خوشی برای من نداشت

شماها مواظب احساسات لطیفتون باشید.

خدایا برای تک تک اون لحظه هایی که با تمام قدرت توجیح میکردم خطاهام و من و ببخش

این و نوشتم اقرار کرده باشم به خطاهام 

نذار جار بزنم

آبرو داری کن



خدا جوووووونم میدونی عاشششششقتم

میدونی تمام هست و نیست منی

من و یه لحظه به خودم واگذار نکن دیگه

تو که ولم کنی غم من و با خودش میبره

نذار غم من و باخودش ببره دیگه،من گناه دارم 

من حیفم ،بدردت میخورمااااااا

مرسی که امشب دل درد نداااارم قربونت برم اللللهییییییییی 

عاششششقتتتتتتتم 

خدایا ممنون که هستی 

خدایا اگر تو رو نداشتم دق میکردم

این چند روزم میدونم چرا حالم بد بود چون نه قرانام و میخوندم نه نمازام و درست درمون میخوندم

به خیال اینکه باهات قهرم 

پرروام دیگه:)))

تو نادیده بگیر

اعتراف میکنم نماز نخوندن حالم و اصلا بهتر نکرد!!!!!بدترم کرد:'(

من بدون تو میمیرم

امشب اومدم اینجا اعتراف کنم و فریاد بزنم بگم غلط کردم

بگم اگر فکر میکنیم مشکلات داریم و چاره کار اینه با خدا قهر کنیم و بچه پررو بازی دراریم و نماز نخونیم حالمون بهترمیشه

سخخخخختتتتتدر اشتباهیم 

خدا نماز و عبادت و گذاشته برای همچین روزایی

تا غم مارو با خودش نبره:'(

خدایا از ته دلم میگم مرسی که هستی

خدایا شکرت که شیعه ام

شهادت مادر حضرت عباس هم تسلیت.

یا علمدار کربلا بحق مادرت گره از کار هممون باز کن به اذن خدا*_*

حضرت عباس خودم میدونم چرا انقدر باهام سرسنگینی غلط کردم برای اون قضیه حلالم کن♡


یادش بخیر بچه که بودیم از اول سال پولامون و میریختیم تو قلک و روز مادر میشکستیمش تا مامان و غافلگیر کنیم

هیچوقت یادم نمیره اون روزایی که با اصرار و گریه و زاری منم راهی بازار میشدم و اظهار نظر میکردم.

الان خواهرزاده هام سن و سالی ندارن و بزرگترینشون12سالشه و همشون پسرن  

وقتی گفتم چی میگیرید برای مامان با دلسردی گفتن ما که هرسال با خود مامان میریم براش کادو میگیریم 

گفتم خالتون که نمرده امسال باهم میریم چشماشون برق زد و گفتن اخ جون و باهم م کردیم که چی بگیریم^_^

باهم نقشه سری چیدیم تا ماماناشون و غافلگیر کنیم .

پسرهارو باید با احساس بار اورد

اقا پسرها از گرفتن هدیه برای مادرهاتون غافل نشید 

اقایون هدیه برای مادرخانم و خانم و مادر و فراموش نکنید 

حتی یه شاخه گل.

+مهندسای عزیز بیان روزتون مبارک


آدم از یک جایی به بعد

دیگر خودش را

به در و دیوار نمیکوبد

از هر چه هست و نیست شاکی 

نمیشود

از آدم ها فاصله نمیگیرد

از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود

دیگر گریه نمیکند

غصه نمی خورد

از حرف کسی نمی رنجد!!

دیگر شعر نمیخواند، موسیقی

گوش نمیدهد

به کسی زنگ نمی زند

کسی هم به او زنگ نمی زند

دیگر صدایی، اتفاقی

بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی

نامه ای، خاطره ای، حرفی

رنگ پیراهنی

حواسش را پرت نمی کند

آدم از یک جایی به بعد دیگر

منتظر نمی ماند

دیگر عجله نمی کند

دیگر حوصله اش سر نمی رود

دیگر بی قرار نمی شود!! می دانی؟!

آدم از یک جایی به بعد

فقط تماشا می کند


دلم عجیب برای زیارت آسد کریم تنگ شده بود

اما بُعد مسافت بی انصافمون کرده من این سر کرج و ایشون اون سر تهران

سه ساعتی باهم فاصله داریم :'(

تا اینکه زنگ زدن و گفتن پنجشنبه ۸و نیم صبح جلو در حرم آسدکریم:'(

یادم اوند که سفارش کردن زیارتشون برابر زیارت امام حسین علیه السلام هست

انقدر آقان

انقدر بی معرفتم که یادم رفته بود یه کریم همین اطرافم هست و من گدای بدی ام

چند قدم اون طرف تر دوستای نازنینم

حاج احمد پلارک، صیاد شیرازی ،شهید همدانی ،شهید خلیلی نازنین غروب های بهشت زهرا قطعه شهدا دوستای هم رزمشون 

یکی تسبیح میده اش نذری میپزن

دلهایی که جا موندن از غافل شهدا 

اخ که واقعا بهشتِ

دلم عجیب گرفته برایتان

خدایا ممنونتم

به امید یه پنج شنبه خوب*_*



مستند ایستگاه پایانی دروغ و دیدید؟؟؟

اگر ندیدید از اپارات دانلود کنید و ببینید

دلم میخواد به احترام اطلاعات ایران بلند شم و کف بزنم

دمتون گرم بچه های اطلاعات

خدا حفظتون کنه سربازهای گمنام امام زمان

این مستند از دیشب داره پخش میشه بعد از اخبار ۲۰:۳۰

فکر کنم فردا شب هم پخش بشه از دستش ندید

دلم خننننک شد


خدا خیلی بزرگتر ازمشکلات منِ

خیلی بزرگتر

نگران نیستم

نمیترسم

اینهارو تکرار میکنم 

ولی ته ته ته وجودم اون روزی و میبینه که روده هام تخلیه شده و یه کیسه بهم وصله

شاید اون روز خیلی دیر باشه ولی آخر قصه من به اونجا ختم میشه:)

خدا بزرگه هیچ شکی نیست

تحمل من کمه ضرفیتم کمه 

یه روزایی صبح که از خواب بیدار میشم دلشوره دارم نگرانم بی تابم علتش هم معلوم نیست

دکتر میگفت عوارض بیماریه!

روی روح و روان اثر میذاره

روحی که دست خودم نیست کنترلش.

من باید بجنگم با تمام حال بدم

با فکرهایی که از کنترلم خارجه 

با ترس ها و غم هایی که تحمیل شده

خداااایا کمک کن ادم خوبی باشم همین

شنبه باید برم اقدسیه!!!چرا همه دکترای خوب انقدر دور از دسترسن:/

شاید تقصیر خودمونه فکر میکنیم هرچی بالاتر بهتر!!!!

استرس اقدسیه رفتنم دارم:) مسیرهایی که بلد نیستم و تنهام:'(


امشب شبکه سه پروفسور علی کرمی و اورده بودن 

من که برای اولین بار این صحبت هارو میشنیدم تو تلوزیون و واقعا جذب شدیم

شعارشون این بود غذای من دوای من،دوای من غذای من 

و میگفتن محصولات تراریخته چه بلایی داره سرمون میاره

و قراره سال اینده پنبه تراریخته تو ایران کشت بشه باید مطالبه کنیم باید جلو این کار و بگیریم 

و گفتن که بطری های یکبار مصرف چه خطراتی داره 

و اینکه وقتی چای و تو این لیوان ها مصرف میکنن هورمون های مردانه رو در اقایون از بین میبره

و اینکه تغذیه چقدر روی خلق و خو اثر داره حتی روی روح و روان

و ناامیدی چه بلایی سرمون میاره!!!!

تصمیم دارم از امشب واقققعا بخاطر سلامتی خودمم شده به شدت مواظب تغذیه خودم و عزیزام باشم

امید و تو خودم افزایش بدم

مثبت نگر باشم و امیدوار 

وقتی محصولی و خریدم جلدش و نگاه کنم روش تراریخته ننوشته باشه

تا اونجایی که میتونم ارگانیک زندگی کنم

و احادیثی که درباره تغذیست و بخونم و حفظ کنم و بهش عمل کنم

پ ن:پنبه تراریخته چه ربطی به ما داره؟این پنبه ها اسایل بهداشتی میشن مای بی بی بچه هامون میشن 

لباس زیرهامون حیشن تا اخرش خودتون برید دیگه،شرمنده .

#نه_به_تراریخته

#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی


بیست و پنج سال از عمرمون گذشت☺

از بچگی عجله میکردم برسم به ۲۵سالگی و فکر میکردم تو این سن به همه ارزوهام میرسم

ارزوهایی که خیلی هاش در حد رویا موند☺

حالا ۲۵سالمون تموم شد فقط مشکلاتمون بیشتر شد

هی باهام قد کشید و پا به پام اومد انگار تو هر تولد خدا یه مشکل جدید گذاشت سر راهم تا رشد کنم 

حالا دیگه دوست ندارم بزرگ بشم.

دوست دارم تو همین ۲۵سالگی توقف کنم.

۲۵سالگی ای که پوستم و کند 

فکر کنم نفرین شما بود!!!!پارسال یادتونه چقدر ذوق داشتم؟؟؟فکر کنم 7،8تایی پست تولد گذاشتم

امسال جز سخت ترین سال های عمرم بود !شب هایی که سحر نمیشد

روزهایی که تموم نمیشد.

امشب میرم برای ۲۶سالگی.

نه شادم نه غمگین!!!!!!

اگر دوست داشتید یه دعای قشنگ برام کنید بمونه یادگاری☺


یا امیرالمونین خودت مدد کن

جمعیتی به اسم جمعیت امام علی که هر روز داره فعالیتش بیشتر میشه 

تو کف جامعه هستن و بسیار برنامه ریزی شده دارن عمل میکنن

منبع مالیشون از انجیوهای بین المللی تامین میشه

سازمان های بین المللی هم که به هرکسی پول نمیدن:)

و الان بیشتر جاسوس هایی که وارد میشن تو حیطه محیط زیست،ن،و کودکان کار هستن

و تین جمعیت هم بسیار فعال بوده

و سند بیست سی روهم اجرا میکردن تو مناطق جنوب تهران:)

و رومه

کیهان هم خیلی سعی بر روشنگری داره 

حرکتشون قشنگه کمک به محرومین 

و خیلی های دیگه این کار و انجام میدن گروه های جهادی دانشگاهی خیریه ها و هرکس میتونه خیر باشه

اگر همه مردم خمس و زکاتشون و میدادن هیچ فقیری زوی زمین نبود:)اینم وعده خداست

به هرحال دوستای گلم من هم وظیفه داشتم اندازه خودم بنویسم

ان شاالله که خدا هممون و به راه راست هدایت کنه و بصیرت و ولایت مداری و بهمون عنایت کنه

حرکت و افکاری پشت این اسم قشنگ مخفیه از ما گفتن از شما هم شنیدن:)

یاعلی



بعدا نوشت:اگر خواستید کمک کنید به گروه های مطمئن که میشناسید میتونید پول بدید

و خیریه های مطمئن و یا تو دوست و فامیل و در و همسایه اگر کسی و میشناسید که نیازمنده اول به اونها کمک کنید

اگر هم اطرافتون نبود یکی از وبلاگ های خودمون گروه جهادی دارن وبلاگ

فانوس جزیره که هممون میشناسیمش.

و مستقیم به دستشون میرسونن و نیتشون قربة الی الله هست

از پشت خنجر نمیزنن


وقتی حالمون بدِ با یه تماس موقعیت مکانی هم و جویا میشیم هرکس که امکانش و داشت خودش و به مصدوم میرسونه

مصدومه روحی

ناگفته هامون و بهم میگیم

اکثر دیالوگامون اینطوریه ببین یچی هست تاحالا به کسی نگفتم و شروع میکنیم رازهای مگو گفتن و بعد درحد انفجار میختدیم

و از بچگی چون باهم بودیم کلی خاطره مشترک داریم که هیچوقت برامون تکراری نمیشه 

و به هرخاطره ملیون ها بار خندیدیم طوری که از دل درد ولو میشیم

و تو بچگی جفتمون عاشق پسرمحل بودیم

چه کارا که نمیکردیم و الان جز خاطرات عاشقیمونه رقیب عشقی هم بودیم

نزدبک چهار پنج گیگ از فضای لپ تابش و اشغال کردم:)

انقدر که از من عکس داره خودم از خودم عکس ندارم

فقط جلوی همدیگه میتونیم یه خونه نامرتب داشته باشیم و نگران نباشیم

هرچی خوردنی تو خونه داریم برای هم رو میکنیم و اگر خوردنی ای نباشه نگران نباشیم

کلی حال خوب و سوتی های قشنگ داریم

عکاس عکس های هنریمِ،حوصله عکس گرفتن از پشت سر و رخ نَنَما و اینارو داره

پایه پیاده روی های شبانمه:)

جفتمون وبلاگ داریم و به وبلاگ هم سر نمیزنیم چون دلخوری هاش و از منم تو وبلاگش مینوشت یه بار خوندم داشت شر میشد!!!

گفت حخ ندارم برم وبش دیگه نرفتم:)

ولی پستای قشنگش و برام میخونه تو وبلاگش تو یه دسته بندیش کلا راجب من نوشته اخ دلم میخواد مجوز بده برم اونا رو بخونم

شما برید بخونید برام تعریف کنید

 خدایا شکرت

یارفیق مواظب رفیقم باش

از خواهر نزدیکتری گاهی

اینم تصویر روزی که اومد شمال به دیدنم:)

بنابه درخواست دوستان ادرس وبلاگش

https://aznoon-ta-ghalam.kowsarblog.ir



از خواب بیدار میشم خورشید از پنجره های رنگی رنگی افتاده توی خونه هزار رنگ پاشیده به اتاقم.

میرم جلوی آینه میشینم و گیس های سفیدم و میبافم و چین های زیر چشممو با دستم باز میکنم و یه لبخند میزنم.

آب پاش و پر از اب میکنم و به شمعدونی ها و حسن یوسفم اب میدم

میرم توی حیاط و شلنگ و برمیدارم و اب و باز میکنم و مشغول اب دادن به درختا میشم

و گوجه های گیلاسی و خیارهارو میچینم

صدای زنگ بلبلی میاد میرم و در و باز میکنم اقای خونه سنگک دو رو خاشخاش و میاره جلو صورتم میگه برای خانم خونه

میریم و کنار حوض فیروزه ای مون میشینیم و گوجه و خیار هارو خورد میکنم .

برای هم لقمه میگیریم و یادی از دوران خوش زندگیمون میکنیم روزی که زهرا حافظ قرآن شد 

اون روزی که محمد حسن پزشک شد

روز تولد نوه هاموناون روز بهترین روز زندگیمون بود

میرم و میشینم روبروی بوم نقاشی ای که کنار آفتابگردونام گذاشتم و ادامه تابلوم و میکشم.

و اقای خونه برام نی مینوازه و

آخر هفتست و بچه ها میان دیدنمون

زنگ بلبلی به صدا در میاد محمدحسن و نوه های خوشگلم وارد میشن

و پشت سر اونها زهرا و دوقلوهاش وارد میشن.

دخترا میرن توی خونه درختی ته مزرعم

 پسرا میپرن تو حوض و مشغول شیطنت و آب بازی

اقایون مشغول اماده کردن زغال ها و من و عروس و دخترم جوجه هارو به سیخ میزنیم.

سفره رو تو حیاط میندازیم و زهرا مثل خودم کدبانو شده انگار جوونی های خودم و میبینم

و از دور تماشا میکنمش چقدر شبیه خودمه.

عروسم و پسرم چقدر حالشون باهم خوبه

ناهار و میخوریم و من میرم ته حیاط و بوم نقاشی و میذارم کنار و بوم جدید و میذارم روی سه پایه.

از گوشه شروع میکنم درخت انگور که سایه انداخته به حیاط و انگور ها ازش اویزونه یکم دورتر یه خونه چوبی بالای تنه ی درخت و دخترا مشغول بازی.

ته حیاط خونمون و میکشم با شیشه های رنگی کمی اونطرف تر یه تخت چوبی که همه نشستن روی تخت و آقایی مشغول حافظ خوندن و عروس و داماد و دختر پسرا مشغول اجیل خوردن وسط حیاط یه حوض مستطیلی فیروزه ای و پسرها توی حوض مشغول اب تنیو یه آسمون ابی بالای سرمون و خدایی که تماشاگر حال خوبمونه


دعوت شده کتبی از مریم:) 

دعوت میکنم از بهار(کاکتوس)،آرام،رها بانو،یسنا سادات،اقای سر به هوا ،جناب قدح ،آقای سپهر،محبوب شب .جناب زیتون

طراح این

چالش


قسمت اول و یادتونه؟

خلاصه که به محض رسیدن مادر شوهر جان گفتن آشپزخونه برای تو!!!

ساعت 10صبح رسیدیم خداروشکر ناهار و گذاشته بود .

خسته راه بودم که سر سفره ناهار گفت خو آلاء شام میخوای چی بذاری؟نشد بهش بگم من وقتی سیرم نمیتونم به غذا فکر کنم!!!!گفتم نمیدونم:'(

یکم فکر کردم و با حالت تهوع گفتم قیمه گفت بچه های ما گوشت نمیخورن(تو دلم گفتم بچه های شما کوفت بخورن)

ادامه مطلب


از خواب بیدار میشم خورشید به پنجره های رنگی رنگی تابیده هزار رنگ پاشیده به اتاقم.

میرم جلوی آینه میشینم و گیس های سفیدم و میبافم و چین های زیر چشممو با دستم باز میکنم و یه لبخند میزنم.

آب پاش و پر از اب میکنم و به شمعدونی ها و حسن یوسفم اب میدم

میرم توی حیاط و شلنگ و برمیدارم و اب و باز میکنم و مشغول اب دادن به درختا میشم

و گوجه های گیلاسی و خیارهارو میچینم

صدای زنگ بلبلی میاد میرم و در و باز میکنم اقای خونه سنگک دو رو خاشخاش و میاره جلو صورتم میگه برای خانم خونه

میریم و کنار حوض فیروزه ای مون میشینیم و گوجه و خیار هارو خورد میکنم .

برای هم لقمه میگیریم و یادی از دوران خوش زندگیمون میکنیم روزی که زهرا حافظ قرآن شد 

اون روزی که محمد حسن پزشک شد

روز تولد نوه هاموناون روز بهترین روز زندگیمون بود

میرم و میشینم روبروی بوم نقاشی ای که کنار آفتابگردونام گذاشتم و ادامه تابلوم و میکشم.

و اقای خونه برام نی مینوازه و

آخر هفتست و بچه ها میان دیدنمون

زنگ بلبلی به صدا در میاد محمدحسن و نوه های خوشگلم وارد میشن

و پشت سر اونها زهرا و دوقلوهاش وارد میشن.

دخترا میرن توی خونه درختی ته مزرعم

 پسرا میپرن تو حوض و مشغول شیطنت و آب بازی

اقایون مشغول اماده کردن زغال ها و من و عروس و دخترم جوجه هارو به سیخ میزنیم.

سفره رو تو حیاط میندازیم و زهرا مثل خودم کدبانو شده انگار جوونی های خودم و میبینم

و از دور تماشا میکنمش چقدر شبیه خودمه.

عروسم و پسرم چقدر حالشون باهم خوبه

ناهار و میخوریم و من میرم ته حیاط و بوم نقاشی و میذارم کنار و بوم جدید و میذارم روی سه پایه.

از گوشه شروع میکنم درخت انگور که سایه انداخته به حیاط و انگور ها ازش اویزونه یکم دورتر یه خونه چوبی بالای تنه ی درخت و دخترا مشغول بازی.

ته حیاط خونمون و میکشم با شیشه های رنگی کمی اونطرف تر یه تخت چوبی که همه نشستن روی تخت و آقایی مشغول حافظ خوندن و عروس و داماد و دختر پسرا مشغول اجیل خوردن وسط حیاط یه حوض مستطیلی فیروزه ای و پسرها توی حوض مشغول اب تنیو یه آسمون ابی بالای سرمون و خدایی که تماشاگر حال خوبمونه


دعوت شده کتبی از مریم:) 

دعوت میکنم از بهار(کاکتوس)،آرام،رها بانو،یسنا سادات،اقای سر به هوا ،جناب قدح ،آقای سپهر،محبوب شب .جناب زیتون

طراح این

چالش


داداچم: آلااااااااء 

من:پول میخوای؟!

داداچ:زهرمار من دیگه ازت پول نمیگیرم حالا اگه میخوای بهم عیدی بدی قبوله

من:عیدی و تو باید بدی عشقم

داداچ:نه بی شوخی میخوام باهات حرف بزنم

من:میزنم زیر خنده دوتا کار بیشتر با من نداره یا درباره دوست دختر جدیدش میخواد حرف بزنه و بگه عاشقشه و میخواد بگیرتش من برم با مامانینا حرف بزنم 

یا میگه پول بده بهت پس میدم و هیچوقت پس نده

شروع میکنه حرفاشم میکشه :یه دخترررررررره هسسسسست خیلللی دختتررره خوبیه:/

من:رهاش کن

اون:مسخره نشو بگو چیکار کنم

من:رهاش کن

اون:میبینمش دیوونه میشم خیلی دختر خوبیه

من:رهاش کن

اون :تو خواهر منی اومدم باهات جدی حرف بزنم

من:فقط رهاش کن مواظب چشمات باش یه مدت چشمات و ببند مطمئن باش باز کنی یکی دیگه رو میبینی دلت براش میلرزه:)

چه مدل عاشق شدنه اخه:/

از من باحالتر مامانمه با چندتا دختر که حرف میزده مامانم رسیده گفته بذار با عروسم حرف بزنم گوشی و گرفته گفته ببین این داره بازیت میده خودت و از دستش نجات بده=)

نصیحت های ما تو گوش برادر نمیره راه افتادیم دوست دختراش و نصیحت کنیم=)

از همین تریبون اعلام میکنم با داداچ من رفیق نشید هر روز عاشق یکی میشه=)

خودشم پسر خوش تیپ و خوش هیکل و بامزه ایه ابروهاشم مرتب میکنه آرایشگره؛) 

ادکلن های منم میه تازه

خیلی خوش عطره عقیده داره ادکلنام خیلی مردونست و مناسب من نیست =) بفکرمه لامصب

از پله ها میام بالا ابجی برو با مامان حرف بزن دختره تا حالا با هیچ پسری نبوده 

پس حتمااااا رهاش کن برادر من 

میگم چندسالشه میگه15

میگم اون هنوز فرصت نکرده با کسی باشه!!!!!رهاش نکنی خودم دست به کار میشم مثل همیشه

لازم به ذکر است که مادر اینجانبان همیشه درحال نصیحت کردن فرزند ناصالح خود است

که ای پسر تو مگر خود ناموس نداری؟؟؟؟؟

 ناموس مردم را رها کن:| و مادر اشک ریزان میفرمان دختر مردم گناه دارن احساسات پاکشان را به لجن نکش 

حتی از شیر خود هم مایه میگذراد و ان شیری که به این نره غول داده را حرام میکند و میفرماد اگر دختری را به دوستی برگزیند از ارث هم محروم میشود

و برادر گوشش بدهکار نیست و مادرم اتمام حجت مینماید به خواستگاری دختری که به دوستی برگزیده نخواهد رفت هیچوقت از نظرش دختر بدیست :)

و برادر را نفرین مینماید که الهی هیچ دختری با وی دوست نشود.


سلام دوستان یکم زیاده اما حوصله کنید بخونید:)

بیماری ای که من دچارش شدم بیماری خود ایمنیِ

شب های برره یادتونه

دشمن فرضی،رفتن با دشمن فرضی جنگ کنن مصدوم شدن

بیماری منم همونه دقیقا بدنم خودش برای خودش ایمنی ایجاد کرده و میزنه دیواره های رودم و متلاشی میکنه همینجوری پیش بره چیزی از روده هام نمیمونه یهو دیدی یه tntزد و خلاص

حالا میخوام چی بگم بهتون؟!شما پیشگیری کنید به این روز نیفتید

سبک زندگی ما خیلی سالم بود تا اینکه من رفتم شمال، و مدام سرخ کردنی مصرف کردیم با روغن فراوون و مصرف مایعاتم کم شد و از برنج های نامرغوب پاکستانی استفاده شد 

مادرشوهرجان چون برنج ایرانی و خوب درنمیاورد و برنج پاکستانی و هندی هم که وا رفتن تو کارشون نیست ترجیح داده بود از اونها استفاده کنه!!!!پختش خوب بود نرم بود خشک نمیشد دومترم قد نداشت ولی بی تاثیر نبود قطعا

و مصرف گوشت کلا لغو شد و بجاش مصرف مرغ زیاد شد!!!خوک پرنده ها !!طبع سردی داره

مصرف دائم برنج و مصرف زیادیه بادمجون با روغن فراوون !!!!منی که متنفر بودم از بادمجون مجبورن میخوردم هفته ای 3وعده بادمجون باید میبود سر سفره

و این یکسال انقدر تغذیه من بد بود و یبوست های طولانی مدت داشتم:'( که کم کم این بلا سرم اومد) و استرس و ناراحتی الان سعی میکنم ریلکس تر باشم.

الان که مریض شدم از روغن های شرکتی استفاده نمیکنم 

روغن افتابگردن از جایی که جلوی چشمم تخمه افتابگردون و میریزه توی دستگاه و روغنش و میگیره قراره روغن کنجد هم بخرم میگن برای سرخ کردن خوبه

در هفته حتما یکبار آش و داریم 

برای خودم حدالامکان از سرخ کردنی استفاده نمیکنم برای برنج یه قاشق بیشتر روغن استفاده نمیکنم خورشت هم همینطور

 

گوشت شتر مرغ استفاده میکنم خیلی طعم خوبی هم داره اصلا هم چربی نداره پختش هم خوبه زود میپزه (خواصش و بخونید)

یبوست و جدی میگیرم

+وظیفه شما چیه؟؟؟؟؟؟

شماهم اگر هنوز سالمید قبل از اینکه به حال و روز من دچار بشید تغذیتون و درست کنید 

سرطان روده خیلی شیوع پیدا کرده 

کبد ها داغونه بخاطر مصرف نوشابه و سرخ کردنی ها 

حتما خودتون و چکاب کنید .اگر لکه خونی تو مدفوعتون دیدید اصلا نترسید 

با ازمایش های اولیه مدفوع مشخص میشه 

سعی کنید استرس نداشته باشید و به اعصابتون مسلط باشید:)

این بدن هدیه خداست باید ازش مراقبت کنیم

سبک زندگیمون و درست کنیم تا سالم بمونیم

سوالی در خصوص روده بود در خدمتم:)

من که به این روز افتادم وظیفه داشتم بهتون بگم شما به این روز نیفتید:) شماهم وظیفه دارید رعایت کنید؛)

هیچی به اندازه سلامتی ارزش نداره واقعا

درباره هزینه این بیماری هم بگم سالی حدود سی ملیون هزینشه

پس اگر الان برای زندگی سالم هزینه کنید خیلی ارزشش بیشتر از اینه که فردا برای دارو هزینه کنید:)

منظورم از هزینه روغن سالم و ارگانیک و برنج مرغوب و اینهاست:)

بدنج جنوب هم خیلی برنج عالی ایه قیمتش هم مناسب تر از برنج های شمال عطر و طعم خیلی خوبی هم داره بهتر از برنج شمال


دلم تنگه برای غروبای طلائیه

برای غروب شلمچه

دلم تنگه برای اون شب هایی که از یادمان میومدیم و هرکس میرفت توی خودش و به شهدایی فکرمیکرد که یادو خاطرشون دل هارو تسخیر کرده

کاش میشد جنوب باشم.

دلم گریه میخواد فقط همین.

هیچ کجا برای من شلمچه نمیشه

دلتنگِ بهار ۸۹

 اون لحظه رویایی یه قبرخالی انتهای خط مرزی ایران و عراق


همین الان محاسبه کردنِ دقیق طلارو یاد گرفتم .

حس نیوتون و دارم 

خوشحالم .

پارسال سرویس عروسیم و گرفتم دو ملیون و هفتصد 

امسال یکم پس انداز داشتم رفتم باهاش طلا بگیرم با اون پول میشد یه انگشتر خرید:)

میترسم سال بعد انگشترم نشه باهاش خرید:)

ومن همچنان به طلاهایی فکر میکنم که مفت مفت فروختنم

دلم میخواد فردا جلوی طلا فروشی ماشین حسابم و درارم بگم برادر من این درسته نه اون قیمتی که شما میزنی:)

همیشه وقتی میرفتم طلا فروشی حس میکردم سرم کلاه میذارن 

تا اینکه امشب یاد گرفتم محاسبه کنم

اصلا هم سخت نبود:)

حتی اگه دو هزارتومنم سرم کلاه بره ناراحت میشم واقعا!حس کودن بودن بهم دست میده!

همدان شهر منه یک تومنم یک تومنه


شب آرزوها بود آرزو کردم برم کربلا.

حتی یه درصد فکر نمیکردم برآورده بشه آرزوم ولی خو آرزو برجوانان هیچوقت عیب نیست 

آرزوی بدی هم نکرده بودم

گذشت و محرم اومد من از توبه ام گذشته بود تغییرات ظاهری ای کرده بودم .

قلبنا از تمام کارهام پشیمون بودم و اون سال محرم فقط برای آمرزش گناهام اشک میریختم سالهای قبلش تیپ میزدم و میرفتم وا میستادم کنار خیابون و دسته های عزا رو تماشا میکردم و پسرا نگام میکردن شاید گاهی شماره هم میدادن تو روز عاشورا:'(

(الهی هزار مرتبه استغفرالله)

خیلی پشیمون بودم اون سال عین یه غلام بودم شرمنده و خجالت زده .

از مهمونای امام حسین پذیرایی میکردم فقط میگفتم برای تمام اون سالها حلالم کن.

از ماه رمضون کلیه هام سنگ ساخته بود و سنگ توی حالبم گیر کرده بود یه سنگ9.9میلی

فردای عاشورا نوبت لیزر داشتم 880تومن هم هزینه بود که بازد پرداخت میکردم

بابام پول و گذاشت کنار که من شنبه برم بیمارستان برای لیزر.

شب عاشورا بود یادمه فقط حاج آقا اول منبر گفت از حر که بدتر نیستیم به حر رحم کردن این خاندان.

تا اخر مجلس دیگه گوشام هیچی نمیشنید فقط با خودم فکر میکردم که آیا از حر بدترم یا نه؟!؟!

شروع کردن عزاداری و شب عاشورا بود.مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع

منم تو سرم میزدم و زجه میزدم میگفتم بگو بخشیدی اقا 

با پررویی گفتم اصلا مزد این چندشب کار کردنم و بده شما هیچکس و دست خالی رد نمیکنید ،شرمنده هیچکس نمیشید.

از درد کلیه دیگه نتونستم بمونم مسجد اومدم خونه همه همسایه ها خونه حاجی خدابیامرز جمع بودن برای هلیم نذری رفتم و هم زدم و اومدم خونه 

نماز صبح آبجی بیدارم کرد رکعت دوم و نتونستم سرپا بخونم نشستم حتی به سجده نتونستم برم ابجی که نگران شد نمازش و تند خوند 

گفت خوبی؟ گفتم نه

سرش و رو به اسمون کرد و  گفت تو که آخر گره رو وا میکنی پس چرا امروز و فردا میکنی

تا سرویس دوییدم که. سنگم دفع شد با خوشحالی دوییدم خونه همسایه مامان از دیشب اونجا بود پای هلیم گفتم مامان سنگم دفع شد دیگه نیاز به لیزر نیست

مامان قربون امام حسین رفت و گفت تا صبح برای سلامتیت دعا کردم .

دوسالی میشد عاشورا از خونه درنمیومدم بیرون میشستم خونه و زیارت عاشورا رو با صدتا لعن و سلام میخوندم حسابی شرمنده بودم برای سالهایی که گذشت.

شام غریبان شد تو مسجد گقتن ثبت نام میکنیم برای کربلا همه اسم نوشتن مبابا هم اسم خودش و مامان و نوشته بود.

وقتی اومدیم خونه گفتم منم میخوام برم کربلا بابام گفت من اسم خودم و مامان و نوشتم 

برای اولین بار رو حرف بابام حرف زدم گفتم منم میخوام بیام خواهش و التماس و تو چشام میدید گفتم امام حسین پولشم داده اینم 880تومنی که قرار بود بدم به دکتر 

خود امام حسین مشکلم و حل کرد با همین پول میام کربلا

بابام اون شب چیزی نگفت تا اینکه فرداش رفتم سرخاک یه شهید که روم و زمین نمیندازه 

گفتم راضی کردن بابام با خودت بهشم قول دادم به نیابت از اون شهید برم زیارت.

شب بابا رضایت داد و خودم افتادم دنبال کارهای ثبت نام و زمینی رفتیم پابوس آقا 

جز بهترین روزهای زندگیم بود 

اگه صدتا شب آرزو هم باشه فقط آرزو میکنم برم کربلا.

کاش امسال خدا رزق مرا هم بنویسد

اربعین پای پیاده سفر کربُبَلا


خواستم بنویسم دیروز چه مشقتی کشیدیم تا برسیم مازندران 

اما یاداوریش هم عذابم میده 

همین و بگم بعد از سی ساعت رسیدیم خونه

سیل و راه بندون و ریزش سنگای کوه 

خراب شدن ریل قطار و الان حس کسی و یادم که غول و شکست داده و رسیده به مرحله اخر 

فقط دلم میخواد سی ساعت بخوابم

برید شهرهای دیگه کشور و ببینید مازندران نرید جِدَّن!!!!!


یا من ارجوه لکل خیر.

شاید قبل از اینکه برم پیش جراح ترسم این بود که دکتربگه باید رودها هام تخلیه بشه و یه کیسه بهم وصل کنن!

وقتی دکتر گفت حساس ترین نقطه رودست ،و نمیشه فعلا بهش دست زد قاعدتا باید ترس از عمل تموم میشد

اما یه ترس دیگه جایگزینش شد

ترس از پیشروی زخم:'(

این زخم انتهای روده بزرگم اگه پیشروی کنه میاد بالا و کل روده بزرگ و درگیر میکنه و بعد به روده کوچیک حمله میکنه بعد مری و معده و حلق

من به اینها فکر نمیکنم ،پشت هر پلک زدنم، پشت هر دلپیچه و دردم، پشت هر بیخوابی ،پشت هر سحرخیزی ناشی از درد یه ترسی در من خوابیده

من و به روزای خوبم برگردون.

شاید همین الان تو زندگیتون هیچ اتفاق خاصی نیفتاده باشه 

یه روز تکراری باشه براتون و کلافه باشید از این روزمرگی 

میخوام بهتون بگم میتوتست اتفاق بدی براتون بیفته چس برای روزهای بی اتفاق و کسل کننده تون شاکر خدا باشید.

چقدر گله داشتم از اینکه هرروزم تکراریه خدایا من و برگردون به روزایی که تکراری بود

دعا کنید اضطرابام کم بشه.

این اضطراب تحمیلیه ،دلشوره داشتید همتون وقتی دلت مثل سیر وسرکه میجوشه 

دل من خود بخود درحال جوشیدنه

شاید این جوشیدنه این ترس هارو با خودش میاره 

و میشه بغض و در اخر فریادو اخرین مرحله اشک

خدایا به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاااااااااااجم



دلم تنگه برای غروبای طلائیه

برای غروب شلمچه

دلم تنگه برای اون شب هایی که از یادمان میومدیم و هرکس میرفت توی خودش و به شهدایی فکرمیکرد که یادو خاطرشون دل هارو تسخیر کرده

کاش میشد جنوب باشم.

دلم گریه میخواد فقط همین.

هیچ کجا برای من شلمچه نمیشه

دلتنگِ بهار ۸۹

 اون لحظه رویایی یه قبرخالی انتهای خط مرزی ایران و عراق


صبح نوشت:دیشب موقع خواب احساسم و نوشتم و کلق گریه کردم و خوابیدم

خواب دیدم معتکف شدم تو شلمچهتو خواب هم بغض داشتم

صبح که بیدار شدم دلتنگیم دوتا شد دلتنگ اعتکافم باید باشم دیگه نمیشه رفت


بسم الله الرحمن الرحیم

سال۹۷یکی از سخت ترین سالهای عمرم بود بلاهایی که انتظارش و نداشتم سرم اومد!

هیچکس لندازه من لاف مثبت اندیشی و خوش بینی نمیزد!!!!

تو موقعیتی قرار گرفتم که مثبت بودن و امیدوار بودن الکی نبود!باید میجنگیدم تا بتونم یکم شاد باشم!!!از کولونوسکوپی های وقت و بی وقت از تیکه برداری ها از روزهایی که تشخیص اولیه سرطان روده بود اون روزی که دکترا گفتن حالا حالا ها نمیتونم مادر بشم،گشتن تو داروخونه های تهران دنبال دارو،گپ و گفت با دلالای دارو .

داروهایی که با اشک استفاده میکردم روزهای به شدّت طاقت فرسایی بود

فکر میکردم هیچوقت تموم نمیشه و تحمل نخواهم کرد

اما تحمل کردم گذشتدرد جزئی از زندگیم شده

کسی پیشم از دل درد و کمر درد حرف بزنه خندم میگیره چون من هر لحظه و هرثانیه این درد همراهمه:)  و عادت کردم بهش.

تو این شرایط امیدوار بودن واقعا کار سختیه!!!

وقتی حالم خوب بود و همه چی تقریبا خوب بود و فکر میکردم بده!!!اون مرقع شاکر بودن واقعا بدرد نمیخورد

من امسال یاد گرفتم شکرگذار واقعی بودن یعنی چی

اینکه یکی مریضِ و من سالمم اینجا نباید خداروشکر کرد

اینکه ببینی شوهر یکی معتاده و شوهر تو معتادنیست نبای، خداروشکر کنی!

یاد گرفتم فقط داشته های خودم و ببینم اگر گرفتاری دیدم فقط براش دعا کنم و از ته دلم بگم خدایا خودت نجاتش بده.

شاید این مریضی یه قدم کوچیک من و به خدا نزدیک تر کرد

ناگفته نماند شیطان هم به شدت در کمینمِ حضورشو حس میکنم ته ناامیدی هام ته گریه هام از سر ترس ته ته وجودم اونجا که میگه این وضعیت درست بشو نیست

شب و روز در حال مبارزه ام با افکارم

خدایا ،من و ول نکنی.

انقدر نعمت وجود داره که بخاطرش باید شکر گذار باشم

دلم میخواد سال۹۸برای من سال شکرگذاری و مهربونی و امیدواری باشه

کلی نماز صبح بدهکارم:'( همیشه هم شرمندم:'( امیدوارم سال جدید بتونم همه اون نماز صبح هایی که قضا شد و بخونم

دوست دارم یه خیاط ماهر بشم

یه مزون لباس شیک بزنم و کلی لباس خوشگل بدوزم

تا سال اینده نهج البلاغه رو کامل بخونم.

با امام زمان رفاقت کنم

زندگیم و بسازم،برویم باهم بسازیم:)

امسال باید دعواهامون کمتر بشه ،چهارمین سال زندگی مشترکمونه!!!!هنوز مثل خروس جنگی ایمباید بزنم تو خط جوشونده های آرام بخش،این کنترل نداشتن اعصاب هم از عوارض داروها و بیماریِ متاسفانه 

سخت ترین قسمت کنترل کردن اعصابِ!!!!!خدایا مدد کن همین.



مرد متاهلی که با یه خانم دوست میشه خیلی نامرده

زنی که میدونه مرد متاهله و باهاش دوست میشه خیلی نجسّه.با همین غلظت

 

محمد از ترسش پیاماش و مخفی کرده بود دیدم اون زنیکه تهدیدش کرده و میخواد محمد باهاش باشه و اگه نباشه زندگیش و خراب کنه!!!با گوشی محمد بهش پیام دادم

آلا‌ء  بالغ درونم گفت بهش پیام بدم و خیلی منطقی از محمد حمایت کنم و بهش گفتم من پشتتم چیزی و ازم مخفی نکن نترس

حتی به زن گفتم ببین بدترین حالت اینه باهات رابطه ج ن س.داشته باشه بازم برام هیچ اهمیتی نداره

زوری نبوده اینطور که تو افتادی دنبال محمد مشخصِ کرم از خودته

 

حس کردم همه اضطراب ها و استرس های محمد فروکش کرد!!

*تو زندگی مشترک هیچ چیزی و از هم پنهون نکنیم

*نجات در راستگوییست

وقتی ادم مهم زندگیت با همه صداقتش اومد جلو تو هم شعور داشته باش با همه منطقت برخورد کن

*دارم رو بلوغم کار میکنم این روزا بلوغ عقلی اجتماعی

حس خوبیه مشکلاتمم کمتر شده الحمدالله

بخشی از پیامای اون نجس خانم

توقع داشت تو این شرایط همسر من بره بچسبه به اون

شاکیه که چرا رابطه ما جوش خورده

من و میفرمان که قیافه ندارمتازه بعد از ویسا گفت صداتم مثل قیافت تمیهداره تمام تلاشش و میکنهبزرگوار نیاز دارن

و بند کردن به یه مرد متاهل،محمد میگه اولین بار هم خود خانم پیام دادن،تو یه گروه چت!که از روی بیکاری و کرم داشتن همسرم عضو میشه این خانم از عکس پروفایل همسر خوشش میاد و شروع میکنه!!!بعد شتکیه که احساساتش و بازی داده!!!زن های مریض در کمین زندگی مردم!!!

هیچ دفاعی از همسرم نمیخوام کنم اینجا به اندازه کافی ازش بدگفتم

اما زن ها چه موجودات عجیبی شدن!!!!

اونجا که گفتم قیافه داشتن و نداشتنم چه ربطی به تو داره اشاره به این حرفش بود

انتر خاااانمبه من میگه بد قیافه بخاطر همین حرفش جا داشت بزنم تیکه پارش کنم حیف دارم بالغ میشم

 

 


صبح تا شب داره غصه میخوره

پشت سر همه حرف میزنه و میگه فلانی فضولِ

گفت :من بدم میاد از ادمای فضول ،منم کفرم دراومده بود گفتم ایرانیا همه به کار هم کار دارن همه هم از اینکار بدشون میاد

خواستم بگم خودتم فضولی نمیشد بزرگتر بود،امیدوارم منظورم و فهمیده باشن

صبح تاشب داره راه میره،بازارارو میگرزه!میشینه نماز نشسته میخونه با روسری و تیشرت!!!!!دستاش همه پیداست!!!!!بهش هرچی میگم اگه ده قدم بتونی راه بری نماز نشسته بخونی نمازت باطله میگه بیست سال پیش با موتور تصادف کردم نمیتونم وایساده نماز بخونم!فقط برای نماز پا درد داره!!!!

صف اول نماز جماعت و نماز و نشسته میخونه با کسی قهر بود تو صفی که اون بود نماز نماز نمیخوند میرفت صف دوم پشت سرش هم نمینشست!!!!!

خندم میگیره از این مدل دینداری ها!!!!!

فکر میکردم اگه یه زن پنجاه ساله بشم ایمانم کامل میشه و با خدا میشم!!!

ولی با دیدن چندتا از این دست زن های سن دار فهمیدم تا جوونم باید رو خودم کار کنم

پیر شم درست شدنم محاله!!!!!!

به شدت اهل غیبت ،اهل دروغ،اهل قسم خوردن!!!خرافی

دلم میخواد بهش بگم ولی تو سرشون هم نمیره حرف ها !پنجاه سال اینطور عبادت کردن و توهم زدن که خیلی دیندارن .گاهی فکر میکنم شاید خدا ازشون قبول کنه!!!!

خودم و اصلا برتر نمیدونم بهشون که نگاه میکنم عبرت میگیرم فقط


پارسال رفتیم ملاقاتش شیمی درمانی کرده بود تمام موهاش و تراشیده بود

باب شوخی و باز کرد و خندید و بحث رفت سمت موی سر.

خواهرزاده ها و خواهرش موهاشون و نشون دادن و اون هم میخندید که دیگه غصه شامپو خریدن نداره و راحت شده

اصرار کردن که منم موهام و نشون بدم موهای من از همشون بلندتر بود

تازه هم هایلایت کرده بودم اتفاقا سشوار هم کشیده بودم 

وقتی اومدم خونه خیلی ناراحت شدم گفتم کاش موهام و بازنمیکردم

عذاب وجدانم به قدری بودکه یه وجب از موهام و کوتاه کردم دلم میخواست از ته بزنم

امشب دیدمشو گفتم راستی بابت اون شب من و حلال کن خندید و گفت یه هفته موهای توجلوی چشمام بود و بهت غبطه میخوردم 

گفتم بخدا من کلی گریه کردم اون شب 

یکساله فراموش نکردم

گفت منم فراموش نکردمبغلش کردم و گفتم تورو خدا حلال کن اصرار خواهرت و زن داداشت بود موهام و باز کردم

گفت اشکال نداره خندید و گفت حالا که موهام رشد کرده حوصله ندارم میگم برم کوتاهش کنم

خدایا  ندونسته چه کارها کردیم و چه دلها که ناخواسته سوزوندیم.

اگر اینجا هم دلی شکستم حلالم کنید.

خدای بالا سر شاهده هیچوقت دلم نیومده دلی و برنجونم

هعی خدا حالم خرابه


هوالکریم

تو زندگیم به چند نفر حسادت کردم همیشه !

 به معصومه و دغدغه هاش برای افراد فقیر و کمک کردنشون و رو زدن به هرکسی برای کمک جمع کردن و الان یه صندوق قرض الحسنه کوچیک داره برای نیازمندا تنهایی


به تهمینه و نظم خاص و عبادت های قشنگش

وقتی توی اردو همه میسپاردن تهمینه برای نماز صبح بیدارشون کنه و بعضی ها میگفتن پنج دیقه قبل از نماز بیدارمون کن تهمینه که از قبل از اذان صبح بیدار بود تا طلوع افتاب قرآنش سر تایم مشخصی،دعاهاش به موقع،ادب و احترامش فوق العاده،طرز صحبت کردنش

اطلاعاتش.انقدر دست به نهج البلاغه بود که منم به وسوسه انداخت و رفتم سمتش و باهاش هم کلام شدم فهمیدم چه جواهریه و از اون روز به بعد تقریبا منم شروع کردم به نهج البلاغه خوندن به روشی که گفت.


فرناز و دغدغه هاش و کارهای جهادیش و تب و تاب هاش 

یه بچه انقلابی درست درمونخودش و به اب و اتیش میزنه کارهای جهادی پیش بره یه تنه

برای جهادی امسال الکی کمکش میکردم میگفت اگه مردم بفهمن تنهاست بهش اعتماد نمیکنن باید بدونن یه تیمم تا اعتماد کنن

شماره حسابی که پول واریز میشد برای خودش بود به اسم یکی از پسرای جهادی

باید پول های واریزی و میفرستادن به ای دی من 

من تو گروه اعلام میکردم چقدر واریز شده و چقدر لازمه 

و پیام هارو فرناز میفرستاد تا من اعلام کنم همه چی دست خودش بود ولی هیچ اثری از خودش نبود و در نهایت چهل ملیون جمع شد و سیل بند تو یکی از روستاهای آذربایجان شرقی  ساختن

دیشب اعتراف کردم خیلی بهش غبطه میخورم

دلم میخواد منم یکم مثل بچه ها بودم فقط غبطه خوردن که فایده ای نداره 

وقتی گفت باید از حرف خارج بشه و به عمل نزدیک بشهخجالت کشیدم و گفتم من اهل عمل هم نیستم .چقدر خجالت کشیدم.


دلم یه دوست میخواد که برم تو بغلش و سرم و بذارم رو شونه هاش و های های گریه کنم

سارا که حسابی این روزا درگیر جشن عقدشِ

ماریا که خیلی توداره و غصه هاش و تو دلش نگه میداره نمیخوام منم درد شم براش

ندا که تحمل نداره و زود قاطی میکنه

غزل و مریم و سمیرا و فاطمه وهرکدوم مشکل خودشون و دارن دلم نمیاد از شونه هاشون سواستفاده کنم.

خانم دکتر هم سرش خیلی شلوغه و گفت بعد عید زنگ بزنم مرکز وقت مشاوره بگیرم دلم میخواد وقتی رفتم پیشش بشینم کنارش و سرم و بذارم رو شونه هاش زار بزنم.

خداویا حال دل من و خوب کن دیگه تو که زورت میرسه:'(

من انقدر ضعیف نبودم،بخدا مشکلاتم زیاد شده.زورم نمیرسه دیگه

غصه زده به قلب و کلیه و رودم انگار دارم اسید میخورم

الهی محتاجم به گاهی نگاهی هرچند اتفاقی


این روزها دوباره ذهنم مشغوله به دغدغه های دوران18سالگیم

هدف خلقت!!!

دنبال هدف خلقتمم ،خدا من و برای چی خلق کرده؟؟؟؟

هرکسی برای رسالتی به این دنیا اومده

رسالت من چیه؟؟؟

قطعا رسالتم خوردن و خوابیدن و گشتن نیست که این کارو حیوانات بهتر از من انجام میدن!!!

این روزها که مشکل خانوادگی حسابی من و بهم ریخته بود و یک آن به خودم اومدم

به خودم آوردنم انگار که ببین چقدر ضعیفی!!!

چقدر زندگی و جدی گرفتی!!!!

همسرت همه هستی نیست!!!اون فقط یه انسانِ یکی از جنس مخالف خودم!!!!

یه هم خونست یه همراهپس خیلی جدی نگیرش .رهاش کن

خطاهایی که کرده بود و بخشیدم .

من کی باشم که بخوام کسی و نبخشم!!!!

من کسی نیستم.خیلی خودم و نباید بزرگ ببینم خیلی،بزرگ چیه اصلا!خودم و اصلا نباید ببینم

همه عالم دست خداست.

همه کاره عالم خداست.دلم میخواد امسال قدمی بردارم برای عاشقانه زیستن.

و عشق تنها و تنها خداست.


متلاشی شدم با پست اقای سر به هوا

انالله و انا علیه الراجعون.

بهشت برین جایگاهشون باشه ان شاالله

یک حمد و سه توحید قرائت کنیم برای شادی روح برادر بزرگوارشون

آقای سر به هوا تسلیت میگیم

مارو تو غم خودتون شریک بدونید

برای ارامش دل بازماندگان دعا کنیم

پ ن:وقتی خبر فوت یه جوون و میشنوم متلاشی میشم.خدایا به قلب مادرش رحم کن.


برای مامان من هیچوقت اهمیت نداشت که نمره های ما کم بشه.

پنج تا بچه بودیم و دوتامون درس خون بودیم یکیمون اگه میخوند درسش خوب بود دوتای دیگمون اصلا علاقه ای به درس نداشتن!

هیچ اهمیتی برای مامان نداشت.

حتی اگه یه روزی که امتحان داشتیم و درس نخونده بودیم و به بهونه دل درد و سر درد میخواستیم مدرسه رو بپیچونیم به روی خودش نمیاورد و میگفت باشه صلاح نیست بری مدرسه وقتی هم زنگ میزدن خونه که بچتون و بیار مدرسه میگفت مریضِ نمیتونه بیاد

 بهمون میگفت مهم نیست که درستون خوب نباشه مهم اینه که ادم خوبی باشید.چندباری هم یادمه۱۴فروردین مدرسه نرفتیم خاطره خوشش هنوز تو یادمه

ولی اگر معدلمون ۲۰میشد تشویق میشدیم،من تنها کسی بودم که همیشه معدلم ۲۰بود

خواهرم که به درس علاقه نداشت رفت رشته طراحی دوخت و مامانم حمایتش میکرد و بهترین پارچه هارو براش میگرفت تا لباس بدوزه تو همون دوران دبیرستان سیسمونی بچش و لباس عروسش و کلی چیز برای خودش دوخت و من حسرتش و میخوردم و الان جز بهترین خیاط های منطقه خودمونه

برادرمم رفت رشته الکترونیک فاز و که از نول تشخیص داد درس و ول کرد و رفت شرکت و تجربی یاد گرفت و شد بهترین مهندس برق تو حیطه کاری خودش دیپلم ردی بودولی مهندس صداش میکردن بعد رفت دیپلمش و گرفت و رفت دانشگاه و مدرکش و گرفت

بقیه هم به همین ترتیب .

روز تولدمون  همیشه مامان یه جعبه شیرینی میگرفت میومد مدرسه 

اخرین باری که برام شیرینی اورد مستقیم رفت خوابید تو سی سیو حالش خیلی وخیم بود ولی اول شیرینی تولد من و اورد بعد خودش رفت دکتر که اونام بستریش کردن

حتی حسام که یه مدرسه از دستش گریه میکردن از بس که شرور بود اون هم روز تولدش شیرینی به راه بود.

وقتی که صبح از خواب بیدار میشد و میدید که خواب موندیم ساعت و میکشید عقب و میاورد روی ۷که ما نفهمیم دیرشده مثل همیشه ریلکس اماده میشدیم صبحونه میخوردیم میرفتیم دنبال دوستامون مامانشون میگفتن اونا رفتن و میرفتیم مدرسه میدیدم همه سر کلاسن و ماهم میرفتیم داخلهیچ اتفاقی هم نمیفتاد

وقتی میومدیم خونه میگفتیم چرا اینطور شد میگفت نمیخواستم با ناراحتی برید مدرسه و روزتون خراب بشه:)حالا مگه دیر رفتید اتفاقی افتاد؟؟؟؟؟؟؟


واقعا اتفاقی نیفتاد،ماها بزرگ شدیم جدول ضرب و حفظ شدیم حروف الفبارو یاد گرفتیم خوندن و نوشتن و یاد گرفتیم.گازهای نجیب و شناختیم قانون های نیوتون و تک به تک اثبات کردیم ثابت کردیم این سه ضلعی مثلثِ و هیچ اتفاقی نیفتاد

حالا من به خواهرام میگم انقدر سختگیری نکنید به بچه هاتون بذارید بدون استرس این دوران و سپری کنن.

یه روز اگه نره مدرسه هیچ اتفاقی نمیفته جدول ضرب و دو روز دیرتر حفظ کنه خنگ نمیشه اگه بره رشته فنی حرفه ای شکست نمیخوره قطعا.

مامانم بهترین الگو بوده برام

همه فامیل عاشقشن،و تو هر جمعی صحبت خوبی که بشه اسم مامان منم میاد

جالبه که مامان هیچ کتابی نخونده و هیچ سوادی نداره یه قلب داره که دوازده سیزده سالِ مریضِ ولی باهمون قلب مریضش عاشقانه داره زندگی میکنه از بین این پنج تا بچه دوتاشون هم برای خودش نبودن و من وقتی این قضیه رو فهمیدم که بزرگ شده بودم و از دهن یکی از هم کلاسی هام شنیدم تا اون روز نمیدونستم اون دوتا ناتنی هستن.حتی خودشون که بزرگ شدن و مادرشون اومد دیدنشون دلشون نخواست مادرشون و ببینن و گفتن ما فقط یه مامان داریم


این پست خاله زنکیست صرفا جهت بیخیال شدن افکارم است:)

چند روز بعد از تعطیلات دقیقا وسط هفته عروسی دخترعمه زاست:) دختر عمه زا هم سن و سال بنده میباشد و ما با هم دوست بودیم و بچه مردم بودن ایشون 

از اونا که سرکوفتش و تو باید بخوری!!!!!تقریبا جز چهاردرصدی ها به حساب میومدن

کلی سهمیه دانشگاه داشتن:)

وقتی جواب کنکور اومد یکی از اقوام زنگ زد گفت رتبت چند شده!!!گفتم هنوز ندیدم گفت دخترعمه زا شده هفت هزار تجربیو کلی ذوق داشت برای هفت هزار اون!!!گفت سریع ببین خبر بده چک کردم و با خونسردی گفتم چهارهزارریاضی فیزیک. گفت چییییییی!!!واقعاااا!!!!یعنی تو از دخترعمه زا زرنگ تری!!!!گفتم ما هیچوقت پدر مادرمون الکی بزرگمون نکردن تو جمع که انقدر مطرح باشیم!!!

از وقتی رفت رشته تجربی کل فامیل خانم دکتر صداش میکردن!!!حتی الان که فارغ التحصیل رشته کشاورزیِ هستن کسایی که بهش میگن خانم دکتر!!!!!

عروسی خواهرش کاملا سلیقه ای کارت دعوت فرستادن برای فامیل!

من که مازندران مینشستم و یک ماه تهران نیومده بودم منتظر عروسیش بودم تا بیام و کل فامیل و ببینم و دعوت نکرده بودن!گفتن سختته بیای زحمتت ندادیم!!!!

خواهرم که یه پسر بچه پنج ساله داشت و با بانو گفته بودن!!!

و اکثر فامیل به همین ترتیب!!!اونهایی رو که بیشتر دوست داشتن و با خانواده دعوت کرده بودن!!!

بعد از کسایی که نمیدونستن بچشون و کجا بذارن و برن عروسب و نرفته بودن عروسی دلخور شده بودن!!!!

برای عروسی این دخترعمه زا جبران مافات کردن و اونهایی که تو عروسی اون یکی دخترشون نیومدن و اصلا دعوت نکردن!!!!!


به منم وقتی کارت داد گفت تو چون دوستشی دعوتت کردیم!دلم میخواست جبت پا برم تو حلق عمم و بگم واقعا که عمه ای!!

خیلی دلخور بود از خواهر من که تو عروسیشون شرکت نکرده!میگفت خو بچشو میاورد

منم گفتم وقتی شما کسی و دعوت نکردی یعنی تدارکی براش ندیدی پس غذا خوردن در صورت دعوت نشدن حرام میشه !چطور توقع داریدکار حرام انجام بدن!!!

بعد از همه هم دلخور بشی!!!

و کسی حق نداره از دست شماها دلخور بشه!!!!!

به هرکس که خوششون بیاد محبت میکنن و ادم حسابش میکنن و خودشون و هیلی بالاتر و عقل کل تر ازهمه میدونن و فکر میکنن کارهاشون خیلی متمدنانست!!!و خیلی با فرهنگن و همه باید مثل اینها رفتار کنن!!!!

دلم میخواد یکسری از فامیل هارو بذارم کنار!!!!

و این همه گلچین کردن برای اینه که عروس خانم دلش میخواد دوستاش و دعوت کنه!!!!



صغرا خانوم خوب می دانست بهترین تهدید برای ما بچه‌های تنها رها شده از 10 صبح تا 10 شب، این است که چادر مشکیش را از توی کمد بردارد، بازش کند، بیندازد سرش و بگوید من رفتم. همین کافی بود که ما به گریه بیفتیم، گوشه چادرش را بگیریم که تورو خدا نرو. بعد فرق نمی‌کرد کدام یکیمان چادرش را گرفته بود، آن یکی می‌دوید می‌رفت سراغ کفش‌هایش. کفش‌های صغرا خانوم روزی چند بار قایم می‌شد: زیر مبل، توی ظرف نان، پشت یخچال یا توی کیف سامسونت بابا که قفلش خراب بود. حالا محال بود ما را بگذارد برود ولی همین که برای چند لحظه باورمان می‌شد رفتنی است و همین که نمی‌رفت و کفش‌ها را از زیر بالشت می‌کشید بیرون و قربان صدقه‌مان می‌رفت داستان گریه‌دار خوش‌پایان ما بود. فکر می‌کردیم ما نگهش داشته‌ایم. فکر می‌کردیم کفش‌ها ما را نجات داده‌اند.بعدها خیلی پیش می‌آمد که کفش‌های مهمان محبوبمان را قایم کردیم، کفش آدم‌هایی که دوست داشتیم بمانند! آدم‌هایی که یک بار و دوبار مهربان می پرسیدند کفش‌ها کجاست! آدم‌هایی که قول می‌دادند زود برگردند! آدمهایی که به بابا اصرار می‌کردند که نه،نه، خودش می‌دهد، پسر بزرگ عاقلی است، خودش الان می‌رود کفش‌ها را می‌آورد. بعد وقتی کفش‌ها را آرام از پشت در می‌کشیدیم بیرون، کسی مهربان نبود، کسی قربان ما نمی‌رفت، کسی از رفتن پشیمان نمی‌شد. یک جایی ما این واقعیت را فهمیدیم که صغرا خانوم رفتنی نیست، خودش رفتنی نیست، کفش‌ها هیچ کاره‌اند. از یک روزی به بعد که تاریخش جایی ثبت نشده ومن هم یادم نیست، ما دست به کفش هیچ کس نزدیم. هرکس رفت خداحافظی کردیم. از یک جایی به بعد پیش دستی کردیم. وسط جمله‌اش گفتیم خداحافظ و کفش‌ها را جلوی پایش جفت کردیم در را که بستیم بعد اگر گریه‌مان گرفته بود گریه کردیم یاد گرفتیم برای چند دقیقه یا چند روز بیشتر خودمان را خراب نکنیم، خودمان را کبود کنیم از گریه بعد رفتنش، اما دست به کفش‌ها نزنیم. از یک جایی به بعد کبود هم نشدیم

ما این‌طور آدم‌هایی شدیم

پ ن:متن از من نبود ولی دقیقا حرف دلم بود.میخواستم خودم مثل همین بنویسم گفتم اضافه کاریِ!


گاهی فکر میکنم مگر میشود

خدایِ این زیبایی ها

درد به بنده هایش بدهد؟

به تنگ آورد روزگار را؟

بعد میبینم  چقدر ما

دست به دامنِ هرچه میشویم

جز خدا.

و بعد فکر میکنم

چقدر خدایِ این زیبایی ها

ما را عاشقانه دوست دارد

که رهایمان نمیکند

نمیرود.

فکرش را بکنید

کسی را عاشقانه دوست دارید،

زندگی‌تان را به پایش گذاشته اید

عاشقانه او را می پرستید

و او عاشقانه دیگری را!

درد دارد نه؟

ما

عجیب خدایی داریم

عجیب عاشقمان است

عجیب کم لطفی میکنیم ما.



چه کسی گفته چادری ها عطر نمیزنند ؟

حتما چادر را خوب ندیده است !

حتما چادر را خوب نبوئیده است !

چادری ها زیبا ترین عطر های جهان را

در پر چادرشان دارند !

چادر بوی عظمت و بزرگی میدهد

یعنی تو با یک ملکه رو به رو هستی !

چادر بوی اطمینان و امنیت می دهد

ثبت عکس ۱۵فروردین ۹۸ 



برای یه کاری باهام تماس گرفتن که اونجا باشم 

از قبل قبول کرده بودم.

وقتی اون روز خسته و کوفته داشتم از بیمارستان برمیگشتم باهام تماس گرفتن

گفتن فردا اینجا باش از ۴بعد ازظهر تا۹شب!!!!

یه لحظه جا خوردم!

تا شب!

من چطور برگردم کرج ،تک و تنها!

زنگ زدم به اون دوستمون که اونجا کار میکرد ،وقتی یه حرف بزنم پاش وا میستم حتی اگر برام هزینه داشته باشه،حتی اگر مجبور باشم کل دستمزدم و کرایه بدم

گفتم اولشنگفتید کار تا شب طول میکشه!

گفت ببین احتمال داره عشقت و ببینی

همین بس بود تا غوغایی تو دلم بپا بشه و دیگه هر سازی زدن برقصم

با یه زاری من اونجارو پیدا کردم !

فکر کن خانمه ادرس داد بیا میدون جمهوری کوچه شهیدکشور دوست!!!!

من رفتم میدون ،از هرکس میپرسیدم این کوچه کجاست میگفت نشنیدیم و خبر نداریم!!!

یه برادر دیدم و رک و پوست کنده گفتم داداش من میخوام برم فلانجا گفت برو سوار اتوبوس شو سر فلسطین پیاده شو برو اونجا بپرس.

میدون جمهوری مرکز،این کوچه یه فرعی توشیش تاخیابون اونورتر بود!

رفتیم و نشستیم و اون مسول اومد مارو برد داخل.

حجم کار خیلی بالا بود و اینکه شیش تا چشم داشت من و میپایید!!

این چشما بیشتر اذیت میکرد چون نمیتونستم راحت خودم باشم!!!!

به اون خانم مسول گفتم میشه من برم عشقم و ببینم ؟!

گفت یه کاری برات میکنم.

عشقم اومد.

من بالا بودم و عشقم پایین

قلبم داشت از جا درمیومد

دید اروم و قرار ندارم و مثل اسفند رو اتیشم

گفت برو عشق و ببین زود بیا بالا.

پله هارو سه تا یکی رفتم پایین.

وقتی دیدمش قلبم اروم گرفت.

چقدر دیر عاشقت شدم جانانحسرت روزهایی رو خوردم که دوست نداشتم!

تنها عشق تو بود باعث میشد تاب بیارم این مشکلات و

تااونجایی که میشد از جمعیت رد شدم و رفتم جلو تا ببینمش شاید فاصلم باهاش کمتر از پنجاه متر بود

همونجا نشستم هیچی نمیشنیدم فقط نگاش میکردم

چقدر جذبه چقدر نور چقدر عشق.

قابش هنوز تو چشمامِ ارامشش تمام وجودم و گرفته.

اشکام امونم نمیداد تند تند اشکام و کنار میزدم تا روی یار و ببینم

باید میرفتم سر پُستم،دلم نمیومد بلند شم،انگار که منتظر بودم یه حرف بهم بزنه برم

گفت :هرکسی باید به وظیفش عمل کنه،نه اینکه به مردم بخوادنشون بده،بگه من عمل کردم،باید برای خدا باشه

منم این حرفش و قاب کردم تو قلبم و بلند شدم که برم 

دلم نمیومد .

معنی عشق و دیشب متوجه شدم.

خداشما رو برامون حفظ کنه جان جانانم



امروز رفتم پیش دکتری که رو این بیماری داره کار میکنه.

برام ازمایش ژنتیک نوشت که ببینه برای مادرشدن مشکلی دارم یا نه

و گفت احتمال میده کل رودم درگیر شده باشه و دوباره کولونوسکوپی تکرار بشه

شاید تیکه برداری هم کنن

خسته شدم دیگه:'(

هنوز تهرانم

ازمایشم باید تکرار بشه 

یه ازمایش دیگه نوشت میدونم این برای ژنتیک نیست و دکتر یه حدس هایی زده ولی چیزی بهم نگفت



مچ دست راستم یه استخون اضافه تولید کرده از خودشدکتر گفته باید فقط استراحت کنم

توان بلند کردن قاشق برای غذا خوردن ندارم!!!گفت باید بزرگتر بشه تا تخلیه کننش

خدایا من لایق این همه محبت نیستم جانِ عزیزم

باید گوشی هم کنار بذارم.البته از کار خونه معاف شدم فعلا اقای خونه زحمتش و میکشه 

خیری داشت حداقل.غلط کردم دستم خوب شه همه کار و خودم انجام میدم


محمد خیلی اصرار داره عکسش و بذارم پروفایلم و این و نشونه عشق میدونه!!!

منم به ندای قلبش لبیک گفتم و این کار و کردم برای تحکیم بنیاد خانواده ولی هربار اینکار و کردم به طرز عجیب و غریبی رابطمون قمردرعقرب شده!چشم میخوریم مردمم فکر میکنن ما چقدر لیلی مجنونیم حالانمیدونن چه سگ و گربه ای هستیم


انقدر من اینجا خودم و لو میدم یکی یه اشنا از اینجا رد،شه قشنگ میفهمه من کی ام

اینجاهم اخر ناامن میشه

اینجا هم داره سوت و کور میشه فکر کنم باید بار و بندیل و جمع کرد و رفت کلهم اجمعین


*در حالت دراز کش هم به شدت دل درد میگیرم بخاطر مشکل رودم مجبورم بشینم و چشم بدوزم به نورگوشی و هرچی وبلاگ بروز شدست و بخونم بلکم چشمام خسته بشه و نشسته خوابم ببره و ولو بشم .


دکتر گفت ibdبا دلدرد همراه نیست این دل دردها نشونه یه درد دیگست

حالا انجام ازمایشات جدید برای کشف این درده

از یه جایی به بعد یاد میگیری به دردات بخندی فقط


وزنم از۵۸کیلو نباید پایین تر بیاد تا مراجعه بعدیم این هم نشونه یه مشکله و قطعا برای اینم دوباره ازمایشات جدید مینویسه باید مثل گاو بخورم تا لاغرتر نشمبا کفش و چادر و پالتو و کیف ۵۸بودم باید دفعه بعد که رفتم رو ترازو همه اینارو داشته باشمپالتوم خودش پنج کیلوِ مراجعه بعدیم خردادِ مجبورم پالتورو بپوشم میتونم یه سنگ پنج کیلویی بذارم جیبم

از من به همه اونهایی که قصد لاغری دارن حاضرم جام و باهاتون عوض کنم


از صدام نگم که شبیه خروسی شده که از ۶صبح تا۱۱داره قوقولی قول میکنه صدام شبیه صدای۱۱ظهرش شده فقط یه صوتی میاد که مفهوم و برسونه عوارض سرماخوردگی و خستگیه


خداجان شکرت شککککککرررررفکر کردی من میخوام گله کنم

امشب نمیدونم چی زدم فازم چیهشاید از عوارض ماه شعبانِ


برم بخوابم فکر کنم دل درد از آرتروزگردن به صرفه تر باشه

شب عیدی بیکار شدید دعا کنید درد و مرضای ماهم گم شن برن بلکه یه شب مثل ادم بتونیم بخوابیم



امروز میخوام همه حرفای دلم و بزنم برامم مهم نیست چطور قضاوت بشم
وانمود نمیکنم اینجا برام مهم نیست!
این یه صفحه شخصیه
چندوقتیه حوصله دنبال کردن وبلاگ جدید ندارم!!
هر پستی که میخونم احساساتم و میگم و نظر ارسال میکنم
انگار نظر نذاشتن کلاس داره!!!!
یا گذاشتن نظر زیر پست کسی که 4تا نظر بیشتر نداره بی کلاسی به حساب میاد
ولی وقتی یه نفر شونصدتا دنبال کننده داره و 30،40تا نظر داره اونجا نظر میذارن که مثلا ما خیلی خاصیم و با همچین ادم هایی نشست و برخواست داریم
ولی وبلاگی که 10تا دنبال کننده دارو رو دنبال نمیکنیم!
اونی که برترین شده رو پیگیرشیم !!!!
با بعضی ها اختلاف نظر داشتم و نظرم و صادقانه گفتم تهش شد لغو دنبال دو طرفه!!!
یاد گرفتم نظرهام و صادقانه نگم
یه دیدار وبلاگی داشتم کلا ،تهش شد پشیمونی و ترس از دیدار دوباره!و دلم نخواست دیگه کسی و ببینم!!!!از جانب ایشون بود!لغو دنبال زد وقتی پرسیدم گفت نمیخواد خودش و تحمیل کنه!!!!!!!!!!!!!
قضاوت شدم جواب قضاوتشون و دادم گفتم اشتباه فکر میکنید راجبم و اینطور نیست
لغو دنبال زدن و رفتن !
از اعتقاداتم و باورهام نوشتم سخت مخالفت کردن و توهین کردن و لغو دنبال زدن!
دیگه از اعتقاداتم ننوشتم و یا لو ندادم چی تو سرم میگذره و دقیقا به چی اعتقاد دارم!
آدم های مجهول و انگار بیشتر دوست دارن همه!ولی من آدم های مجهول و دوست ندارم 
آدم هایی که نمیخوان خودشون باشن!من خودمم:)
حس و حال هیچی نیست.
تو پیج اینستام که همه فک و فامیلا ریخته بوون تا یه چی میذاشتم اظهار فضل میکردن و یچی میگفتن مجبور شدم همشون و بلاک آنبلاک کنم تا صفحم براشون قفل بشه 
و دیگه ننویسم!
تو دفتر مینوشنم میفتاد دست این و اون مجبور بودم دفترم و هزار جا قایم کنم
برای دل خودم مینویسم نظرهارو میبندم دیگه هم هرجایی نظر نمیذارم 
هرکسی و دنبال نمیکنم هرکس دنبال کننده بیشتری داشت ومی نداره منم دنبالش کنم
وقتی دیدم یکی داره پاش و از گلیمش درازتر میکنه گلیم و از زیر پاش میکشم با مخ بخوره زمین
رک و پوست کنده قرار بود اینجا باعث ارامشم بشه ولی خودش شده یه معضل!مهم نیست معضل و درست نوشتم یا نه و بترسم از اینکه نکنه املاش غلط باشه!ناراحتی هام و مینویسم هرکس شاخک های انرژیش حساسه نخونه!
همینه که هست:)
اینجا خبری نیست هرچی هم دلم میخواد مینویسم:)همینقدر خودخواه
باید یاد بگیرم منم یکم خودخواه باشم و برای خودم زندگی کنم


تغییرات هورمونی در من اینطوره که 7ماه شب و روز هورمون های بدنم در حال تغییر هستن

دکترا میگن!من که سر در نمیارم و دلیل این همه بی قراری منن

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

تو جمع نشستم ولی نمیتونم افکارم و کنترل کنم!

هربار هم داروهام عوض میشه این تغییرات بدتر میشه!

الان تمام بدنم گورگرفته و انگار حرارت میخواد از سرم بزنه بیرون!!!!

دکترا برام ارامبخش مینویسن

ارام بخش ها اثر مخرب تری دارن انگار!

آرومم میکنن بی حوصله ام ولی تو بی حوصلگی بازم خودم نیستم

من یه دختر پرهیجان و شیطون بودم 

انقدر که همه آدم های آروم و بیشتر دوست داشتن یجا آرزو کردم ای کاش منم بتونم آروم بشم

خیلی تمرین میکردم که آروم و مودب بشینم تو جمع!ولی فقط پنج دیقه دووم میاوردم!!!!

تا همین یکسال پیش همینطور بودم

ولی یکهو آرزوم براورده شد

ای کاش هیچوقت دلم نمیخواست آروم بشم

خدایا من و همون دختر شر و شیطون کن.

همون دختر بیخیال که دغدغه هاش درس بود و دانشگاه و ترقی

همون که همیشه میدویید و هیچوقت نمیرسید

البته الان هم نمیرسم

ببین خدا من پذیرفتم که بیماریم درمان نداره

من پذیرفتم که تا آخر عمر باید دارو مصرف کنم

من پذیرفتم که این بیماری زندگیم و درگیر خودش کرده

من پذیرفتم عوارضی هم داره

همه اینهارو پذیرفتم قبول.

اما تو نپذیر برام

تو برام خیر بخواه

تو برام آرامش بخواه

تو برام شادی بخواه

تو برام خیر دنیا و آخرت بخواه 

تو برام بخواه کم نیارم.تو بخواه این اشک چشما دم به دیقه سرازیر نشن

تو نپذیر.

ببخش بنده ای را که جز اشک سلاحی ندارد.

ببخش گناهی را که بلا نازل میکند

ببخش گناهی که نعمت را تغییر میدهد.

تو ببخش من و تو فقط ببخش 

بغلم کن خدا


عمه همه رفتارهاش غیر عادیه !!!!!

برای عروسی دخترش نتونستم برم،سرکار بودم 

البته دلمم نمیخواست برم:)

یه متن بلند بالا نوشت برام فرستاد فکر کردم دعوا داره !!!!

کلی ناراحت شده بود که من نرفتم عروسیشون!!!!!اصلاح میکنم من رفتم اما دیر رفتم!کلی حرفا زد.البته از نظر اون من نرفته به حساب میومدم

منم حرف و زدم و گفتم برام ناراحتی و استرس خوب نیست!

مجبورم به همشون بگم !!!

وقتی خودشون نمیفهمن !!!

اجازه نمیدم کسی رو اعصابم جت اسکی بره 

اگر اقوام رو مخت راه برن و به همه کارات کار داشته باشن و برای سلامتیت مضر باشن باز صله ارحام واجبه؟!!

منظور عمه و عمو و بالخص زن عموِ!!!!


قرص اعصاب با ادم چیکار میکنه؟؟؟

تو رو بند خودش میکنه بدون اون نمیتونی بخوابی نمیتونی آرامش داشته باشی.

من الان خوبم،خودم میفهمم که حالم بد نیست

دکترها برای ارامش بیشتر و برای اینکه تو اضطراب نباشم 

برام قرص های اعصاب تجویز میکنن!!!!

پنج شنبه شب یه دونه از قرص هایی که تازه داده بودن و خوردم

تا همین دیشب ملک الموت و جلو چشمام دیدم.

جمعه رو کلا روی تخت بودم!هیچ اختیاری از خودم نداشتم مثل یه مرده متحرک .

سرگیجه های وحشتناک و تنگی نفس و تپش قلب

اسم قرص و تو گوگل سرچ کردم دیدم نوشته داروی ضد افسردگی:|

آخه چرااااااااااااااا

فکر کرد به اینکه دارم افسرده میشم افسردم میکنه!!!!

افسرده هم خودشونن!!!کی گفته من افسردم!!!

از این به بعد برم پیش دکتر انقدر شاد و شنگول میشم که از این فکرا نکنه

البته فکر میکنن هرکی ام زیادی شاده مشکل داره=)

میتونم یه کاری هم کنم قرصارو بگیرم آزاد بفروشم

چون بدون تجویز پزشک نمیدن

یه همسایه ای داریم اعتیاد داره مامانش و بیچاره کرده بهتره قرصارو بدم اون بخوره بخوابه موادم نکشهخودش نعشه میکنه

میتونم پول خوبی از معتادا بگیرم.بزنم تو خط فروش

 این پست قرار نبود اینجور تموم شه اما بهش دست نمیزنم

اینم از عوارض داروهاست ذهنم منحرف شده



اسفند96بود تو وبلاگ قبلی نوشتم دلم میخواد سکوت تولدم و پستچی بشکنه!

دختری که خیلی من و نمیشناخت و تازه باهم اشنا شده بودیم اومد و ازم آدرس خواست

جالبه که شک داشت من دختر باشم!این و بعدا بهم گفت:)

شماره تلگرامم و بهش دادم و تو تلگرام باهم چت کردیم و عکس هم و دیدیم براش ویس فرستادم خیالش راحت شد دخترم:)

البته اون موقع هدیش و پست کرده بود *_* و من و غرق محبت خودش کرد

و اینکه یکی از آرزوهام و برآورده کرد.

من هم یه هدیه ناقابلی براش گرفتم بعنوان سوغاتی براش پست کردم

باز من و شرمنده خودش کرد و جبران کرد

و تولدش رود که دلم خواست محبتش و جبران کنم 

بازهم فاطمه من و شرمنده خودش کرد.

کلی باهم چت میکردیم و گاهی بحثمون میشد 

سکوت میکردیم و حلش میکردیم:)

دلم گرفت وقتی دیشب وبلاگش و حذف کرد:'(

وقتی پست هاش و میخوندم لبخند رو لبام مینشست تصورش میکردم

حتی قیافشم تصور میکردم که الان اینجا لب و لوچش چطور میشه.

جات خالیه زود برگرد




تو خواب و بیداری بودم .

خوابه خواب نبودم!بیدار هم نبودم چشمام و نمیتونستم باز کنم.

قبل خوابم یه مداحی گوش کرده بودم از آقای مهدی مختاری به اسم سلام آقا.

غلط گفتم که چیزی توی کاسم نیست.

چی کم دارم؟!تو رو دارم حواسم نیست.

حسابی که آرامش گرفته بودم

گفت چشمات و ببند تصور کن روبروی ضریحی 

سلام آقا، که الان، روبروتونم.

من ایستادم.

زیارتنامه میخونم.

خیلی دوس داشتم این مداحی و 

دقیقا ساعت5صبح بود تو همون حالی بودم که خط اول توصیف کردم

تو رویای خودم رفتم بین الحرمین

رفتم حرم حضرت عباس اباهتش همیشه تمام وجودم و میگیره،تمام وجودم شرمنده و خجالت زده بود،سر به زیر اذن ورود گرفتم

و از حرم اومدم بیرون.

تو بین الحرمین قدم میزدم روبروی حرم امام حسین با خودم میخوندم

سلام آقاااااا که الان رو بروتونم.

رفتم داخل حیاط حرم چراغ های قرمز

ورودی حرم قتلگاست دلم میخواست جیغ بکشم تصورش هم دیوانه کننده بود

یه فضای خالی با نور قرمز جایی که.از اسمش پیداست تحمل ندارم و سریع میرم داخل

حرم یکی از دوستداران اقاست جلوی در زیارت میکنم عاشق که باشی جات پیش خود خودشونه هرکس بخواد امام و زیارت کنه به معشوقه و غلامشون سرمیزنه.

به حال اون آقا حسرت میخورم و رد میشم.

چشمام به ضریح قشنگشون میفته

انگار که بگن بیا تو آغوشم فقط دلم میخواد بری خودت و برسونی به ضریح و دلت آروم بگیره

بعد بری دنج ترین گوشه دنیا و بگی .

 غلط گفتم گه چیزی توی کاسم نیست.

چی کم دارم؟!تو رو دارم حواسم نیست

بعد با یه سرمستی ای روزت و شروع کنی.

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

کاش امسال خدا رزق مراهم بنویسد اربعین پای پیاده سفر کرببلا


خیلی دلم میخووست شب نیمه شعبان شب زنده داری کنم و یه شب به نبودنش فکر کنم

به سالیان سالی که غیبتش و به تاخیر انداختیم 

به گناه هایی که کردم 

به اشک هایی که برای من ریخته شده:'(

به دعاهایی که در حقم کرده

اما افسوس و صد افسوس کسی که 26سال به یاد امامش نبوده چطور توفیق پیدا کنه تو یک شب .

شب نیمه شعبان هم مثل همه شب ها تو خواب عمیقی فرو رفتم

سرم مثل کبک زیر برف بود.

فرداییش رفتم تو شهر سر بزنم ببینم چقدر فضای شهر آمادست برای استقبال

از برنامه ای که شهرداری توی پارک گرفته بود و ملتی که با اهنگ قرص قمر بهنام بانی گلوی مبارکشون و جر میدادن اوضاع شهر مشخص بود

چندتا از مغازه های بزرگ شهر هم افتتاحیشون تو این روز مبارک بود و مردم از سر و کوله هم بالا میرفتن تا یه بن تخفیف نصیبشون بشه.

خیلی ها هم عروسیشون و تو این روز انداخته بودن تا زندگیشون متبرک بشه:/

خلاصه که انگار همه شهر مثل من دیشب تو خواب عمیقی فرو رفته بودن.

شب هم یه دور همی خانوادگی داشتیم و طبق معمول کیکی خوردیم و شادی ای کردیم و نیمه شعبان تموم شد!!!!!

انگار همه شهر یک صدا نیامدنش را فریاد میزدیم.

خودت برای ظهورت دعا کن آقا:'(


برادرزاده من به صورت مادر زاد دچار تفاوت اندام بود 
این مشکل توی دستش بود و این بچه از اول از چشم هیچکس پنهون نبود
مادرش اوایل دستکش دست بچه میکرد اما مادرم مخالف بود و میگفت خجالت نداره!
و مانع این کار بود 
ما هیچوقت لب به ناشکری باز نکردیم عروسمون مادر بود و دل نازک
تحملش براش خیلی سخت تر بود و دلش کباب بود
برادرم از روز اول رفت سراغ بهترین جراح ها و بهترین پزشک های اطفال و حتی صحبت کرد که بچه رو بفرستن فرانسه برای عمل و پدرم گفت خونه رو حاضره بفروشه و باغ و زمین و ماشین و هرچی که داره میفروشه تا بچه خوب بشه.خلاصه که عملی که توفرانسه انجام میشد خیلی ریسکش بالا بود و پزشکای ایران برادرم و منصرف کردن و گفتن بذار بزرگتر بشه بعد تصمیم بگیرید تا اون موقع علم هم پیشرفته تر میشه.
پنج سالی از تولد عزیز دردونه ما میگذره و این بچه شده نور چشمی تمام خانواده و فامیل
صحبت شیرین زبونی ها و شیطنتاش همه جا هست.
کلیپاش تو گوشی همه فامیل موجوده:)
برای ما یک چیز طبیعی شده و هیچکس نگاهش به سمت دست بچه نمیره بچه هم به نگاه های ما عادت کرده
اما اماااااان امااااان از مردم بدبخت و ندید بدید!!!!
تا میبینن یکی معلولیتی داره یا یه تفاوت اندامی داره چهار چشمی بهش خیره میشن و انگار تو عمرشون همچین چیزی ندیدن
و یا انگار یه موجود فضایی دیده باشن!!!
با چشمات دنبالت میکنن!!!
چند روز پیش رفته بودیم پارک بچه که میدویید یه جماعتی و میدیدم که نگاهشون فقط به دست این بچست
همون روز شاهد پاسخ های زن داداشم بودم،با صدای اروم میگفت مادرزادیِ!نمیخواست بچش صداش و بشنوه،فکر کنم به هفت هشت نفری جواب داد تو یک ساعتی که تو پارک نشستیم!!
خودش که متوجه این نگاه ها شد دستش و گذاشت پشتش و اروم اوم اومد سمت من.
منم توپ و برداشتم باهاش فوتبال بازی کنم
مادر یکی از بچه ها زل زد تو چشمای بچه و گفت دستش چرا اینجوریهههههههه؟!!!!
بچه یه نگاهی به دستش کرد و دستش و قایم کرد
منم خیلی عصبی گفتم خبببببببب چه خبرته؟؟؟؟؟
پرسیدن نداره،فضولیتم خیلی گل کرد میتونی اروم بپرسی یا تو اون گوشی کوفتیت سرچ کنی ببینی چیه !
اون بچه هم آدمه میفهمه شخصیت داره
یه روز از این نگاه ها شاید خسته بشه
شاید یه روز این پرسش های فضولانه تو دلش و بشکنه
شاید یه روز شاید شاید
من برای خانواده هایی که بچه های معلول دارن طلب صبر دارم
و میدونم خدا خیلی بزرگه و این بچه هارو رها نخواهد کرد.
اما من و شمای سالم مسولیم 
دربرابر این بچه مسولیم
با نگاهمون با سوال هامون با برخوردمون 
یادمون باشه وقتی یه فرد معلول دیدیم بهش خیره نشیم
ازش سوال بی ربط نپرسیم
اینکه چرا اینطور شده به ما هیییییچ ارتباطی نداره
دونستنش دردی از ما دوا نمیکنه ولی جواب دادنش یه درد به دردهای اون اضافه میکنه
چون شما اولین نفری نیستی که میپرسی قبل از شما به صدها نفر جواب داده 
و خستست از جواب دادن به این سوال تکراری.

#خشونت_نگاه  #نگاه_تحقیرآمیز

تحقیر کردن یعنی خوار و کوچک نمودن دیگران

 در علم روانشناسی گفته میشه، زمانی که به افراد یا موقعیتشون بی احترامی بشه؛
احساس پشیمانی و حماقت در اونها بوجود میاد❌.

#نگاه_تحقیرآمیز ، #خشونت مهلکی هست که احساس خرد کنندگیِ اون، ساعت ها یا سالها زندگی یک فرد رو تحت تاثیر قرار میده.


من هم مثل خیلی ها ترزو داشتم برم دنبال موسیقی.

اما از یه جایی به بعد که راهم عوض شد و مسیرم به سمت دیگه ای رفت و فکر کردم همه موسیقی ها حرامن این عشق و علاقه رو تو نطفه خفه کرده و نفس را بگفتیم انقدر سرکش و چموش نباشد.

موسیقی مورد علاقم نی بود:) همینقدر قانع

دوستم پیامی فرستاد که جایی کلاس نی هست و دوباره این عشق و علاقه ما شدت گرفت

و این بار ول کن ما نبود:)

همانقدر چموش و سرکش

دگر به حرف ما هم نمیرفت و هرچه گفتیم ای نفس بیخیال ما شو نشد که نشد

به سایت مرجع تقلید گوگولی و نازمان مراجعه نموده و استفتاعات را مطالعه نموده و دریافتیم که نواختن نی از نظر این بزرگوار و عزیز حرام نمیباشد و هیچچچچ اشکالی ندارد

و اینبار به پاسخ نفس لبیک گفته و خداراشاکریم که مارا کمی به ارزوی دیرینمان نزدیک کرد:)

البت که دلم میخواست بوی پیراهن یوسف و ای الهه ناز را بنوازم و در تئاتر های مذهبی بخش نی را به عهده بگیرم

باشد که رستگار گردیم*_*

زنگ زدیم به مرکز و گفتن که باید به حد نصاب برسند و بعد کلاس تشکیل شود.

یاد شنا افتادم=) تابستون ثبت نام میکردم برم استخر شنا یاد بگیریم زمستون زنگ میزدن میگفتن به حد نصاب رسید پاشو بیا=)


بسم الله النور
قراره خدا بهمون یه نی نی خوشگل هدیه بده
این نی نی تو دل دخترعمو جانه
دخترعمو که چه عرض کنم از خواهرام برام عزیزتره.
طفلی خیلی بد ویاره و اصلا نمیتونه غذا بپزه سر اون یکی بچه هاشم همین بود 
بارداریش و مخفی کرده بود و سه ماه در به در دنبال یه ادم درست میگشت که براش غذا درست کنه
بیشتر از اینکه به فکر تمیزی و دست پخت باشه فکر اینه که از کی لقمه میگیره
ما خبردار نبودیم وقتی فهمیدیم کلی ذوق کردیم
خبردار شدم برای غذا به مشکل خورده بود
خیلی شاکی بهش گفتم چرا من و خبر نکردی؟
مگه من مردم مردم برات غذا بپزن؟؟؟؟!!!هر غذایی خواستی سفارش بده برات درست کنم بیا ببر
خیلی خوشحال شد،گفت برات سخت نیست؟گفتم با عشق انجام میدم هیچ سختی ای هم نداره هرچی برای خودم گذاشتم بیشتر میذارم برای شماهم بشه.امروز بهم پیام داد و گفت براش غذا درست کنم،خودش هم خیلی با سلیقه و کدبانوِ یکم استرس داشتم ولی با چاشنی عشق کارم و انجام دادم و تو طول اشپزی به اون عشقی فکر میکردم که به دخترعموم دارم و اینکه چقدر من این لحظه خوشحالم که کاری از دستم برمیاد انجام بدم

خوشحال بودم که کاری از دستم برمیاد برای عزیزام انجام بدم
بعد چند دیقه دیدم از بانک پیام اومد!!!
برای یه قابلمه استانبولی و چندتا  اسنک ۵۰هزارتومن ریخت به کارتم!!!

چقدر خوبه که زن باردار حواسش باشه چه لقمه ای میخوره!من که عددی نیستم در ادامه پیام هام گفتم انقدراهم که میگه خونم بو نمیده:)
لقمه حلال از همین جا شروع میشه:)
یادمه زمان بارداریش حتی لقمه شبهه ناک نمیخورد و الان پسرش یکی از بهترین نوادگان فامیلِ و قاری برجسته تو سن و سال خودشه
ارزو دارم کسایی که توانایی تربیت فرزند صالح دارن خدا بهشون بچه های سالمی هدیه بده تا تربیت کنن و تحویل جامعه بدن
برای جسم و روح و ایمان عزیزدل ما دعا کنید
خدایا مواظب جسم و روح و ایمان نوه عموی ما باش،خودت میدونی چقدر برام عزیزن
یادگارهای عموی نازنینم،روحت شاد عموی قشنگم اگه بودی تو هم اندازه من ذوق میکردی


یاد گرفتیم هر مصیبتی سرمون میاد بندازیم گردن آزمایشات الهی!

پیش خودم فکر میکنم مگه خدا قراره چند تا آزمون بگیره!

بیماری و میگم امتحان خداست

اینکه هشتمون گرو نهمونه آزمایش خداست

ولی اینکه انتخاب بدی تو ازدواج داشتم این دیگه تقصیر خدا نیست.

و هرچیزی که تو این زادگی با این انتخاب گندم سرم بیاد این هم تقصیر خدا نیست.

این گندیِ که خودم با دست خودم زدم.

غلط کنم اگر پای یه موجود بی گناه و به این زندگی باز کنم!

اگر وسط این زندگی سگی بچه هم بیارم این میشه چوب خدا 

چوبی که خودم برداشتم و زدم وسط کمر خودم!!!!!!!

به نصیحت های هیچکسم گوش نمیدم و خودم برای ادامه زندگی تصمیم میگیرم

آبجیم زنگ زده میگه جمعه ناهار میریم بیرون شماهم میاید؟

قبول کردم 

کلی فحش شنیدم که خانوادت غلط میکنن هرجا میرن به ما زنگ میزنن!!!!!!!!

کلی سرزنش شدم ،کلی تحقیر شدم،چقدر فحش به خودم و خانوادم داد بخاطر لطفی که کردن!

از صبح هم صداشون تو حیاط میومد و مشغول جمع کردن بساط پیکنیک بودن و صدای دور شدن ماشینشون.

و قلبی که اینجا ناکوک میزنه ،برای هرچیز کوچیکی که تو این آلونک تبدیل به یه دعوای بزرگ میشه.

دیشب دکترگفت ضربان قلبش۲۲۰عه یه خب که چی ، تو نگاهش پیدا بود.


دیشب دوباره راهی بیمارستان شدم!۹شب رفتیم بیمارستان و یک و نیم شب برگشتیم!

دکتر گفت بایدپیش یه متخصص قلب برم،همون دیشب خواستن بفرستنم بیمارستان رجایی که با اصرار خودم اومدم خونه و گفتم فردا میرم پیش دکتر قلب:)

سه تا امپول بهم زدن و پنج تا قرص دادن!حسابی خوابم میومد

خوابیدم و برای اولین بار تو زندگیم خواب عمو رو دیدم!البته قبلا هم یه بار تو خواب دیدمش ولی در حد چندثانیه و در حد یه نگاه!

ولی اینبار فرق میکرد!

تو شلمچه بودم ،عمو سوار هلی کوپتر بود رفتم هنوز از روی زمین بلند نشده بودرفتم و اصرار کردم که میخوام عموم و ببینم وقتی پیاده شد بغلش کردم

هنوز هم حس میکنم تو بغلشم.

حسابی که بوییدمش و بوسش کردم و اشک ریختم و قربون صدقش رفتم 

گفتم عمو یه چی یادم بده مثل کیمیا باشه

یه دعا یادم داد که اگه بخونمش میاد پیشم همیشه منه گیج حفظش نکردم!تو کاغذ نوشتمش

دوباره بغلش کردم

گفت این صدام لعنتی و میبینی جوون هامون و داره میکشه پدر ملت و دراورده 

هر وقت این دست از سرمون برداره میام برای همیشه پیشتون

تا نکشمش نمیام!

انگار منم تو سی سال پیش بودم

هم رزماش اومدن صداش کردن و گفتن باید بریم.

من التماسظون میکردم که بذارید عمو پنج دیقه پیشم باشه

فرماندشون اجازه داد و دوباره من عمو رو بغل کردم

وقتی از خواب بیدار شدم مثل همیشه نبودم!

دیگه قلبم درد نکرد نفسم نگرفت آرامشی که الان دارم خیلی وقت بود نداشتم

دروغ نگم خیلی وقت بود سرخاکش نرفته بودم و تا خونه با قاب عکسش حرف نزده بودم

این بار خودش اومد بالای سرم.

خوب میدانی که اوضاع دلم مطلوب نیست.

عموی من قشنگ ترین عموی دنیاست


امروز از اون جمعه ها بود که تمومی نداشت

دلتنگی پاش و گذاشته بود رو خِرخِرَم و ول کنم نبود

تپش قلب داشتم و رو به قبله بودم

حتی حوصله قران خوندن و نماز خوندن هم نداشتم!!!!!

نمیدونم چون حالم بد بود نماز نخوندم یا چون نماز نخوندم حالم بد بود

اصلا جمعه باید پاشی بری کوه بری تو دشت و صحرا فارغ باشی

امروز یکی از بدترین روزهای زندگی من بود

حرفای دلم و زدم.

سوالی که چندسال بود تو دلم بود پرسیدم

حس بدی دارمخاک بر سرم که انقدر ضعیفم و دربرابر دلم انقدر سست عنصرم!

پشت دستم و داغ میکنم!

خدایا غلط کردم 


دلم میخواد برگردم به اون روزارکه تنها دغدغم این بود که گفت از هم دور بشیم تا قدر هم و بدونیم و دیگه هیچوقت صداش و نشنیدم و سالهاست قدرش و میدونم.

دلم میخواد برگردم به اون روزا که تنها مشکلم این بود که بابام نمیذاشت شب و بیرون باشم و باید شب میومدم خونه:)

دلم میخواد برگردم به کتابخونه و درس خوندن برای کنکور و جمع بندی و تست زدن و این صحبت ها

کاش ادما فرصت برگشت داشتن

شاید ده سال دیگه دلم بخواد برگردم به امروز و تصمیم بگیرم واقعا رو پای خودم وایسم و مسولیت زندگیم و خودم به گردن بگیرم.

پشیمون خواهم شد مطمئنم!

چرا حق طلاق نگرفتم،چرا انقدر احساسی تصمیم گرفتم!!!

نمیدونم بعد از جدایی زندگیم چه شکلی خواهد شد!!!

هیچوقت اون ادم سابق نمیشم


دلم دوتا گوش شنوا میخواد بدون قضاوت شدن

کسی حرفام و بشنوه و سکوت کنه

یکی مثل خانم دکتر 

حیف که سرش خیلی شلوغه و هربار زنگ میزنم وقت مشاوره بگیرم برای دوماه بعد وقت میدن وقتی که دیگه حرفی برای گفتن ندارم.

حرفام همه بغض شده تو گلوم.

دلم میخواد برم تو بلندی فریاد بزنم.

دوست دارم داد بزنم بگم 

خدا منووووووووووووو ببین این زندگی رویای من نیست

ببین جوونیم چطور داره به باد میره

ببین شب و روزام درگیر دوا و دکتر و دارو شده

ببین دارم با مردی زندگی میکنم که هیچ علاقه ای بهش ندارم

ببین چقدر اذیتم میکنه و غصه این از دوا دارو بدتره

ببین تو وضعیتی گرفتارم 

خدا مننننووووووووو ببین

به پیر به پیغمبر کم اوردم

گفته بودن اگه ادای صبر و در بیاری صبور میشی

من اداشم در اوردم مثل اونا نشدم دیگه نمیتونم ادا درارم

خستم

خسته


این روزا هرکس من و میبینه عکس العملش اینه:

اونها: سلام

من:سلام خوب هستین؟

اونها:وااای چقدر لاغر شدی

یکی این و بهم نگه شک میکنم که نکنه مشکل بینایی پیدا کرده

من باید بپرسم شما چشمات ضعیف نیست؟؟؟؟

خودم از حلقه ازدواجم میفهمم که از انگشتم سُر میخوره

و لاغری به شدت با چهرم رابطه مستقیم داره وزنم هرچقدر بیاد پایین از زیباییم کاسته میشه

چون گونه هام کلا اب میشه و این گفتن ها هربار یادواری میکنه که چقدر زشت شدم

چو عضوی به درد اورد روزگار دگر عضو هارا نماند قرار دقیقا منم

برای روده هام قرص میخورم قرص ها معده مبارک و نابود کرده

از طرفی وزن کم میکنم و به شدت اُفت فشار دارم فشار نرمالم الان ۹ِ

از اون ور ضربان قلبم بالاست و تپش دارم اونم گفت عوارض داروِ قرص های تپش قلب هم خودش فشار و میاره نایین ا ننیتونم قرص تپش بخورم دکتر قلب برام اکو نوشتامیدوارم قلبم سالم باشه☺

داروها ویتامین بدنم و میکشن و کمبود ویتامین دارم.سر گیجه های مداوم

بی خوابی دارم اصلا یه وضعی

یکم که کار میکنم میفتم زمین و با کفگیر باید از زمین بلندم کنن

تصمیم داشتم روزه هم بگیرمخدایا غلط کردم تصمیم گرفتم برای خودم.

نظری کن به تنم حال تنم خوب شود

خدایا شکرت چهارتا عضوم حداقل سالمه



بسم رب الشهدا

دیشب تو ماشینش نشسته بودیم و کارمون طول کشید. 

میگفت برام عجیبه چرا این درست نمیش:-[

وسط کار گوشیش زنگ خورد!

سلام علیکی کرد و گفت میشه5دیفه دیگه زنگ بزنی!!!

که گفت من اونورم!!!

از حرفاشون متوجه شدم که تماس از سوریه است. 

چشمام پر شد و التماس دعا گفتم. 

بهش سپرد که به اسم دعا کنه

آلاء بنت مریم

حس خیلی خوبی داشتم که یکی تو حرم بی بی اسمی از من کمترین ببره 

خوش بحال پسرا که میتونن برن سوریه

چقدر به این التماس دعا نیاز داشتم

پ ن:حالا که امروز ماه رمضون نشد و خدا فرصت داد مناجات شعبانیه رو حتما بخونیمشده چند فراز. . اما بخونیم


من اینجا همه چیز و راجب خودم مینویسم 

و خود خود خودمم!!!

بدون ترس از قضاوت مینویسم چون هیچکس من و نمیشناسه!!!

ولی امشب ترسیدم که شناخته شده باشم و کسی تو دنیای واقعی من و بشناسه!!

چرا ترسیدم!!!!

چون اینجا راحت به گناهام اعتراف کردم و خودم بودم!

چقدر بد که کسی از خودش بترسه!

من امشب از خودم ترسیدم!

پس حتما نقصی دارم و باید دنیای واقعیم و قشنگ تر بچینم طوری که اگر یک روز شناخته شدم انقدر ترس وجودم و نگیره!

خدایا من و به خودت برگردون

و جعلنا للمتقین اماما


مبهم بهم زنگ زد حالم و بپرسه

گوشی و داد دخترعموش(خیلی شیرین زبون بود فکر کنم چهار پنج ساله بود) 

منم خیر سرم اومدم صدام و بچگونه کنم

صدام و نازک کردم کلی باهم حرف زدیم گوشی و داد به مبهم گفت چقدر صداش عجیب غریب بود!!!

برگشته میگه صداش شبیه هیولاهای مهربون بود

من=))

هیولای مهربان(^o^)


چند سالی میشه مریضی های مختلف دچارم اما حداقل یه روز درمیون روزه میگرفتم ولی امسال یه روزم نمیتونم روزه بگیرم

همون خدایی که روزه رو واجب کرده، برای فرد بیمار حرام کرده. 

خوش بحالتون که میتونید از لحظه به لحظه این ماه استفاده کنید. 

ماهم وقت سحر و افطار حسرت میخوریم و سیر میشیم. 




نوه عموم دوازده سالشه و دوسال دیگه روزه براش واجب میشه
(اقا پسرها چهارده سالگی مکلف میشن، پونزده سالگی قمری که میشه چهارده و خورده ای شمسی) خلاصه
از روز اول ماه مبارک روزه هاش و گرفته
حتی اول ماه که گفتن اخر شعبانِ پیشواز رفت هرکس به این پسر رسید گفت برای چی از الان روزه میگیری؟!؟ 
حتی چند نفر برخورد سختی داشتن و میگفتن خدا واجب نکرده تو برای چی باید بگیری و کارت اشتباست هیچ جوابی نمیداد فقط میگفت من روزه رو دوست دارم و لذت میبرم. 
امشب که افطاری جمع بودیم خونه خواهرم سر سفره افطار باز بحث شد که تو دیگه روزه نگیر، مامامش گفت ما برای سحذی بیدار ش نردیم که امروز و روزه نگیره، بدوندسحری گرفته!!! 
و من ازش طرفداری کردم و گفتم چیکارش دارید!!!
وقتی تواناییش و داره، گفتم التماس دعا داداش، از بچگی نوه های عموم من و آبجی صدا زدن و منم وقتی میخوام خیلی باهاشون صمیمی شم داداش صدا میزنمش
نگاه کرد و گفت ابجی ناراحت نشیا من بخاطر سلامتی تو نذر کردم و روزه گرفتم از ذوقم چشام پر شد و دلم غرق امید شد و زدم به قفسه سینم و گفتم الهی ابجی فدات بشه قربون دل مهربونت برم
همونجا از ته دلم از خدا خواستم بحق این نوجوون دوازده سالِ که انقدر دلش دریاست و 16ساعت گشنگی و تشنگی و تحمل کرده به امید شفای کسی که بهش از بچگی گفته آبجی،خدایا بحق این نوجوون نگاهی کن به این درمانده

چقدر این اهنگ قشنگه

دریافت

پر از حس امید و عشق و اعتماد به خدا بود .

برای خودم تجویز کردم روزی بیست بار این اهنگ و بشنوم

انقدر عاشقِ تو هستم که خودم و دست خودت بسپارم

حال من باید از این بهتر شه من به این معجزه ایمان دارم.

توی تاریک ترین روزامم من و هر گوشه دنیا دیدی.

من برم تو اوج آتیشم مطمئنم تو نجاتم میدی

نگران منی. 

حالت و از چشمات میخونم

نگرانم نباش

#حال_من_خوب_میشه_میدونم


#معجزه

برای شادی روح #بهنام_صفوی عزیز فاتحه ای نثار کنیم

پ ن:چطور میتونم اهنگ و بذارم! موفق شدم لینکش و بذارم خود اهنگ و بخوان بذارم صفحه چه کنم؟ 


سر ظهر برای مامان مهمون اومد میدونستم بابا خونست و داره استراحت میکنه دعوتشون کردم طبقه بالا خونه ی خودم

بچه دومش تازه متولد شده بود، دختر همسایمونِ اومده بود خونه مادرش، گویا تشریف نداشتن اومد خونه ما تا مامانش بیاد. 

بچه اولش یه دختر پنج ساله بود و بچه دومش پسر یه ماهه:)

کلی درد و دل کرد و گفت مادرشوهرم خیلی بهم سرکوفت میزد که پسر ندارم و بچم دختره!!!!

دخترم و اصلا دویت ندارن!!!! دخترش هم داشت این حرف هارو میشنید!!!

دست کشیدم رو موهای دخترش و گفتم دخترت فرشتست خانمه خیلی هم نازه اونا هم شوخی میکنن 

و گرنه دختر به این ماهی مادرش شروع کرد دوباره درد دل کردن، به ترکی گفتم بیلیر نمنه دییسن! ،بوجور دمه اوشاق یانینجَ

بچه میفهمه چی داری گیگی پیش بچه اینجوری نگو!! نگو بچه ترکی حالیش میشه!!!!

خلاصه که کلی حرف زد و بچه شنونده بود بلند شد بره بیرون گفت برم ببینم ننه اومده مادره فحش های رکیک داد به بچه!! ت.خ.م سگ  توله گمشو بیا تو!

من و مامان هم لبمون و گاز گرفتیم!!! منم به شوخی گفتم مادر یکم لطیف تر فحش بده گفت بخدا اعصاب برام نذاشته!!! گفتم حرفای ما بدرد این بچه نمیخوره روحش ازار میبینه فقط! میخواد بزنه بیرون. بلند شد یه بش از دست بچه گرفت کشید اورد نشوند کنار خودش! بچه گریه هم نکرد!!!! پوست کلفت شده بود.

دخترش که بالاخره رفت ببینه ننه اومده یا نه طاقت نیاوردم گفتم تو رو خدا باهاش اینطور رفتار نکن. 

گناه داره،گفت اعصاب ندارم و بهونه اورد!!!

از وقتی رفته فکرم پیش اون بچه طفل معصومِ

چرا نسل ما باید با بچه اینطور رفتار کنه!!!

بچه هایی که قراره اینده ساز بشن قراره تو رکاب امام زمان باشن. 

چرا فکر میکنیم وقتی بچه رو دنیا اوردیم هرطور خودمون دلمون بخواد میتونیم باهاش رفتار کنیم!!!

صاحب بچه نیستیم  بچه ها امانتن دستمون. 

کاش امانتدار خوبی باشیم

اگر خودم بچه نمیارم برای اینه که حس میکنم هنوز صلاحیت پدرمادر شدن و نداریم!

خدایا خودت مواظب بچه ها باش و هدایتشون کن


خبر فوت هر جوونی هرجای دنیا به گوشم برسه قلبم درد میگیره. 

چشمام نم ناک میشه 

اگر یه درصد اون جوون و بشناسم متلاشی میشم

اگر با اهنگش اشک ریخته باشم دیگه هیچی 

الهییییییی 

چقدر آهنگ الهی و اهنگ امام رضا رو از این خواننده عزیز دوست داشتم. 

برای بار دهم پلی میشه اهنگ. 

الهی دلت نگیره از سیاهی 

بگو بگو که رو براهی.

تبر فوت جوون و که میشنوم با خودم تکرار میکنم 

شاید نفر بعدی منم


من از این دنیا چیـ میخواااااام؟

یه وجب کلبه چوبی:)

 با دو ورق قرص خواب

هیچکس هم نباشه

کلبه هم نشد نشد یه پتو و بالشت و تشک با دو ورق قرص خواب

یک ماه فقط بخوابم. و یه اتاق تاریک که هیچ نور و صدایی نباشه.

خدایا خواب لازمم. 

اگه شبا راحت میخوابید برید خداروشکر کنید که خوشبختید

تو کل هفته میانگین شاید ده ساعت بخوابم


من هرگز کسی شبیه به خودم را ندیده ام

هرگز کسی شبیه به خودم را نداشته ام!

ولی گاهی به این فکر کرده ام که چه خوب بود اگر یک نسخه ی دیگر هم از من وجود داشت.

یکی که تکرار دوباره ای از من باشد، دست ها، چشم ها، نگاه، لبخند و رفتارهایش؛ درست شبیه به خودم باشد و هرجا که رفت، با من اشتباهش بگیرند.

کسی که می شد افکار مشترکمان را روی هم بریزیم و فکری اساسی به حالِ جهان کنیم.

شاید اگر دوتا بودیم، زورمان به همه چیز می رسید، شاید اگر دوتا بودیم، هیچ کس حریفِ آرزوهایمان نمی شد، با هم دست به کار می شدیم و تمام دیوارهای شهر را رنگ می زدیم. با هم می رفتیم و برای تمام آدم های غمگینِ جهان چای می بردیم، کنارشان می نشستیم و آرامشان می کردیم. باهم حرف می زدیم، باهم قدم می زدیم و پا به پای هم، دیوانگی می کردیم.

من برای ادامه ی راه، یکی شبیه به خودم را کم دارم؛ تنهایی زورم به آرزوهایم نمی رسد، تنهایی برای تمامِ هدف هایم زمان و انگیزه ی کافی ندارم

امروز به این فکر کردم که دوقلوها باید آدم های خوش اقبالی باشند.

به معنای واقعی، یکی هست که هوایشان را دارد، عاشقانه دوستشان دارد و آنها را عمیقا می فهمد. اگر خدا از من هم یک نسخه ی دیگر آفریده بود؛ آنوقت تنهایی ام را با کسی پر می کردم که ارزشش را داشت، کسی که شبیه به خودم بود، افکار عجیبم را می فهمید و با هم می نشستیم، چای می خوردیم و بحث های فیلسوفانه می کردیم.

کسی که نیازی نبود خودم را برای نگاه های لبریز از سوال و ابهام او تشریح کنم 

کسی که اگر بود؛ با تمام شباهتش با من، منحصر به فرد ترین آدمِ زندگی ام می شد.

امروز ۱۲ مِی ، روز جهانی دوقلوهاست❤️

دو قلوهای بیان مریم و نفس عزیز روزتون مبارک خوشبحالتون


دلم گرفته از زمونه دلخورم

بذار واست گلایه هام و بشمارم 

کجایی؟

این شب ها رو کجا سپری میکنی؟

چقدردلم میخواد بیشتر بشناسمتون

چقدر دلم میخواد باهاتون رفاقت کنم

چقدر دلم میخواد باهاتون رفت و امد کنم

خیلی دلم میخواد همه کارهام و به شما هدیه کنم 

حتی دلم میخواد براتون سرباز پرورش بدم. 

شاید عمرم کفاف نده ببینمتون ولی دلم میخواد یه نسل عاشق شما از خودم بجابذارم. 

دختر بدی بودم براتون ولی شما بابای خوبی بودی برام. 

میشه نگاهم کنین

میشه دستم و بگیرین

میشه این پیام من و بخونید؟

خواستم بگم میدونم بدم، میدونم بیراهه رفتم، میدونم اصلا هیچ کاری براتون نکردم، همه اینهارو میدونم اما باور کنید قلبن دوسِتون دارم 

خیلی دلتنگتونم. 

آنجا که نام مهدی نیست قرار نه، فرار باید کرد.

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری. 

خدایا من و عاشق امامم کن. 


رفته بودیم پارچه فروشی 

دودا خانم داشتن کنار ما خرید میکردن نفهمیدم حرفشون چی بود! خانمه گفت پسرم روزست

یهو اقای فروشنده گفت ای بابا روزه چیه!!!

اینارو ا از خودشون در آوردن!!

"کی گفته باید روزه بگیریم منم پریدم وسط حرفش و گفتم خدا گفته

گفت کجا گفته گفتم تو قران گفت کجای قران

زمانی که قران حفظ میکردم این ایات و کامل حفظ بودم

گفتم کتب علیکم الصیام 

گفت خدا نگفته نخورید گفته خود داری کنید

گفتم صیام یعنی روزه

بعد گفت قبل از ما مگه روزه میگرفتن !!اصلا برای چی باید روزه بگیریم

مغز بیشعورم راهنماییم نکرد ادامه ایه رو بگم!!!

تو ادامه ایه میگه

أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ،
 اى اهل ایمان ! روزه بر شما مقرّر شده ، همان گونه که بر پیشینیان شما مقرّر شد ، تا پرهیزکار شوید. (سوره بقره آیه 183)

همین یه ایه جواب سه تا سوالشم میداد!!!اخرش گفتم ببینید کسی که پذیرفتن دستورات خدا براش سخت باشه کلا زندگی براش سخت میشه!حرف همسر و پدر و بقیه رو هم نمیتونه بپذیره!!! گفت فرق حیوان و انسان تو همینه! 

گفتم ولی کاش تهش به این برسیم که خدا درست گفته 

نه اینکه فکر کنیم اعوذبالله از خدا بیشتر میفهمیم! 

امروز تاسف خوردم به بیسوادی خودم به اینکه چرا ایات کلیدی قران و حفظ نیستم!!!چرا انقدر از قران فاصله گرفتم!! 

چرا الان که انقدر دین مورد ظلم قرار گرفته و چپ و راست دارن تخریبش میکنن من انقدر بیسوادم!!

باید مطالعات دینیم و بالا ببرم!

همین قران و نهج البلاغه رو باید بطور جد دنبال کنم  



از منفی نگری بدم میاد!

از فضولی تو زندگی مردم و سرک کشیدن و قضاوت کردن هم همینطور:(

ولی انگار این روزا دارم همین کار و میکنم!

راجب ادم های اطرافم مینویسم!

چند وقتیه عجیب دارم به تربیت بچه فکر میکنم 

به بچه های اطرافم نگاه میکنم و روش های تربیتی و پدر مادرها. 

به تربیت نسل خودمون بچه های هفتادی که همیشه مظلوم بودن تو تاریخ:|

یادمه یه دهه شصتی تو سن و سال من خیلی عزت و احترام داشت و روش خیلی حساب میکردن ولی یه هفتادی25ساله رو حساب نمیکنن=)

خیلی مسولیتی بهمون نمیدن 

بگذرد!

سعی میکنم از خودم بنویسم و از شیوه تربیت پدر مادر خودم و خودم و انالیز کنم! خدایا ببخش

پیامبر یه حدیث دارن که مانع خیلی از قضاوت های من شده

دررعجبم از کسی که خار را در چشم دیگران میبیند و شاخه را در چشم خودش نمیبیند!!!

مواظب شاخه های تو چشم خودم باشم! 


رو بدن پسرش تتو کرده!!!!عکسش و فرستاده!!! 

بچه تازه 9سالشه!

شاید اگر بزرگ شه دلش نخواد رو بدنش طرح باشه و یا اصصصلا اون طرح و دوست نداشته باشه!!!! و یا بخواد رشته ای تحصیل کنه یا جایی کار کنه که همین تتو مانعش بشه!

برای سلامتی هم مضره! 

بخدا قسم ماها صاحب بچه هامون نیستیم!!!!

به بهونه روشنفکری گند میزنیم به اینده بچه هامون!!!

دلم میخواد یچی بهش بگم ولی جلوی خودم و میگیرم. 

خدایا خودت به بچه ها رحم کن 

پدر مادرامون دارن به کجا میرن.



چقدر این اهنگ قشنگه

دریافت

پر از حس امید و عشق و اعتماد به خدا بود .

برای خودم تجویز کردم روزی بیست بار این اهنگ و بشنوم

انقدر عاشقِ تو هستم که خودم و دست خودت بسپارم

حال من باید از این بهتر شه من به این معجزه ایمان دارم.

توی تاریک ترین روزامم من و هر گوشه دنیا دیدی.

من برم تو اوج آتیشم مطمئنم تو نجاتم میدی

نگران منی. 

حالت و از چشمات میخونم

نگرانم نباش

#حال_من_خوب_میشه_میدونم


#معجزه

برای شادی روح #بهنام_صفوی عزیز فاتحه ای نثار کنیم

پ ن:چطور میتونم اهنگ و بذارم! موفق شدم لینکش و بذارم خود اهنگ و بخوان بذارم صفحه چه کنم؟

تو اینستاگرام هم یه پیج زدم امروز تا خاطراتم و اونجا بنویسم

دوست داشتید اونجا دنبالم کنید

شاید همونجا بمونم و اینجا برنگردم

@ala_ibd



خیلی دلم میخواست یه چیزی راجب این اتفاقی که تو دانشگاه تهران افتاد بنویسم

یا بیام از حجاب دفاع کنم

و یا با بی حجابی برخورد کنم!!!

اینجا دقیقا چه اتفاقی میفته؟

دو گانگی اتفاق میفته! بی حجابا و با حجابا

با حجابا کیان؟ چادری ها

بی حجابا کی ان؟ مانتویی ها

خانم ها از این دو دسته خارج نیستن 

پس خودمون مقابل هم قرار میگیریم. 

چیزی که هدف دکتر نیلی ها(رئیس دانشگاه تهران) و امد نیوزه

از اب گل الود ماهی بگیرن

ماها رو به جون هم بندازن و به ریشمون بخندن!!!

از یکی از دوستانم که دانشجوی نمونه دانشگاه تهرانه و یکی از دخترای کارکشته بسیج دانشگاست موضوع رو پرسیدم

گویا اصلا مسئله سر حجاب نبوده!

چتدهامون و میذارم البته خیلی حرف ها زدیم خلاصش و میذارم


از طرفی بحث اختیاری بودن و تو دانشگاه راه میندازه بعد گشت ارشاد میذاره جلوی در دانشگاه که گیر بدن به دانشجوها از اونور تا ساعت 12گیت دانشگاه باز میمونه کلی پیرزن از نماز جمعه میریرن تو دانشگاه که از حجاب دفاع کنن

از اونور کلی اراذل میریزن دانشگاه از اینورم دانشجوها و از اونورم ه دیگه نگم 

و دعوا شکل میگیره دانشجوها سر مسئله حجاب مشکل نداشتن و مشکلشون با گشت ارشاد بوده و تجمع داشتن و این وسط مثل همیشه یه عده سو استفاده کردن تا فضارو متشنج کنن. 

بازم نمیدونم حقیقت هنین باشه یا نه!!!

خدا اگاهه به همه امور. 

ولی ماهم باید بصیرت داشته باشیم


وقتی مشکلاتم خیلی زیاد میشه یه چی یادم میفته. 

خیلی ازت دور شدم.

یاد هفت سال پیش افتادم. شبی که مشکلات خیلی بهم فشار اورد و اون کار احمقانه رو انجام دادم تگر لطف تو نبود الان تو برزخ بودم و پوستم کنده شده بود

نذار اون تصمیم احمقانه به مغزم خطور کنه 

من و بغل کن. 

کتاب قشنگت و تو دستم میگیرم و حرفات و میشنوم. 

تو هم حرفای من و میشنوی؟ اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا

تحبس الدعا شدم. 

خودت میدونی پوستم کنده شد تا پیدات کنم تا عاشقت بشم تا بشناسمت

ولی حالا خیلی راحت دارم فراموشت میکنم. 

یا سریع الرضا میشه ازم راضی بشی؟ 

میشه نگام کنی راحت شه زندگیم

من به مهربونی تو اصلا شکی ندارم

به بخشنده بودنتم شکی ندارم

به پررو بودن خودمم شکی ندارم گفتم رضا دلم هوای امام مهربونم و کرد

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. 

دلخوشم به همین سلام ها. . اخ که چقدر دلم زیارت امام رضا میخواد. 

بحق امام رضا ازم بگذر. 

از گناهام بگذر 

از خودم عبور نکن  دستم و ول کنی بیچارم!!!!

از پس زندگیمم بر نمیام چه برسه از پس دنیای به این بزرگی. 

دستام و ول نکن❤️

من و ببخش


چشم امیدم به این شبهاست. 

میلاد امام حسنِ امشب

این اقا خیلی کریمِ فکر میکنم تحبس الدعا شدم

شبهای احیا فراموشم نکنید

دیگه نمیگم دارم چی میکشم از دست این بیماری

امید و ارزوهام. 

مفصل هام. 

پوستم. 

چشمام. 

کلیه هام. 

اعصابم. 

معدم

کبدم

کلیه هام

همه رو دارم دونه دونه از دست میدم

خدایا رحمی کن 

نمیگم رحم نداری من لیاقت رحمت و ندارم. 

بحق کریم اهل بیت امب یه نگاه ویژه بهم کن


به شدت انسان گریز شدم!

حس میکنم خیلی از خدا دور شدم و اینهمه دل مشغولی و سرگرم شدن تو فضای مجازی من و از اصل وجودم دور کرده

مدت کوتاهی اینجا رو غیرفعال کردم

اینستارو حذف کردم

تلگرام و حذف کردم

اما چون به پناهیان نیازمند بودم بله نصب کردم

اینستا کاری برام پیش اومد دوباره نصب کردم

اینجا محتاج دعا بودم و برگشتم التماس دعا بگم

انگار فضای مجازی جزئی از زندگی ما شده

جز جدایی ناپذیر!!!

حالا که انقدر بهم وصله چرا اینجا از خدا ننویسم

دلم میخواد من بعد از خودم چیزی ننویسم

و این بشا باورم که همه چیز خداست 

و اینجا بشه دلنوشته های من به خدا. 

و با نوشتن خودم و سبک کنم و خودم و تمرین بدم که بیشتر با خدا حرف بزنم. 

الهی باقی بقای تو



قبلا راجع به برادرزادم نوشته بودم که تفاوت اندام داره. 

شاهین ایزدیار قهرمان پارالمپیک شنا که پارسال شش تا مدال طلا اورد و اگر دیده باشید دستش شبیه ایشونه

چند روزه پیش که رفته بود کوچه بازی کنه یه پسر بچه ای مسخرش کرده بود و گفته بود دستش مثل پا میمونه و بهش خندیده بودن:'(

اون یکی برادرزاده که میبینه میره بچه بیشعور و میزنه!

مادر بچه میاد و گوش برادرزاده من و میپیچونه!

در اخر هم اونی که تفاوت اندام داره و حسابی از این قضیه ناراحت بوده یه مشت به شکم بچه میزنه و بچه میخزه روی زمین و میگه حال کردی دستم چقدر زور داره!!!!! 

اومدن خونه و این قضیه رو برام تعریف کردن

نگاهی به بچه کردم و گفتم تو بهش چی گفتی؟!

گفت بهش گفتم آشغال عوضی!

با حرص هم گفت!!! 

نمیدونستم باید به یه بچه پنج ساله چی بگم تو اون لحظه! 

فقط گفتم همه ادم ها شبیه هم نیستن بعضی قهرمان ها رو خدا اینجوری افریده . تو یه قهرمان قراره بشی خودش گفت مثل شاهین و چشماش چهارتا شد

وقتی اولین بار شاهین ایزدیار و تو تلوزیون دید خیلی خوشحال شد که شبیه یه قهرمانه و فهمید تنها نیست. 

من نگران این حجم از ببشعوری بچه هایی هستم که سالمن 

خواهشا پدر مادرها به بچه هاشون توضیح بدن که همه ادم ها مثل هم نیستن و بعضی ها دارای تفاوت اندام هستن و یاد بدن به بچه هاشون که همه رو محترم بشمارن. 

خواهشا بچه هاتون و تربیت کنید 

فرزند بی تربیت شما نه تنها به خودش اسیب میزنه بلکه به روح خیلی های دیگه هم ضربه میزنه. 

نمیدونم امیر ما چقدر قراره حرف بشنوه و مسخره بشه 

امیدوارم از حجم این همه بیشعوری کاسته بشه. 

خیلی ناراحتم از این قضیه خیلی. 

با برادرش کلی صحبت کردم که اینجور مواقع بچه هارو نزنه ولی تو کلش نرفت گفت تحمل ندارم ببینم داداشم و مسخره میکنن گفتم راهش این نیست مردم و بزنی اون وقت تو با اون ها فرقی نداری 






مقدرات یک سالم قراره امشب نوشته بشه.

دلهره دارم نمیدونم قراره برام چی بنویسن

قطعا ارزوهای خودم هم لحاظ خواهد شد.

نمیدونم آرزوهای خودم به صلاحم هست یا نه!

باید چیزهایی رو بخوام که به صلاحم باشه.

عافیت، شهادت، سلامت، زیارت،مغفرت،معرفت.

رسیدن به این ارزوها قطعا همت لازم داره.

باید خودم هم یک قدم بردارم.

اگر یک قدم برداریم خدا صد قدم برامون برمیداره.

امشب راه هموار تره رهرصدسالِ رو میشه یک شبِ رفت

به شرط خواستن.

#من_به_هر_خیری_که_برایم_بفرستی_سخت_نیازمندم

#ما_را_خواستن_بیاموز

حاج اقا پناهیان میگفت همت بلند داشته باشید.

از خدا زیاد بخواید بخواین جز فرماندهان سپاه حضرت مهدی باشید

برای هم دعا کنیم

#اللهم_عجل_الولیک_الفرج

#العفو

#شب_قدر

پ ن:جانماز عزیز و دوست داشتنیم هدیه از تفحص شهدا

قطره های خون شهید که هربار دیدنش یادم میاره بدهکارم به قطره قطره خون شهدا.

پ ن2:جانماز کوچیک هدیه عقدمون بود از معراج شهدا برای یک شهیدی بوده که لحظه شهادت پیشش بوده دلم نمیومد بشورمش و روش نماز نمیخوندم ففط بغلش میکردم.

امسال شستمش تا خونش پاک بشه و بشه روش نماز خوند ولی رد خون روش هست فکر میکنم دیگه پاک شده باشه. حس خیلی خوبی داره برام


سلااام خاطرات قبلی و

اینجا بخونید

از اولین روزی که رسیدم شمال گفتم براتون از مهمون هایی که میومدن و کوزت بازی های من

روز دوم چی شد!!! من و میبردن خونه دوست و اشنا و میگفتن این عروسمونِقشنگ انگار وسط قوم عجوج و مجوج بودم!!! زبونشون و اصلا متوجه نمیشدم تند تند حرف میزدن بعد میگفتن محلی حالی وونی؟؟؟ !!

میگفتم نه متاسفانه

بد میگفتن یاد گِرنی!

لبخند میزدم و الان یاد بَییتمه:)

خلاصه پدر شوهر که از اول محبتش به من زیاد بود طوری که حالت تهوع میگرفتم مادرشوهر برعکس!!!

یه شب که تو مهمونی بودیم(خونه دایی پدرشوهرم! بچه های داییشونم کلا اونجا بودن) پدر شوهرم تو جمع از مادرشوهرم پرسید آلاء رِ دوست دارنی؟  

مادرشوهر هم با بی میلی گفت نااااااا

منم حسااااسسس بغضم گرفت و خودم و کنترل کردم. 

هدهمدان و مردم شهید پرور کرج و خانوادم و همه مثل فیلم از جلوی چشمام عبور کرد و کضم غیص کظم غیض! قیض!

هرچی خلاصه خشمم و فرو خوردم و یه ازت متنفرمی تو دلم گفتم اومدیم بیرون به نامزد گرام که سه چهار روز بود اومده بود تو زندگیم گفتم چرا مامانت همچین حرفی زد گفت منظور نداشت!!!

چون مادرشوهره حرفاش سنگین میاد برات

گفتم ادامه بدم فکر میکنه خصومت دارم کوتاه اومدم. 

خونه همسایه ها بردنم! خونا دایی بابا و عمه مادر بزرگ و خیلی ها که خودشونم نمیشناختن!!!!

وقتی یکی میگفت عروست دختر خوبیه مادرشوهر با یه خونسردی ای میگفت چه بدوووونم

همه اینهاگذشت و من خشم خود را فرو میبرده و به خود دلداری میدادم بخاطر ابروی خانواده و محل و محل تولد پدر سکوت میکردم

تا اینکه یه شب دوباره باید شام میذاشتم و من خواستم یه غذای شمالی بذارم و خودی نشون بدم

آلومسما گذاشتم این غذا برای گیلانه ربطی به مازندران نداره! 

مهمون نه هم برای دیدن من اومد سر سفره رسید و اونها خوردن و به به چهچه کردن پدر شوهر دوباره از اون سوال ها پرسید! 

رو به مادر شوهر. غذا خوشمزست؟  

مادر شوهر دوباره با همان ژست نهههه اصلا!! 

دیگه نشد تحمل کنم غذا موند تو گلوم و با غذا بازی کردم و رفتم طبقه بالا اقای همسر که متوجه شدن اومدن و گفتم دیگه مامانت شورش و در اورده من و ببر خونمون زیادی اینجا موندم روتون به روم باز شده

هرچی هیچی نمیگم و زدم زیر گریه

گفتم طوری که مادرت ناراحت نشه بهش بفهمون این رفتارش و دوست ندارم و من و خواست قانع کنه که مامانم شوخی میکنه! 

مادرش و حالی کرد و فرداش بهم گفت تو ناراحت شدی؟!!!! 

لبخند زدم و گفتم چی بگم!!! 

گفت من با بابا شوخی میکنم! 

منم همین شکلی شدم:-|

بعد اون چندباری پدر شوهر پرسید الارو دوست داری و با ایما و اشاره بهم فهموند که میخواد شوخی کنه  و گفت نه

منم خیلی پوکر نگاش کردم  

دیگه این شوخیش و ترک کرد:)  

حالا بعد از چهارسال وقتی میشینیم میگم من اولش که مامان اینطور میگفت گفتم یا ابالفضل من گیر چه خانواده ای افتادم مادرشوهرم تو چشام نگاه میکنه میگه دوسم نداره شمشیر واز رو بسته!!! 

فاتحه خودم و همونجا خوندم فکر کنم شش هفت باری این حرف و زدممیخنده :) 



یه بار واقعا خواستم از بیان برم وبلاگی که عاشقش بودم و کلی خاطره باهاش داشتم و کلی برای خودش برو و بیا داشت و حذف کردم

یک نفری که ازش بدم میاد با اسم خودم وبلاگم و ساخت که بهم حالی کنه 

زر زدم !!

اوایل بیماریم بود که وبلاگ و حذف کردم تا با خاطره خوب خدافظی کنم. 

شروع کرد اراجیف نوشتن به عنوان یه دختر هرزه!!!

تحملش برام سخت بود و برگشتم که بگم من اون نیستم

تصمیم گرفتم اینجا از تجربیات بیماریم بنویسم و بگم با اینکه مریضی سختی گرفتم هنوز سدی ام و شما هم قوی باشید. 

اما نشد!

قدی نشدم غر زدم و غر زدم. 

هی وبلاگ و غیرفعال کردم هی فعال کردم!!! ماه رمضونی واقعا تصمیم برگشت نداشتم. بازم برگشتم و تصمیم گرفتم غر نزنم و از خدا بنویسم و بگم حالم خوبه!!

باز غر زدم رو حرف واینستادم

خدا خودش گفته شکوه نکنید! من خیلی گله میکنم!

اخر خرداد از روده هام عکسبرداری دارم مشخص میشه کل رودم درگیر هست یا نه 

و اینکه سرطانه یا نه

نگرانم بد هم نگرانم فکر و ذکرم درگیره به هیچکسم نمیتونم بگم

میترسم مریم اینجا رو بخونه و نگران بشه زودی این قسمت و حذف میکنم!

میدونم تو دعاهاتون یادم هستید تا همین خرداد دعا کنید 

فاطمه بنت مریم

قول نمیدم دیگه ننویسم اما برای تنبیه خودم یه مدت غیرفعال میشم که خودم و ادب کنم


قرار بود اینجا دیگه گله نکنم

اما انگار نمیشه

مثلا خیر سرمون اومدیم شمال.

از خونه در نمیایم بیرون دلم پوسید تو این چهاردیواری

صبح تا شب همه میرن مسجد من میمونم با 500متر خونه واقعا ترسناکه!

اومدم یه شب برم مسجد داستان شد

پدرشوهر هم از امروز تعطیل شده صبح تا شب جلوی تلوزیون خوابیده زده شبکه خبر داره اول و اخرشون و فحش میده!

دولت نامردان، دولت نامردان! سگ برینه تو کله این برینه تو کله اون

بدبخت سگ خسته شد! خدایا چی میشد روزه برای سیگاری ها هم واجب نبود!!!

روزه میگیره روانی میکنه همه رو!

ناراحتم که روزهام داره اینطور سپری میشه

ولی خدایا صدهزار مرتبه شکرت و بجا میارم که اینجا نموندم

حتم دارم روانی میشدم اگر میموندم اینجا!

محمد هم که اعصاب نداره بهش حق میدم! تو این محیط و این خانواده محمد نوبره!!

صبر بده. صبر زیاد 

به شدت مغز درد دارم. 

عیدتون مبارک. 



اینکه من 27اردیبهشت عروسی کردم و 1خرداد اهالی محل از من میپرسیدن بچه نداری و زیاد جدی نگرفتم

ولی وقتی از همون روزهای اول بهم فشار میاوردن که بچه بیار بچه بیار و نمیفهمیدم و بازهم برام اهمیتی نداشت حرف هاشون

با همسرم اولِ زندگی مشکلات زیادی داشتیم تصمیم گرفتم از اوردن بچه خودداری کنم تا مشکلاتمون کمتر بشه بعد راجبش تصمیم بگیریم

حالا که دوسال از زندگی مشترکمون گذشته مردم بد پیله میکنن!!!

بچه بیاااار!!! چرا بچه نمیاری!!! با یه غضبی هااااا!!! انگار دعوا داشته باشن.

دیشب که رفتم مسجد یه خانمی اومد سمتم من نشسته بودم تسبیح تو دستم دستش و اورد جلو فکر کردم میخواددسن بده

دستش و گذاشت رو دلم!!!! گفت ببینم خبری نیست!!!

همینجوری هاج و واج نگاش کردم

گفت این دفعه بدون بچه بیای آبروی تو رو میبرم من:||

دقیقا همین لفظ و به کار برد!!!

مادرشوهرمم کنارم نشسته بود چیزی نگفت

خیلی اعصابم خورد شد

بعد رفته بود به همسرمم با افتخار تعریف کرده بود که به خانمت اینطور گفتم!!! این دفعه کسی این حرف و بهم بزنه میگم هرکس صلاح زندگی خودش و خودش میدونه به هیچکسم مربوط نیست.

حیف که نمیتونم اینطور صحبت کنم!!

یه خانمی هم تو کوچه به همسرم گفته بود نی نی کو؟ ؟! نی نی نداری؟ 

محمدم تو جوابش گفته بود شنبه!!!خانمه حرفی نزده بود:|

دلم نمیخواد دیگه تو جمعی که این مردم بیشعور هستن باشم!!

خیلی دلم میخواست فردا برم و تو نماز عیدفطر شرکت کنم اما حوصله این خانم های فضول و ندارم

جالبه اینجا کلی خانواده هستن که با وجود یه بچه طلاق گرفتن

و بچه بیچاره اواره شده این وسط!!! بخاطر این فرهنگ مزخرف روستایی ها که هرکس تا رفت خونه شوهر باید سریع بچه دار بشه!!! وگرنه فکر میکنن نازاست!

پ ن:خدایا میبینی چقدر ذهنم دنبال حواشیه تا از تو دورم کنه!!!.

دیشب دلم خواست بیام مسجد قران عقب افتادم و بخونم و با تو خلوت کنم اما افکار مزخرف نذاشتن!!!

ذهنم و اروم کن لطفا!

حتی انقدر فکرم مشغولش شد که نماز شکسته رو چهار رکعتی خوندم!!!

و مجبور شدم دوباره نمازم و ادا کنم

باید رو کنترل ذهنم کار کنم


امروز نوبت آنتروگرافی داشتم

اسفند ماه وقت گرفتم و 26خرداد بهم وقت دادن

دکتر گفت دردهایی که دارم دلیلش باید مشخص بشه. 

این سه ماه خیلی استرس روم بود. 

دوتا احتمال وجود داشت، سرطان یا هر توده شکمی، و کرون

یک روز قبل باید از خوردن غذا اجتناب کنم، پور pegبخورم که شکمم خالی خالی باشه

همه کارهارو کردم ،یه امپول باید میگرفتم که تو دفترچه بیمم نوشته بود

اومدم برم امپول و بگیرم دیدم دفترچه بیمم نیست!!!! آب شده بود رفته بود زیر زمین

تمام خونه و زندگی و زیر و رو کردیم دغترچه بیمه نبود که نبود

زنگ زدم بیمارستان موضوع رو گفتم  گفت بدون نسخه نمیشه

گفتم ازاد بخوام بیام چقدر فرقشه گفت هزینش چهاربرابر میشه یعنی یک ملیون و دویست میشد، این بماند باید یه فوق تخصص گوارش هم برام مینوشت

وقت نبود برم پیش فوق تخصص!! صرف نظر کردم از رفتن

خودم و نمیبخشم بخاطر استرسی که این همه مدت کشیدم

ممنون از دعاهای قشنگتون


زهرا اولین دوست مجازی من بود از زمان لاین!!

نمیدونم چه سالی بود، فقط یادمه سالی بود که لاین اومده بود هم اینستاگرام بود هم تلگرام:)

هم گروه داشتیم هم صفحه شخصی هم کانال!

اونجا یه گروهی زدم به اسم من حجاب را دوست دارم

خیلی گروه بزرگی بود

یه روز زهرا اومد پی وی و شروع کرد به حرف زدن و خیلی شبا باهم چت میکردیم میدیدم صبح شده!

بعد از یه مدت عکسش و برام فرستاد

بعد از مدت ها عکسم و براش فرستادم پارسال برای اولین بارباهم قرار گذاشتیم کهف الشهدا تهران

و همدیگه رو دیدیم دلمون برای هم خیلی تنگ شده

اون الان دانشجوی فوق لیسانس حقوق شهید بهشتیِ

و حسابی درس داره جز بچه زرنگاست

خیلی دختر با معرفتیه

چون پدرش شغل حساسی داره تلفن خونشون شمارش خصوصیه

همیشه زهرا با من تماس میگیره و چون نمیدونم چه موقعی وقتش ازاده اصولا سعی میکنم با پیام باهاش ارتباط داشته باشم و اون نماس میگیره

ولی وقتی هم زنگ میزنه تنها کسبه که همه چی و خیلی شفاف باهاش مطرح میکنم و از جیک و پوک زندگیم خبر داره.وقتی حرف میزنم فقط گوش میده 

و چون هیچکس و نمیشناسه خیلی راحت ترم

وقتی باهاش حرف میزنم خالی میشم بعدش نه از قضاوت شدن میترسم و نه از این میترسم که ذهنیت بدی پیدا کنه از کسی که راجبش حرف زدم

خدایا دلم خواست شکر کنم بخاطر بودن دوست های خوب تو زندگیم. 


لیست تماسامابجی هام همسر

یه نکته ای هم که این تصویر داره از صبح تا ساعت13همسر فقط 10بار زنگ زده!!!! 

کی من این و بذارم تو بلک لیست خدا میدونه



وقتی یکی بهمون ظلم میکنه میگیم طاقت بیار امتحان خداست

وقتی پدری در حق فرزنداش جفا میکنه میگیم امتحان خداست

وقتی یکی پولمون و میخوره میگیم خدا ازش نگذره

وقتی مورد ظلم واقع میشیم میگیم خدا لعنتش کنه!!! وقتی همسر یکی خیلی بده میگن بخاطر خدا تحمل کن بمون پاش ناشکری نکن!

وقتی مریض میشیم و دکتر نمیریم میگیم خدا خودش سلامتی بده!!!!

دست نگه دار!!!!

چرا میخوایم بی مسولیتی های خودمون و گردن خدا بندازیم؟!؟

چرا خودمون نمیریم حق خودمون و بگیریم منتظریم خدا بگیره!! 

چرا دکتر نریم و درمان و شروع نکنیم و منتظر معجزه باشیم!!!

چرا باید با همه بداخلاقی کنیم و با گفتن من اخلاقم اینه بقیه رو ازار بدیم و فکر کنن تقصیر خداست!!!!

من قبول دارم همه چیز به اراده خدا اتفاق میفته

اما خدا گفته هر خیری به شما برسد از من است

و هر شری به شما برسد از خودتان است

 بدی هارو گذاشته پای خودمون

مقصر بدی ها خدا نیست

این که همسر من خیلی مرد بدیِ تقصیر خدا نیست

اینکه بخوام همه چی و از دین و خدا ببینم ثمره ای جز نفرت از دین برام نداره

خدا هیچوقت دوست نداره بنده هاش انقدر مورد ظلم واقع بشن

بیماری سخت گرفتم، درمان و شروع کردم این واقعا از کنترل من خارجِ این و میتونم بگم امتحان خدا

خدایا ببخش که تمام بی عرضگی هامون و به پای تو ثبت کردیم. 




سلااااام بچه هاااا خیلی الان ذوق زده ام

چون یه مانتو رو خودم طراحی کردم و خودمم دوختمش خیییییلییییی حس خوبی دارم الان

اینکه میتونی از دومتر پارچه برای خودت اثری و خلق کنی خیلی لذت بخشِ واقعا

و اگر خودت طراحی کنی اون اثر برای خود خود خودت میشه

یه لباس مختص خودت❤️

اینکه میگم طراحی نه اینکه یه کارخاص کرده باشم هرچی تو ذهنم بود و رو الگو پیاده کردم

دخترا تابستون فرصت و از دست ندید برید خیاطی یاد بگیرید پشیمون میشید

بگم که من اصلا علاقه ای نداشتم خودم خیاطی کنم چون دوتا خواهرام خیاط بودن و همیشه برام میدوختن!

ولی تصمیم گرتم خودم خیاط شم و از این تصمیم خیلی خوشوختم

خیلی سریع عکس گرفتم بهترین از این نشد، روسری هم خودم دوختم

عکس به زودی پاک میشه


هیچوقت هیچکس و تو ذهنتون بزرگ نکنید

و تمام محبتتون و پای کسی نریزید

و فکر نکنید اون بهترینِ!

چون وقتی که توقعش و نداری گند میزنه به تمام باورهات. 

پس وسط همه دوست داشتن هات توقع یه رفتار غیرباور هم ازش داشته باش

اینجوری نه اون ادم انقدر برات بزرگ میشه نه خودت انقدر زجر میکشی

اینجور موقع ها یاد ایه قران میفتم. 

خدا تو یه سینه دوتا قلب قرار نداده

این دل فقط حریم خداست 

ورود افراد متفرقه اکیدا ممنوع

هرکس هم اومد نباید زیاد دوسش داشته باشم


گاندو رو دیدیم

لذت بردیم

احساس غرور کردیم

به بچه های اطلاعات احسنت وفتیم و براشون دعا کردیم

ضربان قلبمون خیلی جاها رفت بالا 

اندازه یه سکانس استرس داشتیم

ماها فقط تماشاچی بودیم ولی جوون های اطلاعاتی و سرباز های گمنام شب و روزشون و گذاشتن برای پرونده های ضد جاسوسی

اونوقت دولت انقددددرررر راحت گند میزنه به همه چیز!!!

متنفرم از این دولت


درد جزئی از زندگیم شده. 

خدااااااااااا تحملم داره تموم میشه.

به معنای واقعی تمام تنم درد میکنه. 

خدایا بخاطر اون روزهایی که درد نداشتم و یادم رفت شکرت و بجا بیارم هزاران بار شکر

اگه همزمان کلیه و سر و دل و روده ومعده مفصل و چشم و قلبتون 

درد نمیکنه از ته دلتون خداروشکر کنید

همه اینها عوارض یه درد کوفتیِ!!! همه با هم حمله میکنن!!!

دارم کم کم، کم میارم. 

چیزی نمونده یه سال بشه. 


همیشه مرز بندی کردن برامون!

جدامون کردن از هم!

از اولین روزی که پامون و گذاشتیم تو مدرسه روی تخته سیاه نوشتن خوب ها و بدها.

هرکس یکم شیطنت کرد و خندید اسمش رفت تو بدها هرکس که ساکت شد و حرف نزد رفت تو خوب ها و مورد تشویق قرار گرفت!!!

از همون اولین روز مدرسه ترجیح دادم دختر شیطون کلاس باشم خودم باشم، حتی اگه اسمم بره جز بدها.

بزرگتر که شدیم دوباره جامعه دو دستمون کرد چادری ها مانتویی ها!!!

باز همون حساب کتاب خوب و بد!!!

نسبت به خواهرهام خیلی دیرتر چادر و انتخاب کردم

اما نگاه من به چادر این نیست که حجاب برترِ!!!

و خودم و هیچوقت از هیچکس برتر نمیدونم!

چادر  پوشش کاملترِ

دیروز خیلی ناراحت شدم که روز عفاف و حجاب فقط خانم های چادری و دیدم توی راهپیمایی ها و ورزشگاه ها!

دختران انقلاب!

حجاب و عفاف مختص همه دخترای این سرزمینِ

نه اینکه هرکس چادر سر کرد فقط باید حجاب و رعایت کنه! 

و هرکس نخواست چادر سر کنه هرطور دلش خواست لباس بپوشه!

هیچوقت حجاب و برامون درست تعریف نکردن!!!

یه عده گاو هم نشستن این وسط ماها رو به جون هم میندازن!!!!

خود خداهم تو قران گفته :معیار برتری تقواست❤️

همه ما ریحانه ایم.

پ ن:اینها تراوشات ذهن من بود. شاید غلط باشه

نظر خودم و دوست داشتم بنویسم

تصویر متعلق به خودمان است طبق معمول



درد جزئی از زندگیم شده. 

خدااااااااااا تحملم داره تموم میشه.

به معنای واقعی تمام تنم درد میکنه. 

خدایا بخاطر اون روزهایی که درد نداشتم و یادم رفت شکرت و بجا بیارم هزاران بار شکر

اگه همزمان کلیه و سر و دل و روده ومعده مفصل و چشم و قلبتون 

درد نمیکنه از ته دلتون خداروشکر کنید

همه اینها عوارض یه درد کوفتیِ!!! همه با هم حمله میکنن!!!

دارم کم کم، کم میارم. 

چیزی نمونده یه سال بشه.

صبح نوشت:

یکم از اون دردها رفتن پی کارشون الان. 

دلم میخواد به خودم بگم همه چی درست میشه تو اصلا غصه نخور 

خدا هست. 

خدا بلده چیکار کنه

بسپار به خودش. درد داده درمونم میده

درمونش هنوز کشف نشده یه روز یه اقایی میاد دوا درد همه دردای لاعلاج دست اونه

اخ که من منتظر اون روزم 

اما تو کوه درد باش

طاقت بیار و زن باش

میدونستید تحمل درد تو خانم ها خیلی بیشتر از مردهاست. 

همونقدر که ریحانه ایم، صبور هم هستیمچیگده خدا مارو با دقت افریده

خدایا مرسی


بیچاره منsmiley​​​​​​

از وقتی عروس این خانواده شدم مادرشوهر درد داشت و من اصرار داشتم بیاد بریم چکاب بشه و مقاومت میکرد!!!!

و معتقد بودم کبدشون مشکل داره که کف پاشون داغ میکنه و لبهاشون دون دون کبود میشه و احساس سوزش دارن!

و بسیار مقاومن دربرابر دکتر رفتن و یک پارچه متبرک و به خودشون میبندن و ده تا مسکن قوی میخورن و میگن سید مارو کمک میکنه 

این هفته خبر فوت سه تا مادر و شنیدم و نگران شدم حریف پدرشوهر که نشدم ایشونم مطمئنم پروستاتشون مشکل داره سرطان نشه شانس اورده

مادرشوهر و راضی کردیم که فرداییش ببریم ساری بیمارستان

من با روند بیمارستان های اینجا اشنایی ندارم زنگ زدم دخترخاله همسر که برامون نوبت بگیره 

و پرسیدم کجا بریم و چطوره گفت 2بعداز ظهر اینجا باشید دکتر داخلی بنویسه چکاب صبح فرداش ناشتا بریم برای ازمایش یعنی شب و اونجا بخوابیم

و ترکش های بیگاری کشیدنش به تنم خورده بود گفتم نه شب اونجا نمیمونیم

ما صبح میایم دکتر عمومی چکاب ینویسه همونجا ازمایش و میدیم و سونو میشیم برمیگردیم

در اخر حرف من شد صبح رفتیم و ایشون هم اومدن!!!

نوبت گرفتیم و من وایسادم پشت در مطب دکتر که نوبتمون نگذره

خانمی که پیش مادرشوهر نشسته بود پرسیده بود، دخترته؟

مادرشوهر میگه نه عروسمه:) خانمه میگه دروغ میگی؟ مادرشوهر میگه نه! میگه من تاحالا اینجور عروس ندیدم

من:(خودمم ندیدم )

مادرشوهرم این و تو راه بهم گفت. 

تااینجا همه چی خوب بود

مادرشوهر ازمایش و داد و ساعت شد9ما 6صبح بیدار شده بودیم و اماده شدیم رفتیم ساری

زنگ زدم سونوگرافی گفت ساعت 10بیاید دخترخاله همسر مارو برد خونش که بهمون صبحونه بده

بشقاب و گوجه خیار و پنیر و داد دستم گفت اینهارو پوست بگیر و خورد کن و بچین

(بگم که اصلا تو حرفاش از لطفا و خواهش و معذرت خواستن خبری نیست)

دستوری حرف میزنه، و خیلی تند حرف میزنه

مثلا با سرعت بخونید با یه تُن صدای یکم بلند تر از صدای معمولی

الا خیار هارو پوست بگیر  خرد کن بذار سر سفره!!!

اینا به درک!!!

خواستیم بریم سونوگرافی بعد از کوفت کردن صبحونه

چادر سرم کردم گفت تو نیا!!!! تو بمون خونه ناهار و بذار ما میریم میایم!!

برنج و خیس کردم کدو خورد کردم مرغ هم آبپز کردم

کاری نمیخواد کنی فقط اینارو بذار رو گاز!!

یه چندتا سیب زمین هم گذاشتم رو سینک اونارو سرخ کن، 

من:نه منم بیام همراتون

اون:میخوای بیای چیکار،!!! در و میبنده و میره

من بدون حرفی از ساعت یه ربع به ده میرم آشپزخونه

سس مرغ و اماده میکنم 

کدو هارو همزمان سرخ میکنم یه ابکش پررررررر کدو خورد کرده که سرخ کنم خودم که متنفرم از کدو سرخ شده، بعد چشم برمیگردونم میبینم بادمجونم اونور تر هست!!!

یه ماهی تابه سوخته که دورش و بالای مایتابه کلا سوخته بهم داده بوی دود اشپزخونه رو برداشته بود!!! شعله رو کم میکنم که کمتر بو اذیتم کنه اما کدو ها دیر تر سرخ میشن

سیب زمین و پوست میگیرم و خلال میکنم

چون گازش کوچیک بود مجبور بودم اول کدو هارو سرخ کنم 

بعد که مایتابه از روغن سوخته پر بود روغن و عوض کنم و مایتابه رو بشورم 

بعد مرغ و سرخ کنم و خورشت و بار بذارم 

دوباره مایتابه رو بشورم و سیب زمینی هارو سرخ کنم. اینکه اول کدو رو سرخ کردم واسه این بود که قبل رفتنش دوتا کدو رو انداخته بود تو روغن سوخته که سرخ بشه و من رفتم سر اون! 

دو ساعت گذشت و کار من با سرخ کردنی ها تموم شد نگاهم افتاد به بادمجون ها با حالت عصبی گفتم به درک! بادمجون نخورن یه روز نمیمیرن که!!!

اب و گذاشتم جوش بیاد برنج و بار بذارم

که زنگ زدن گفتن اسنپ بگیر برامون دو ویقه بعد زنگ زدن گفتن کنسل کن

پیاده میایم!!!

خواستم چایی دم کنم گفتم موقع صبحونه دم کرده!

بریزم دور؟ 

نریزم!

چایی تازه دم کنم! این که همه چی و دستور داد حرفی از چایی نزد سماور و زدم بالا و جوش اومد

چایی ونگاه کردم چای ایرانی بود  چای ایرانی بمونه کهنه نمیشه بعد چای خشکشون و نگاه کردم خیلی کم بود گفتم شاید همین یه ذره چایی و داشته باشن چای هم انقدر گرون شده خلاصه چایی تازه دم نکردم

بعد از نیم ساعت اومدن و اب برنج منم تازه جوش اومد دیگه 

نشستن رو مبل ، با همون لحن بی ادبانه و طلبکارانه چایی دم نکردی برای خاله!!!!!!!!!!! 

من تو اشپزخونه بودم میخواستم برنج و بذارم، گفتم اخه نمیدونستم چای و میریزید دور یا نه، و گفتم شاید چاییتون ایرانی باشه

گفت اره ایرانیِ

گفتم سماور جوش اومده چایی ریختم  کنار مادرشوهر و گفتم دکتر چی گفت :گفت که دکتر گفت کبدت چربِ اونجا گفتم آلا بهم میگفت

دخترخاله رفت اشپزخونه و طلبکارانه تر از قبل وااا بادمجونم سرخ نکردی!!!!! 

منم گفتم اضافست سرخ کردنی هم برای مامان خوب نیست

گفت نه خورده میشه. کلفت گیر اورده انگار!!! 

خیلی بهم برخورد گفتم برنجم خودت بذار انتر خانم! زیادی بهش احترام گذاشتم پررو شده، نگم که ظرفای صبحونه و ظرفای توی سینکشم هرچی بود شسته بودم  خیلی بی سلیقه هم بود

سوسک مرده کنار سماورش بود چندشم میشد!! 

بادمجون و ریخت تو مایتابه و صدام کرد اشپزخونه گفت حواست به اینا باشه!! 

رفت لباساش و عوض کنه! 

بادمجون هارو هم خودم سرخ کردم. 

کوزت همیشه تنها بود

قبلا هم گفته بودم که رفتیم خونه ییلاقیشون برای تفریح از اول تا اخر ازم مثل خر کار کشید؟! 

نمیدونم چطور بعضی ها میتونن انقدر پررو باشن!!! 

این بلارو زندایی همسر هم سرم اورده بود قبلا

قشنگ یه کار میکنن تا اخر عمر دلت نخواد پات و بذاری خونشون

خونه دخترخاله همسر میره جز لیست سیاهم! 

چه کنم که همسرم و مادرشوهرم خیلی ایشون و دوست دارن. اما من دیگه برای صرف غذا پامو اونجا نمیذارم

گفتن که میخوان بیان کرج خونمون دازم فکر میکنم که ایا میتونم یکی از رفتارهاش و جبران کنم! 

مثلا بگم بیا مرغ و سرخ کن! یا بگم تو بمون خووه غذا بذار من برم بیرون!!! 

عمرا اگه من بتونم مثل اون بشم

 

 


دلم برای دینی میسوزه که افتاده دست ما!!!!!

مغزم داره منفجر میشه بخاطر بحث کردن با یه ادم پر مدعا

اسلام خیلی غریب افتاده واقعا

دلم میخواد فریاد بزنم بگم به داد اسلام برسیم! نرسیم

ولش کنیم!!!!

دین و هرطور عشقمون کشید تفسیر نکنیم

خدایا شرمنده که نشناختمت و نتونستم درست بشناسونمت

میشه خودت خودت و بهم بشناسونی

خودت میدونی چه راه هایی و رفتم برای پیدا کردنت

اما هربار دورتر شدم و راه برام ناهموار شد

میگن برای اینکه خدارو بشناسی باید خودت و بشناسی

چطور خودم و بشناسم!!!! یعنی چی این حرف

کتاب ضرورت خودشناسی و خریدم که بخونم امیدوارم کمک کنه 

دلتنگتم 

خدااااااااااا 


سلام دوستان

بیست روز مونده تا عید غذیر

بیاید یه قرار بذاریم

روزی ده هزارتومن بذاریم کنار تا بیست روز دیگه میشه 200هزارتومن.

باهاش میشه یه ایستگاه صلواتی کوچیک زد

جشن بگیریم  

هرکس اندازه توانش برای حضرت علی خرج کنه 

یادمون نره این خاندان بدهکار هیچکس نمیمونن. 

ده برابرش برمیگرده. 

اگر توانایی مالی داشتید با شکوه تر برگذار کنید. 

برنامه ریزی کنید برای غدیر برای اطعام غدیر


ثواب افطاری یک میلیون پیامبر! 

 

امیرالمومنین علی(ع) میفرماید:


هر کس مؤمنى را در غروب  روز غدیر افطار دهد، مثل این است که یک میلیون پیامبر و صدّیق و شهید را افطار داده است. حالا اگر یک نفر، چند نفر از مومنین و مومنات را افطاری دهد دیگر چند میلیون میشود؟ و من از سوى خداى متعال، ضامنم که از کفر و فقر، در امان باشد.


منبع: مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۵۸


#غدیر 

نیازمندا و سیل زده ها و فقرا به جای خودش غدیر و دریابیم 

یاعلی 

خودم تو فکر پخت آش رشته ام تو محل

از همه در و همسایه هم کمک میگیرم هر کس در حد توانش حبوبات بده

شاید به بسیج محل هم گفتم خانم ها تو مسجد آش نذری پختن . 

عالی میشه اینطوری 

یاعلی خودت مدد کن


هو الحکیم

قدیمی ها درسته یه سری حرف های بی اساس و خرافات گونه میزدن، اون هم بخاطر عدم اگاهی بود

اما یه سری حرف ها هم دارن که از صفای باطن و فطرت پاک و حکمت و درک بالاشون از زندگیِ

چیزی که این روزها خیلی نایاب شده!!!

دوتا مامان بزرگ خیلی مهربون داریم تو محل بهش میگن بُیگ ننه:)  بُیوگ ننه درسته! اما تلفظش سخت میشه مخفف میکنیم

نمیدونم اسمشون اینه یا این لقب و اهالی بهشون دادن!

اول صبح که میدیمشون همیشه برام دعای خیر میکردن

و با دعای خیر بدرقم میکردن، نه تنها من و!!! باهمه اینطورن

الله ایشی راست گَتیرسی، خدا کارهات و راست و ریست کنه، همچین معنی ای باید بده(یه رگ ترکی تو وجودم هست،خیلی کم رنگِ زبان ترکی رو هم از بچگی بخاطر این ننه های مهربون متوجه میشدم چندسالیه همت کردم خودم تونستم صحبت کنم)

طلب خیر کردن برای همه تو احوالپرسی هاشون هست، و این خیلی عادت قشنگیه 

مازندرانی ها هم یه عادت خیلی قشنگ دارن اموات و فراموش نکردن، تو همه کارهاشون ثوابی به اموات میفرستن

بعد از صرف غذا همیشه یه فاتحه ای به اموات و گذشتگان نثار میشه، اوایل برام عجیب بود! ولی الان عادت خودم شده و خیلی مذمت میشم بخاطر این کار!!

بعد از صرف غذا سر سفره همه از هم تشکر میکنن

از خانم ها تشکر میشه، و من هم از اقایون تشکر میکنم بخاطر روزی حلالی که اوردن و تونستیم غذا درست کنیم 

و پدر اموات و یاد میکنن و میگن برسه به روح اموات و گذشتگان و بی وارث و بد وارث و علما و صلحا و این بین کلی شوخی میکنیم و میخندیم هرکی یه چی میگه 124هزار پیغمبر ، ادیسون، اونهایی که بعدا میخوان بمیرن الی ماشاالله . 

همه و همه رو یاد میکنیم و بابا بعد نیم ساعت رضایت میده و میگه فاتحه  

بعد اقایون سفره رو جمع میکنن(این قانون رو هم من وضع کردم تو خونه، خیلی قشنگه) خانم ها از صبح تو اشپزخونه ان پهن کردن و جمع کردن سفره با اقایون :)

خیلی قشنگه بعد از غذا گذشتگان و یاد کنیم و غذایی که میخوریم احسان کنیم به اموات و گذشتگان و اولیا 

ظاهر غذا غذاست و یکمش جذب میشه و باقی دفع میشه اما احسان ما باقی میمونه

فرهنگ سازی کنیم:)

گذشتگان و فراموش نکنیم

 بی ربط نوشت:امروز همه ستاره های روشن و خوندم انگار یه بار از رو دوشم برداشته شد


یه سری حرف ها هستن که نمیدونیم از کجا هم دراومدن و تو دهن هامون افتادن!!!!

چندتا از این حرف هارو مینویسم اونهایی که میدونید و شما هم اضافه کنید!!

خدا بد نده!!!!! خدا مگه بد هم میده!!!!

سپاردی به امان خدا!!!!! امان خدا ناامنه!!!!

وقتی میخوان قسم بخورن:به این برکت که از قران بالاترِ!!! نون و میفرمان!!!!

نون از قران بالاترِ!!!!!!!!!!!

یه ضرب المثل ترکی هست :نماز قیلَن بنده دی ، قیلمیَن شرمندَ دی، گاه قیلَی گاه قیلمییَی یرین جهنم دَ دی!!!

کسی که نماز بخونه بنده است، کسی که نخونه شرمنده است، گاهی بخونی گاهی نخونی جات جهنمه!!!!! اوایل که میخواستم نماز بخونم و عادت نداشتم یاد این ضرب المثل چرند میفتادم میگفتم شرمنده با‌شم بهتره تا جهنمی باشم! بذار اصلا نخونم!!!

ترک ها از این حرف ها چندتایی دارن!!! من نمیفهمم یعنی چی واقعا!!!

آلله چوخ گورسدمسی!!!!! خدا زیاد نبینه!!!! یعنی چی واقعا

مثلا میگن دوتا بچه داریم، میگن خدا زیاد نبینه!!! خدا مگه بخیله!!!

اون روستایی که بودم تو مازندران عقیده داشتن کسی که مجرده نجسِ!!!!!!!!! یه خانم چهل ساله ای بود میومد مسجد بهش دست نمیدادن!!!!! یا از دستش کسی چیزی نمیگیره میگن عذب نجسِ!!!!! 

این حرف ها که از قدیم مونده انگار یه هدف واحد داشتن تخریب خدا!!!!

نذاریم این حرف ها به گوش ایندگان برسه بیاید ما دیگه استفاده نکنیم!!!! 


 وَالضُّحَى

وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى 

مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى

 

سوگند به روز وقتی نور می‌گیرد

و به شب وقتی آرام می‌گیرد

که من نه تو را رها کرده‌ام

و نه با تو دشمنی کرده‌ام !

.

سوره ضحی ، آیه ۱ تا ۳

 

نامه ای عاشقانه از طرف خدا برای همه انسانها.

________________________________________________

وقتی به تنگنا میخوریم تو زندگیم فکر میکنیم خدا رهامون کرده و گاهی حس میکنیم خدا باهامون دشمنی داره

خودش قسم میخوره که اینطور نیست.

________________________________________________

. { وإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ . }

و با اشتیاق به سوى پروردگارت روى آور

.

سوره شرح آیه ۸

.

#عرفه

#آشتی_کنون_با_خدا

#و_خدایی_که_به_شدت_کافیست

20/مرداد/98

خیلی التماس دعا دارم در جریانید

اول اول برای ظهور امام زمان دعا کنیم

بعد دعا کنیم جز فرماندگان حضرت باشیم. 

 


هرکسی برای خودش چارچوب هایی داره و این چارچوب ها براش مهمه!

یکی از مهمترین چارچوب ها برای من صمیمیت با جنس مخالفِ

هیچوقت دلم نمیخواد با یه اقا صمیمی بشم!!!

نه اینکه قربون صدقش برم! اینکه من و جای شما تو صدا کنه از نظر من احساس راحتی میکنه! هیچوقت هیچ مذکری و تو صدا نزدم!!!! همیشه خیلی محترمانه صحبت کردم و این توقع رو هم دارم که مثل خودم باهام برخورد کنه!

و نقض این قانون و بی احترامی به خودم میدونم

با برادرشوهرم تو یه خونه زندگی میکردیم و الان هم تقریبا هر روز باهمیم!!! ولی تا بحال نه به اسم صداش کردم و نه مفرد!!!

این افتخاراتم نیست، چارچوب های منه

و کسی بخواد صمیمی بشه بی احترامی ای نمیکنم با حفظ احترام از اون شخص فاصله میگیرم و کاری میکنم خودش بلاکم کنه

خداروشکر از اون ادم عوضی ای هم که قبلا راجبش حرف زدم دیگه خبری نیست و کاری به کارم نداره. انقدر بی محلی کردم و پیام هاش و نخونده حذف کردم فهمید ه داره وقت خودش و هدر میده. 

من تخس نیستم، ولی با جنس مخالف ترجیح میدم یه دختر مغرور باشم!

اقایونی بیان اونهایی که به وبشون سر میزنم قابل احترام هستن، با این که چندسال به وب هم سر میزنیم ولی الحمدالله صمیمیتی به وجود نیومده و این نشونه شخصیت و اصالتشونه، ممنون. 

به چارچوب هم احترام بذاریم

 

 


نمیدونم چرا اصلا حس و حال وبلاگ نیست دیگه

انگار حوصله حرف زدن هم ندارم

دلم میخواد یه پست بلند بالا بنویسم از ادم های مذهبی گله کنم

اما حسش نیست، فقط تو یه جمله بگم خلاصه همه حرص هام و!!!

اگر جامعه شما رو بعنوان یه ادم مذهبی میشناسه، کاری کنید که زینت دین باشید! کارهای شمارو پای دین میذارن ملت!!!

اعصابم یکم خورده این روزها!!!!

از روز عرفه یه بغض سنگین مونده تو گلوم

صبحِ روز عرفه دوسانس استخر بودم(مجبور بودم) از 9و نیم تا 1تو اب بودم بعد هم نیم ساعت جکوزیقشنگ خمار خواب بودم و منگ منگ دعا رو خوندمهی روضه خوندن و حس گریه نداشتم، هی دلم خواست با هر فراز دعا گریه کنم کسل بودم! حالا یه بغض تو گلوم داره خفم میکنه نمیترکه

همه چی دست به دست هم دادن به من سخت بگذره

حتی استخر هم این روزا حالم و خوب نمیکنه و این خیلی وحشتناکِ!!!!

بغضِ خر

روزهای مسخره و سخت. 


خانواده همسر مهمونمن 

پدرشوهرم غذایی مه میذارم نمیخوره!!!!!!

میوه برنج ما خشکِ!!! نون و ماست میخوره

تو مهمونی ها هم همینطوره:/

مامانم دعوت کرد بهترین برنج و داریم ولی معتقده برنجای ما خشکه!!!

و تو مهمونی هم نون ماست میخوره:/

اداب اجتماعی - 0 -

برادرشوهرم روزی ده بار به من و مادرش میگه خدا بهتون صبر بده واقعا

الان هم دستور خاموشی دادن و فینال عصرجدید و رها کردیم حالا رفته حیاط داره سیگار میکشه

یجی هم بهش میگیم قهر میکنه

نمیشه دوکلمه باهاش حرف زد اصلا

خیلی خستم واقعا 

همسر هم خیلی فرقی با پدرش نداره

به این فکر میکنم سنش بالاتر رفت دقیقا شبیه پدرش نشه که تحمل ندارم واقعا

 

 


اول هفته یه پیام از سامانه سماح اومد که بخاطر اغتشاشات در رفتن تعجیل ننماید

و ماهم تعجیل ننماییدیم!

موندیم اوضاع اروم شد بریم ولی سامانه سماح دیگه پیام نداد که اوضاع اروم شده!

همه موندن یکم دیرتر برن بخاطر این پیام

رفتیم بلیط بگیریم اینترنتی گفتن بلیط اینترنتی نمیفروشن اجازه فروش ندادن

باید حضوری برید

امروز حضوری رفتیم برای فردا بلیط بگیریم باز بلیط ندادن_ترمینال آزادی

گفتن فردا بیاید، بهمونم گفتن فردا معلوم نیست ماشین باشه یا نه

فقط هم بلیط مهران و میفروشن

خودشون میگن ترافیک سنگینه ماشینایی که رفتن تو ترافیک موندن و برنگشتن!

از مرزهای دیگه هم نمیرن

برای مرز خسروی هیچ کدوم از پایانه ها سرویسی نداره!!!

ترمینال کلانتری هم زنگ زدم تقریبا همه دفتراش زنگ زدم میگن بلیط نداریم!!!

کلانتری هم فقط مهران میره 

چندهزار دستگاه اتوبوسی که مسولین گفتن کجاست دقیقا!!!!!

خسروی اگر خلونه واسه اینه که سرویسی نمیره از اونجا

مقصر هم مسافرا نیستن!!!

امیدوارم اتفاقی نیفته فقط

تدابیری نیندیشیدن امسال!!! 


الاء عزیزم سلام

کاش میشد این نامه رو ده سال پیش دستت میرسوندم. 

اون موقع که احساس تنهایی کردی

ای کاش اون موقع تو محیط بهتری بودی

کاش میشد درس و جدی بگیری  بخاطر شیطنت هات اصلا ناراحت نباش

همه بچه های ارومی که حسرتشون و میخوردی و خودت و میکشتی بتونی مثل اونا کم حرف و اروم بشی اونها همه پشیمونن که چرا تو سن و سال تو شیطنت نکردن 

آلاء عزیزم وقتی اولین پسر برای دوستی بهت پیشنهاد داد و سه ماه رفت تو مخت و با حرف های عاشقونه و کارهای خاص دلت و بدست اورد گول نخور

آلاء همه اینها دروغِ همش فریبِ

اونها خودت و نمیخوان تن ضریف و پاکت و نیاز دارن نه قلب پاک و سادت و

آلاء تنها خوشحالی و دلخوشیم اینه که هرچقدر دلت شکست اما نذاشتی دست ناپاکی تن پاکت و لمس کنه

اما کاش مواظب قلب پاکت باشی 

همه اون دلشکستگی ها و شب بیداری ها و قرص های اعصابی که خوردی الان پدر منو داره درمیاره میدونم همه این بیماری های گوارشی الانم حاصل اون غصه خوردناست. 

آلاء نازنینم قلب پاکت مثل یه لوح سفیدِ پسرهای کثیف و پست فطرت و توش راه نده، فکر نکن این با بقیه فرق میکنه!

هیچ پسر سالم و پاک و پدر مادر داری دختری و برای دوستی انتخاب نمیکنه

تا میتونی با دوست های هم جنس خودت کیف کن  

سفر برو

اردوهای جهادی برو. 

دوست های دخترت خیلی خیلی حالت و بهتر میکنن 

 دوستی با جنس مخالف شاید اولش قشنگ باشه یه تجربه جدید باشه

اما تهش حتما تباهبه

بعدش هیچ چیزی نمیتونه خوشحالت کنه

کاش میشد برگردم عقب نذارم هیچوقت گوشی بیاد دستت!!!! 

وقتی به هر دلیل نتونستی پا رو دلت بذاری و دل سادت گول خورد و عاشق شدی و رفت و داغان شدی تو رو به مقدسات قسم برای فراموش کردنش به خر دیگه ای پناه نبر! اینم یکیِ بدتر از اون دلت تیکه پاره میشه 

راستی آلاء اون بی آبرویی ای که تو محل شد بخاطر گناه نکردت که جرات نداشتی پاتو از خونه بیرون بذاری و وقتی بالاجبار از خونه میومدی بیرون مثل برق از محل رد میشدی تا چشمت به چشم کسی نیفته و فکر میکرذی تاریخ این بی ابرویی رو فراموش نخواهد کرد، خواستم بگم فراموش کرد!

وقتی چشمت به اون حدیث افتاد که نمیدونم سخن کدوم نازنینی بود 

هرکس بین خودش و خدا را اصلاح کند خداوند بین او و مردم را اصلاح میکند

خواستم بگم خدا اصلاح کرد. 

حتی اون خواستگاری که حسرت از دست دادنش و خوردی بخاطر اینکه تو تحقیقات محلی یکی از همسایه ها گفت دخترِ امّا داره! چند وقت پیش دخترش برگشت خونه باباش ، امیدوارم سیلی روزگار نبوده باشه! 

و هرچقدر هم که بد بوده باشی  آسیبی به کسی نزدی و آشکارا گناهی مرتکب نشدی 

تو دل خودت یه بی لیاقتی و دوست داشتی و عاشقش شدی! 

گول این حرف های فلسفی و شاعرانه رو نخور که باید عاشق شد، باید عاشق شد، عشق جز رسوایی چیزی برامون نذاشت!! 

آلاء جان تو رو به خدا قسم عاشق نشو

خواستی عاشق جنس مخالف شی بذار برای وقتی بزرگتر شدی وقتی خواستی یه مرد و انتخاب کنی تا همیشه کنارت بمونه، همسرت! 

کسی که تو برای بدست اوردنت بجنگه، با عزت و احترام بیاد از خونه پدرت التماست کنه باهاش هم صحبت بشی و  بشی خانم خونش❤️برای ازدواج هم تا میتونی تو انتخابت سختگیری کن

عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی

 

کاش ده سال پیش یکی این هارو بهم میگفت. 

بهترین روزهای عمرم به تباهی گذشت  

کسی دعوتم نکرد دلم خواست برای خودم بنویسم

اشک

اشک

اشک. 

 


اللهم ارزقنا شفاعه الحسین 

خیلی عصبی گفت اقا جنگه! جنگِ کجا میخواید برید!!!

عقل ندارید؟!؟ 

من فقط با لبخند نگاش میکردم :)

عقل نداریم دیگه 

عاشقیم❤️

وقتی جنگه وقتی ترور میکنن وقتی خودشون و میکشن ما اربعین نزیم یعنی کارمون درسته 

مسیری که انتخاب کردیم درسته

بکشید ما را، بکشید مارا ملت ما بیدار خواهد شد. 

ما ثابت کردیم که از مرگ هراسی نداریم

ما از تبار سلمان فارسی و همت ها و حججی هاییم.

بخدا قسم اگر یقین داشته باشم رفتنم به این سفر هیچ بازگشتی ندارد باز هم از راهی که انتخاب کردم پشیمان نخواهم شد.

ان شاءالله اربعین به ظهور ختم خواهد شد. 

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب

حلال بفرمایید دوستان

 


سر مزارش ایستاده بودم و به عکس روی سنگ قبرش نگاه میکردم 

چه جوون رعنا و خوش سیمایی

چشمم افتاد به دختری که روبروم بود

شما از بستگانشون هستید؟

من خواهرش هستم

چشمام برق زد^_^

سعی کردم بهش نشون بدم چقدر خوشحالم! (خیلی تابلو بود البته) 

کلی باهم صحبت کردیم و شماره همراهش و گرفتم و برگشتم خونه

انگار اون روز من و خواهرش و کشونده بود سر مزارش تا باهم رفیقمون کنه. 

بهم دستور سرکشی داده بودن

با بچه های گروه صحبت کردیم و همه نظر هاشون و گفتن قرار شد به خانواده ای سر بزنیم که از همه تنهاترن.

من میدونستم اون اتفاق و اون دیدار سر مزار اون جوون اتفاقی نبود

زنگ زدم و با پدرشون صحبت کردم و قرار و گذاشتم برای روز پنجشنبه 

مسولمون گفت بنداز11صبح که من بتونم بیام

رفتیم به ادرسی که فرستاده بودن وارد خونه شدیم

چه خونه ساده و دلنشینی 

برای من ارامش امامزاده رو داشت. 

پدر رفت و همه اهلی ساختمون یاس و صدا زد تک تک وارد شدن. 

همه مادران و پدران شهدای مدافع حرم!

دسته گل هاشون و فدای ازادی و اسایش ما کرده بودند 

چقدر خاکی

چقدر آروم

چقدر متین. 

چه انسان های شریفی. 

به عمرم ادم به این فروتنی و افتادگی ندیده بودم

انگار ملائکه حضور داشتند. 

یه ساختمونی براشون ساخته بودند و همه شهدای فاطمیون استان البرز و یه جا جمع کرده بودند  

ساختمون 12واحدی.

ظاهرا خیلی بهشون رسیدگی میشد بهترین کوچه شهر براشون یه آپارتمان سنگ شده. نمای بسیییااار زیبا ساختمون بسیار زیبا

داخل خونه هاشون پدر و مادرهایی بودن که مشکل بزرگی داشتن

هویت!

درد همه اونها یک چیز بود

خیلی هاشون توی افغانستان زندگی میکردند زندگی داشتند

پسرهاشون قاچاقی وارد ایران میشن و از مشهد عازم سوریه میشن و شهید که میشن سفارت ایران زنگ با سفارت عربستان هماهنگ میکنن که پذر و مادر شهدارو بفرستن ایران 

چون دیگه تو کشور خودشون امنیت جانی ندارند!

وقتی وارد ایران میشن شناسنامه ای ندارن

یکی از خانواده ها گویا مدارک شناسایی داشتند قبل از شهادت پسرشون، جوون ترین شهید مدافع حرم وقتی میرن سوریه مدارک و میبرن که ویزا بگیرن و این ها بعد از شهادتشون مدارکشون اعتباری نداره 

اونها حتی نمیتونن سیم کارت بخرن 

تو بانک نمیتونن حسابی باز کنن

یکی دوبار هم مامور ها گرفتنشون! به جرم بی هویتی میخ. استند بازداشتشون کنن!!!

که با وساطت سپاه ازاد میشن!

درد دل هاشون خفم میکرد دلم میخواست فریاد بزنم

وقتی وارد خونه شدیم مادرشهید بهم گفت وقتی کسی میاد خونمون خیلی خوشحال میشم دلم باز میشه. 

از عشقش به پسرش برامون گفت

از اینکه روز تولد و روز شهادت پسرش هر دو تو یک روز بوده

از خوابی که دیده بود

از صبری که یکهو بعد از شهادت به دلش نازل شده بود 

بعد از اینکه از پیششون اومدم به چندجا زنگ زدم و گفتم این مشکلات و دارن چه کار میشه کرد کجا میشه اینها رو گفت

گفتن مجلس داره یکسری کارها انجام میده! 

امیدواریم حداقل برای پدر و مادر و همسر شهدایی که دیگه نمیتونن به کشور خودشون برگردن و دسته گل هاشون و برای ما فدا کردن کاری کنن

اینها تاج سر ماهستن

شناسنامه که سهله. خواستم یک چیز با ارزش و فدای اینها کنم دیدم با هیچی نمیشه جبران کرد و جای خالی عزیزانشون و باهیچی نمیشه پر کرد

داشتن هویت برای خانواده های شهدا چیز زیادی نیست. 

چقدر دلم تنگ شده برای اهالی ساختمان یاس 

 


 

سلام 

این ها درد و دل یک بیمارِ

من از درس هایی که تو دانشگاه خوندید هیچ اطلاعی ندارم

نمیدونم درسی به اسم حال روحی بیمار پاس کردید یا نه!!!

روح بیمار چقدر براتون مهمه؟

همیشه فکر میکردم دکترهای قلب باید خیلی مهربون باشن پنج سالی هست مامان تحت درمان دکتر ماهرخ فرخیِ جز بهترین و مهربون ترین دکترهایی که دیدم، تنها دکتر خوبی که دیدم ایشون بود

اون باعث شد فکر کنم همه دکترهای قلب مهربونن چون با قلب ادما سر و کار دارن

این هفته رو مجبور بودم مرکز قلب تهران باشم جنب بیمارستان شریعتی

رفتارهاشون فااااجعه بود

این منشی هارو واقعا نمیدونم از کجا پیدا میکنن!

(به جامعه منشی ها برنخوره بعضی هاشون و میگم شما که جز مقربینید)

بیمارستان های دولتی و نیمه دولتی بعضی ازمنشی هاشون ارث باباشون و از ادم طلبکارن قطعا به پست همتون خورده!. هربار که میرم بیمارستان دولتی به خودم فحش و نفرین نثار میکنم که چرا پا شدی اومدی اینجا بعد یادم میفته هزینه درمان تو بیمارستان خصوصی خیلی بالاست!جای از ما بهترونه

و هرماه کلی اط حقوفمون پول بیمه کم میکنن!. پدرم که بیمه ازاد میریزه هر سه ماه نزدیک یه ملیون تومن پول بیمه میده تا از خدمات بیمه استفاده کنه

ولی خیلی از منشی ها فکر میکنن با یه مشت گری گوری طرفن و اجازه دارن هرطور دلشون میخواد با بیمار صحبت کنن

انگار ما باعث شدیم اینا دکتر نشن!

میرسیم به دکترهای نازنین و پرمشغله!.

پزشک های زحمتمش کم نداریم 

حرفم با پزشک های زحمت نکشه 

اگه بری بیمارستان خیلی هاشون جوابتو نمیدن میگن بیا مطبم

وقتی میری مطب باور نمیکنی این همون دکتر بیمارستانِ!!!

یه تعدادشون تو بیمارستان اصلا اعصاب ندارن

باز مقصر ماییم که اینا تو بیمارستان دارن کار میکنن! 

فقط دلشون میخواد با پا بزنن و از مطب بندازنت بیرون! 

یکسری هاشون هم حوصله حرف زدن ندارن

دکتری که پیشش میرم همیشه مطبش میرفتم کارم فوری بود رفتم کلینیک

ویزیت کلینیک هم 55تومن بود رایگان نبود

بهش گفتم من روزی شش تا سولفاسالازین میخورم شش ماهه و بیماریم خاموشه

گفت پروندت جلوم نیست نظر بدم، تو کامپیوترش پروندم هست

مدارکم و دادم بهش اخرین کلونوسکوپیم نگاه کرد گفت کی گفته تو سولفاسالازین بخوری؟! 

تو نباید بخوری!!! گفتم خودتون گفتید 

سرم داد کشید خانم من میدونم یا شما

شما دکتری یا من! 

لحنم خیلی اروم بود و لحنش خیلی تند بود

گفتم اقای دکتر شما خودتون بهم این قرص و دادید

هربار میرم مطب فقط میگه برو مثل قبل دارو مصرف کن به سلامت 

یه نسخه مینویسه 

هرچی بهش میگم هم میگه عوارض داروتِ دارو رو قطع نکن سرجمع سه دیقه تو مطبشم 

خلاصه گفت شما التهاب نداری! کولونوسکوپی قبلیم و نشون دادم گفت اینجا التهاب داشتی برو شش تا بخور! 

گفتم اقای دکتر من دقیقا مشکلم چیه؟  

گفت من وقت ندارم اینجا به هر بیمار توضیح بدم 

پزشکان محترم بیماری که به شما مراجعه کرده آشفتست

بیمارِ! حال جسم و روحش خوب نیست

شما رو ناجی خودش میدونه و فکر میکنه که شما میتونید نجاتش بدید 

وقتی با رفتار های نپسندیده و نسنجیدتون هرچی دلتون میخواد بهش میگید غرقش میکنید! 

ناامیدش میکنید

یه بیماری مثل بیماری من که بیماریش رابطه مستقیم با اعصاب و روان داره 

حرف های شما برخورد شما قشنگ یک هفته تمام انرژی من و ازم میگیره

متنفر میشم از همه چی 

به من میگید درمان و قطع نکن هربار از پیش شما میام یک هفته درمان و قطع میکنم! 

شمارو به مقدسات قسم با ما مثل انسان برخورد کنید ما برده های شما نیستیم

یه مهندسی مع داشته باشیم میبینید که پول شما از ما میرسه!!! 

اگه ما بیمارها نباشیم شما حقوقی نخواهید داشت درآمدی نخواهید داشت با عرض پوزش! یکم حرفم سنگین بود به سنگینی تمام زخم هایی که از دکترا خوردم

اگر دکتر خوبی هستید خوشبحالتون خدا بهتون طول عمر بده

اگر دکتر بدی هستید وای به حالتون خدا یکی مثل خودتون سر راهتون بذاره

 

پ ن:تو بیان دانشجو پزشکی کم نداریم الحمدالله 

حرف هام و به خودتون نگیرید اینها رو نوشتم که شما مثل اونها نشید

و نخواهید شد ان شاء الله 

 


احساس میکنم بیماری ماها شده منبع درآمد برای خیلی ها

پزشکا هیچ تلاشی برای بهبود هیچ بیماری ای نمیکنن

فقط علم پزشکی تلاش کرده بیماری هارو کنترل کنه

اونم خیلی جاها موفق نبوده!

یجارو کنترل میکنن صدجای دیگه رو از کار میندازن!

حتی اونهایی که به اسم طب سنتی و اسلامی دارن کار میکنن باز درمان نمیکنن!!!

اگه ماها درمان بشیم اونا بیکار میمونن!!!!

تو این چندسال نشنیدم بگن داروی درمان یه بیماری کشف شده

بقول اقای دکتر تنها بیماری که درمان داره سرما خوردگیِ!

خدا خیر بده اونی که دارو سرماخوردوی و کشف کرد وگرنه خدا میدونه سالانه چند نفر سرطان سرماخوردگی میگرفتن و براثز سرماخوردگی از دنیا میرفتن!!! 


اوایل که از کهیرهایی که میزدم و خارش های وحشتناکم خسته شده بودم. 

که فهمیدم عوارض داروهامِ و طبیعیه

بعد از مدتی معده درد گرفتم دکتر گفت مهم نیست عوارض داروِ 

سر درد های وحشتناکی میگیرم دکتر میگه عوارض داروِ

داروهات و قطع نکن

یکی دو ماهی هست مفصلام کلا درگیرن

که فهمیدم اینم از عوارض داروِ!!!

به دکتر میگم این داروها فایده ای هم دارن؟

درمان میکنن بیماریم و؟ 

با قاطعیت گفت نه!!!!!

این دارو پیشگیری میکنه از سرطان!!!!

همه درد و مرض هارو بگیرم تا شاااید سزطان نگیرم در اینده!!!!

مدتی بود زبونم زخم میشد و شکاف برداشته زبونم

خیلی وحشتناک طوری که اب میخدرم انگار دارم اسید میخورم!!!

که امشب تو گوگل سرچ کردم علت این زخم های زبونم و بفهمم 

همش نوشته بود سرطان دهان

رفتم یه سری زدم عوارض قرصی که 6ماهه دارم روزی 6تا میخورم و چک کردم

فهمیدم این زخم هم عوارض همین قرص کوفتیِ

 

حالا نوشته عوارض چندانی وارد نمیکند! 

بیا بُکُش راحتمون کن خجالت نکش!!!!!!

باورتون میشه من همه علائم و دارم! 

میخواستم این و استوری کنم پشیمون شدم

گفتم درد دلم و اینجا بنویسم یکم سبک شم

از فردا میفتم دنبال این علف های گیاهی

میدونم اوناهم درمانم نمیکنن 

اما اینم نیدونم که حداقل بقیه جاهارو داغان نمیکنن

بدجور کم اوردم

درد روی درد. 

نیشه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه خودم و سلامت ببینم

خدایا این انتقام الهیِ یا امتحان الهی؟ 

 


همه ما آدما یه روز شکست خوردیم،نابود شدن آرزوهامونو با چشمامون دیدیم،از طرف کسی بی مهری دیدیم که تمام محبتمون رو ریخته بودیم به پاش،از نزدیک ترین آدما و عزیزترین آدما کاری ترین و عمیق ترین زخم ها رو خوردیم،یه شبایی آرزو کردیم کاش هیچوقت فردایی نباشه،رئیسمون بدون اینکه اشتباهی کرده باشیم سرزنشمون کرده،دنیا بی اینکه مقصر باشیم ازمون تاوان گرفته،یه اتفاقایی باعث شده از زندگی ببریم،یه خبرایی اشکمونو تا جایی در آورده که نفس برای کشیدن کم آوردیم
زندگی  همه ما پر از همین چیزاست
پر از اتفاقای گاهی بد
روزای بسیار سخت
شبایی که چند سال طول کشیده تا سحر بشه
روزایی که از فرط غم زیاد مثل شب سیاه بوده.
مهم میدونی چیه؟؟
اینکه  برسی به این باور که
به جز تنِ خودت
تنِ خیلیای دیگه هم زخمیه
به جز روحِ خودت روح خیلیا هم خستس
اینکه به جز تو هزار نفر آدم بغضای اشک نشده دارن
دردایِ حرف نشده
دردایی که اونقدر آزار دهندست که حتی حرف زدن ازشون هم چیزی از بار سنگینی که رو شونه هات گذاشته کم نمیکنه.
وقتی برسی به این باور که تجربه هایِ تلخی که تو داشتی رو خیلی آدمای دیگه هم داشتن؛
کمتر زخم زبون میزنی
کمتر رفتارای آدمارو به دل میگیری
کمتر از ظاهر آدما تا ته زندگیشون رو قضاوت میکنی
کمتر مدام با حرفای با نیش و کنایه زندگی رو براشون تلخ میکنی
کمتر دلیلِ اشکاشون میشی
کمتر باعث میشی آدما فکر کنن چقدر بدن،کمن، اضافه ان برای دنیا.
فقط کافیه حس کنی اون زخمایی که رو تنته
دیگرانم دارن و باهاش دست و پنجه نرم میکنن
اونوقت یکم مهربون تر رفتار میکنی
بیشتر دوستشون داری
کمتر به این فکری که چه جور کاراشونو تلافی کنی
و چه جور یه زخم جدید به زخماشون اضافه کنی.


هو الرحمان الرحیم

از خوبی ها و ریلکسی های مامانم قبلا گفتم براتون.

مامان مارو کلا خیلی مستقل بار اورده!

طوری که برادرم تو ۲۰سالگی ماموریت رفته بود خوزستان

اونم تو فصل خرما پزون وتو ماه رمضون.کارشونم تو شهر نبود خارج از شهر بود

نهایت هفته ای دوبار زنگ میزد داداشم و میگفت افرین بهت افتخار میکنم

و صدبار هم میگفت دیگه چه خبر!

وقتی قطع میکرد میگفت میدونم سختی میکشه اما پسر نبایدلوس بشه

وقتی هم حقوقش و گرفت کمک کردن وخونه ساخت تو۲۱سالگی هم برلش زن گرفتن

و واقعا داداشم تو اون سن یه مرد کامل بود

یه پسر که گرم و سردروزگار و چشیده بودو با نگن بازوی خودش زندگیش و پیش برد و طبقه بالای خونه مامانم زندگی میکرد تو ده سالی که با مازندگی کردن نه تو زندگی شخصیشون دخالت کردیم نه تو تربیت بچه

طوری که اگر عروسمون میزد زیرگوش برادرزادم هیچکدوم چیزی نمیگفتیم حتی چون بچه بودنوازشش نمیکردیم که لوس نشه!

 

من هم الان چهارسال ازدواج کردم با پسری که مادرش نمیذاشت کار سخت انجام بده

و وقتی بیکار بود و فرستادمش پرتقال جینی شدم زن بدجنس ونامرد که پسرشون و سر همچین کاری فرستادمبخاطر منافع خودم!!!!!

شدم ظالم!

و نذاشتن همسرم کار کنه گفتن جه ومی داره پسر ما بره پرتقال چینی!

اون موقع پدرشوهرم که ۲۶۰۰حقوقش بود گفت بشین خونه من۶۰۰بهت میدم

و همسرم نشست خونه!

به اصرار من یه مغازه زدیم از روز اول مادرشوهرم میگفت خیر نبینه اونی که این و مجبور کرد مغازه بزنه!!!!!!

هر روز مصیبت هایی که کشیده بود و تو گوش بچه هاش لالایی میکرد

اینا از تمام فامیل متنفرن و با هیچکس رفت و تمد ندارن چون به مادرشون ظلم شده

الان که بزرگ شدم و خاطرات گذشته یادم میاد میفهمم مامانم چقدر سختی کشیده تو زندگی

بابام کتکش میزد میرفت بیرون ماهارو جمع میکرد دورش میخندوندتمون میگفت بابا داشت من و ماساژ میداد مشت و مالم میداد

و شب که بابام میومد خونه مامان میوه پوست میگرفت میومد دستش و مینداخت دور گردن بابام میگفت ما باهم شوخی داشتیم 

و هرشب بساط دوز و شطرنج و تو خونمون براه بود

روزای تلخ زریاد داشتیم خییلییی زیاد ولی این تلخی ها لالایی شبهامون نبود الان گه عقلم میرسه میفهمم اونا ماساژ نبود اونا بازی نبود ولی مامان خودش یه زن قوی بود و همه مارو قوی باراورد

الان که هرکدوم از ما سر زندگی خودمونیم کمتر نگران مامانیم چون میدونیم یه زن قویه

کاری که ملدرشوهر من با پسرش نکرد

و الان ۶شبانه روزه همسر من خونه مادرشِ بهش نمیگه برو زنت تنهاست!!!!

همیشه زنگ میزنه تو گوش همسر من میخونه که ما تنهاییم بیکسیم کسی و جز شما نداریم

و محمد برنامه کاریش و طوری میچینه که شیفت هاش پشت سرهم باشه که بتونه چهار روز آف کنه بره پیش مادرش.و مادرش خوشحال باشه که پسرش هنوز وابسته مادرشِ!!!!

و هر بار منو میبینه از من میپرسه کار محمد چطوره؟

سخت نباشه بهش فشار بیاد 

منم دلم میخواد بگم: تا سختی نکشه مرد نمیشه!۲۵سال از تنش کار نکشیده دوسال داره کار میکنه

ولی چیزی نمیگم

دلم میخواد یه دعوا راه بندازم و پام و از اون خونه بِبُرم

خیلی ظلم میکنه اون مادری که بچش و وابسته خودش بار میاره

خیلی ظالمه اون مادری که نمیذاره بچش سختی کار و نون بازو دراوردن و بکشه

خیلی ظلم میکنه مادری که با پول تو جیبی دادن به بچش میخواد اون و برای خودش نگه داره 

 


السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

همیشه از بچگی دلم میخواست وقتی میرم مسجد یا هیئت با دوستام برم

میرفتم دنبالشون، مامان بزرگ ساره مخالف بود

زمانی که ماه ده سالمون بود محرم تو زمستون بود 

اون موقع هم زمستون ها برف میبارید و یخ بندون بود مخالف بود خلاصه به زور میرفتیم

ماریا هم محرم میرفت مسجد خودشون ولی چندسالی حس میکنم اومد مسجد ما

یادش بخیر مسجد هارو گرو کشی میکردیم

مسجد ما و مسجد شما و این صحبت ها. 

تو محله ما سه تا مسجد بود و هست به فاصله صدمتری!!!

دیروز به ساره گفتم بیا بریم هیئت گفت کجا میری . دلم سخنرانی های شیخ. و میخواست گفتم هیئت محبین گفت اوووووو اونجا خیلی دوره خودتون برید. 

اومدم خونه و دلم نیومد. گفتم یه هیئت نزدیک تر بریم ولی جمعیت بیشتری بریم 

زنگ زدم و گفتم ساره بخاطر تو محبین نمیریم میریم شهدا  ولی تو هم بیا

گفت راستش من لاک دارم

گفتم چه اشکالی داره قشنگی هیئت به این تفاوت هاست

گفت چادر ندارم گفتم من بهت میدم. 

بعد وفت نه آلاء زشته وقتی لاک رو ناخنمِ چادر سر کنم در شأن چادر نیست

گفت بهم نمیخندن مردم؟! بگن با چه وضعیتی اومده

گفتم نه پاشو بیا. 

گفت پس من میرم خونه خودمون لباس مشکی میپوشم بیاید دنبالم از اونجا بریم 

خونه جدیدشون چندتا کوچه بالاتر از ماست. 

رفتیم دنبالش با محمد 

یه مانتو جلوباز پوشیده بود از زیرش بولیز و شلوار لی لوله تنفنگی

محمد گفت آلاء این میخواد این وضعی بیاد؟

یه اخمی بهش کردم و گفتم چه اشکالی داره؟ ؟ 

یکم فکر کرد و گفت، هیچی 

رفتیم هیئت و یکم چپ چپ نگاه کردن یکی دونفر. 

وقتی چراغ ها خاموش شد همه مثل هم شدیم. 

همه روسیاه و دل شکسته 

ساره مثل ابر بهار اشک میریخت. 

چای بعد از روضه کافر را مسلمان میکند.

 

موقع برگشت گفت فردا شب لاکم و پاک میکنم میام. منم گفتم چادر قجریم و میدم دستت باشه هروقت خواستی سرش کن

 


یکی از عذاب های من تو دنیا اینه که بخوام با آقایون کار کنم

و جدیدا پی بردم بزرگترین عذاب میتونه این باشه که مسولیت یه گروهی و بهم بدن و زیر مجموعه هام همه اقا باشن و من کوچکترین فرد مجموعه باشم

و فردا یه جلسه توحیهی باید بذارم و اقایون و برای کاری توجیه کنم که خودم توجیه نیستم

کارهای فرهنگیمون همه ضربتی و جوگیرانست

بهش میگم من خودم توجیه نیستم میگه توکل کن به خدا. 

خدایا من و توجیه کن در رویای صادقه

 

صبح نوشت:تا صبح خواب جلسه دیدم و دو تا ایده هم اومد تو سرم


برای آن که بتوان کمی ، حتی شده کمی زندگی کرد ، باید دو بار متولد شویم !

ابتدا تولد جسممان است و سپس تولد روحمان.

هر دو تولد مانند کنده‌شدن می‌مانند ؛

تولد اول بدن را به این دنیا می‌کشاند و تولد دوم ، روح را به آسمان پرواز می‌دهد .

تولد دوم من زمانی بود که تو را ملاقات کردم !

کریستین بوبن
فراتر از بودن
.
#دلتنگی
#دستم_را_رها_نکن
#لبیک_یا_حسین
#لبیک_یا_اباالفضل
#حب_الحسین_یجمعنا
عشق یعنی به تو رسیدن.
یعنی نفس کشیدن، تو خاک سرزمینت.


الاء عزیزم سلام

کاش میشد این نامه رو ده سال پیش دستت میرسوندم. 

اون موقع که احساس تنهایی کردی

ای کاش اون موقع تو محیط بهتری بودی

کاش میشد درس و جدی بگیری  بخاطر شیطنت هات اصلا ناراحت نباش

همه بچه های ارومی که حسرتشون و میخوردی و خودت و میکشتی بتونی مثل اونا کم حرف و اروم بشی اونها همه پشیمونن که چرا تو سن و سال تو شیطنت نکردن 

آلاء عزیزم وقتی اولین پسر برای دوستی بهت پیشنهاد داد و سه ماه رفت تو مخت و با حرف های عاشقونه و کارهای خاص دلت و بدست اورد گول نخور

آلاء همه اینها دروغِ همش فریبِ

اونها خودت و نمیخوان تن پاکت و نیاز دارن نه قلب پاک و سادت و

آلاء تنها خوشحالی و دلخوشیم اینه که هرچقدر دلت شکست اما نذاشتی دست ناپاکی تن پاکت و لمس کنه

اما کاش مواظب قلب پاکت باشی 

همه اون دلشکستگی ها و شب بیداری ها و قرص های اعصابی که خوردی الان پدر منو داره درمیاره میدونم همه این بیماری های گوارشی الانم حاصل اون غصه خوردناست. 

آلاء نازنینم قلب پاکت مثل یه لوح سفیدِ پسرهای کثیف و پست فطرت و توش راه نده، فکر نکن این با بقیه فرق میکنه!

هیچ پسر سالم و پاک و پدر مادر داری دختری و برای دوستی انتخاب نمیکنه

تا میتونی با دوست های هم جنس خودت کیف کن  

سفر برو

اردوهای جهادی برو. 

دوست های دخترت خیلی خیلی حالت و بهتر میکنن 

 دوستی با جنس مخالف شاید اولش قشنگ باشه یه تجربه جدید باشه

اما تهش حتما تباهبه

بعدش هیچ چیزی نمیتونه خوشحالت کنه

کاش میشد برگردم عقب نذارم هیچوقت گوشی بیاد دستت!!!! 

وقتی به هر دلیل نتونستی پا رو دلت بذاری و دل سادت گول خورد و عاشق شدی و رفت و داغان شدی تو رو به مقدسات قسم برای فراموش کردنش به خر دیگه ای پناه نبر! اینم یکیِ بدتر از اون دلت تیکه پاره میشه 

راستی آلاء اون بی آبرویی ای که تو محل شد بخاطر گناه نکردت که جرات نداشتی پاتو از خونه بیرون بذاری و وقتی بالاجبار از خونه میومدی بیرون مثل برق از محل رد میشدی تا چشمت به چشم کسی نیفته و فکر میکرذی تاریخ این بی ابرویی رو فراموش نخواهد کرد، خواستم بگم فراموش کرد!

وقتی چشمت به اون حدیث افتاد که نمیدونم سخن کدوم نازنینی بود 

هرکس بین خودش و خدا را اصلاح کند خداوند بین او و مردم را اصلاح میکند

خواستم بگم خدا اصلاح کرد. 

حتی اون خواستگاری که حسرت از دست دادنش و خوردی بخاطر اینکه تو تحقیقات محلی یکی از همسایه ها گفت دخترِ امّا داره! چند وقت پیش دخترش برگشت خونه باباش ، امیدوارم سیلی روزگار نبوده باشه! 

و هرچقدر هم که بد بوده باشی  آسیبی به کسی نزدی و آشکارا گناهی مرتکب نشدی 

تو دل خودت یه بی لیاقتی و دوست داشتی و عاشقش شدی! 

گول این حرف های فلسفی و شاعرانه رو نخور که باید عاشق شد، باید عاشق شد، عشق جز رسوایی چیزی برامون نذاشت!! 

آلاء جان تو رو به خدا قسم عاشق نشو

خواستی عاشق جنس مخالف شی بذار برای وقتی بزرگتر شدی وقتی خواستی یه مرد و انتخاب کنی تا همیشه کنارت بمونه، همسرت! 

کسی که تو برای بدست اوردنت بجنگه، با عزت و احترام بیاد از خونه پدرت التماست کنه باهاش هم صحبت بشی و  بشی خانم خونش❤️برای ازدواج هم تا میتونی تو انتخابت سختگیری کن

عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی

 

کاش ده سال پیش یکی این هارو بهم میگفت. 

بهترین روزهای عمرم به تباهی گذشت  

کسی دعوتم نکرد دلم خواست برای خودم بنویسم

اشک

اشک

اشک. 

 


 

من و همسر تصمیم گرفته بودیم این سفر و دوتایی بریم

اولین بارمون نبود، میدونستیم این سفر چقدر سختی داره

گم شدن داره، خستگی داره، معطلی داره

افراد بیشتر دست و پا گیرن! و اینکه یه سفر معنویِ اگر روحیاتت با طرف مقابل مج نباشه قوز بالا قوز میشه

از طرفی حرف های حاج آقا پناهیان که میگفت ما تو کار تیمی ضعیفیم و هیئتی و جمعی برید زیارت!!!! ولی باز ترجیحمون به سفر دونفره بود

القصه ما قصد سفر کرده بودیم و هرکس میگفت بیاید با ما بریم یجور میپیچوندیم

چند روز مونده بود به سفر پسرعمو تو هیئت به مستر پیشنهاد داد گفت خانم منم ببرید!!!!! خانمش یه زن ناز نازی و کم طاقت

مستر هم گفته بود مانعی نداره، امسال میگن خطرناکه فقط

گفت هرچی شد پای خودش شما فقط همراهش باش بعنوان یه اقا

خواهر هم اون شب تو هیئت بود و متوجه شد عروس عمو میاد رفت رو مخ دامادمون که بذار منم همراشون برم!!!! داماد هم خواهرم و سپرد به ما

خواهر هم به شدت عصبی و کم طاقت

فاتحه خودم و همینجا خوندم و گفتم اشکال نداره بذار تو این راه افراد بیشتری بیان ،ماهم بانی خیریم

خودم و با این حرف ها اروم کردم

میدونستم با این دوتا کارم زارِ

فرداییش دوستم سحر بهم پیام داد که میخواسته بره کربلا ش و کسی و پیدا نکرده

گفتم ببین ما سه تا خانمیم با همسر من اگه خواستی با ما بیا

سحر هم خوابگاهیم بود با روحیات هم اشنا بودیم، سحر یکم حساس بود فقط

مادرش هم روانشناس بود و خانم فهمیده ای، برادر سحر هم که پسر17ساله ای بود همراهشون بود

ددست همسر هم اولین بارش بود میخواست بره و تنها بود خیلی التماس همسر میکرد که همراه ما بیاد اما اون و دیگه قبول نکردیم

دم دمای رفتن بود که پسرعمو شروع کرد پیشنهاد دادن

ما دنبال بلیط بودیم پسرعموم پیشنهاد داد از مرز خسروی بریم

مدیونید اگه فکر کنید پیشنهادش با زور بود، و تا قانع نمیکرد و حرفش و به کرسی نمینشوند پا پس نمیکشید! بعد از نیم ساعت توجیه کردن و بحث کردن و فانع کردن در اخر میگفت من فقط پیشنهاد دادم

خلاصه که با پیشنهادات ایشون دو تا آژانس گرفتیم ما رو تا مرز خسروی ببره

چون تعدادمون هفت نفر بود به دوست همسر هم زنگ زدیم با ما بیاد تا دوتا ماشین پر بشه و کرایه کمتر بشه!

خلاصه راه افتادیم و نگم تا دم اخر اژانسی که من هماهنگ کرده بودم و لغو کرد و خودش بابای دوستش و گفت بیاد و ماشینش خراب بود و کلی وسط راه معطل شدیم!!!

ماشینی که ما توش بودیم و اون رزرو کرده بود 50تومن کمتر قرار بود بگیره!

از یه بیراهه رفت که مسیرمون نزدیکتر شه افتاد تو یه چاله و فلاکس آبجوش برگشت رو پای همسر!!! و همونجا پوست پاش کنده شد، محل مسح پا کامل سوخت و مقداری از کف پا

خلاصه رفتیم خسروی هفت صبح پشت اولین گیت بودیم یه ربع به هشت در باز شد و ساعت 4وارد خاک عراق شدیم!!!! بدترین و مزخرفنرین مرز ایران

همه تبلیغات که مرز خلوته و خیلی خوبه دروغ بود 

برای خانم ها یه گیت برای خروج بود، هزار نفر همزمان میخواستن از یه در خارج بشن

شرته شرطه های عراقی هم مثل سگ (واقعا مثل سگ، توهینی نمیکنم، توهین یه سگِ) وایساده بودن اونجا و زن هارو چهارتا چهارتا میگرفتن پرت میکردن تو

به روده های من فشار اومده بود داشتم غش میکردم که به زور خودم و رسوندم به در و یه حیوون عراقی من و دو دستی از دوتا بازوم گرفت و مثل حیوون پرتم کرد داخل

بدترین صحنه زندگیم بود، وقتی اون قول بیابونی ها داد میزدن حَرِررررررک چهارستون بدنمون میلرزید. 

ذره ای غم اُسرا رو درک کردیم من تمام مسیر یاد خانم رقیه بودم

خدا لعنتشون کنه الهی

خلاصه با یه بدبختی دونه دونه از مرز خارج شدیم و اونور همگی زدیم زیر گریه و یه روضه الشام الشام الشام برای خودمون خوندیم و خون گریه کردیم و منتظر مردامون بودیم و نگران این بودیم سر ساعت4مرز بسته میشه

در خروج خانم ها و اقایون فرق داشت

محمد شلوار چیریکی پاش بود برگردونده بودنش که شلوارش و عوض کنه

خلاصه با سلام و صلوات بهم رسیدیم و راه افتادیم و ماشینای خسروی میبردن ترمینال بغداد، اتوبوسای واحد صادقیه اومده بودن هشت هزار دینار عراقی به پول ما میشه هشتاد، جالبه اتوبوسای ایران هم همون هشتاد تومن و میگرفتن! اتوبوسای درجه1اونا هشتاد میگرفتن اتوبوسای پلاستیکی و داغون ما هم 80

همه کیسه دوخته بودن برای این سفر، دولت امسال خوب پولی به جیب زد! 

رفتیم بغداد توفیق اجباری نصیب شد رفتیم سامرا رو زیارت کردیم. 

اخ که من چه شبی بود. 

به همه خستگی ها و مشقت هاش می ارزید. خستگی مرز و بغداد و تشنگی از تنمون در رفت

جایی بودم که محل زندگی امام هادی و امام حسن عسکری بود

محل شهادتشون محل تولد امام زمانم

محل غیبت امام زمانم

سه امام معصوم اونجا نفس کشیدن زندگی کردن عبادت کردن

امام زمانم امام زمانم امام زمانم. 

تو حیاط سامرا پسربچه هارو نگاه میکردم

تصور میکردم امام زمان اینجا حضور دلشته و کودکی کرده. 

آخ سامرا. 

خداییش این روسری انداختنا روی ضریح چه معنی میده!!!

خیلی حرکت زشت و دور از شان و مقام خودمون و اون معصومِ!! عکس هم خراب میکنه!!!! ضریح رو هم زشت میکنه، روسری های کهنه شما رو چیکار کنن!!! 

خیالتون راحت همه میره تو آشغالی، امام هم روسری نیاز نداره، نکنید این کارهارو زشته بخدا

فرداییش رفتیم ترمینال که بیایم نجف کرایهِ 100_120تومن شده بود 200_250اون هم بخاطر یه عده مردمِ  

راننده ها گفته بودن 250مردم هم قبول کرده بودن راننده ها دیگه از 250پایینتر نیومدن

مردم شورش کردن و داد و بیداد که اقا سوارنشید زیر بار حرف زور نرید یه عده نخاله سوار شدن و رفتن. 

عده ای بچه انقلابی موندن و شورش ها جواب داد و کرایه صد تومن پایین کشیده شد خلاصه 150تومنم زور بود با 150اومدیم نجف و زیارت و بهترین شب زندگیم اون شب بود تمام خستگی ها و فشار ها از تنم بدر شد

وقتی چشمم به گنبد افتاد وقتی باباعلی از زبونم نمیفتاد.

باباعلی باباعلی میگفتم و همه حرفام و بهش میزدم مثل دختربچه ای که بعد چندوقت باباش و میبینه 

حتی بهش گفتم عراقی ها باهامون چیکار کردن

حس میکردم سرم رو زانوی مهربون ترین بابای دنیاست. و اونم با صبر و حوصله داره به حرفام گوش میده

حتی حس میکردم داره نوازشم میکنه دست رو مو هام میکشه

حس میکردم سرم و بوسه هم میزنه

حتی حس میکردم داره دونه دونه غم هارو از دلم برمیداره

ادامه دارد


یا ستار العیوب

تو همسادگی ما یه خانمی هست که یه پسر ساده شرور و معتاد داره

البته شرور بودنش قبل از اعتیاده

وقتی معتاد شد، یه پسر مظلوم شد!!!

یه پسر که بعد از سرطان و فوت پدرش باید میشد مرد خونه و سر پناه مادرش و دوتا برادرش و خواهر کوچیکش!

این پسر متولد 68عه

خیلی خیلی شر بود مامان خودم همیشه به مادرش میگفت یه چی بهش بگو

مادر مظلومش میگفت نمیشه! ادم نمیشه

مامان میگفت مگه میشه؟!

بزن زیر گوشش

میگفت نمیشه!

خلاصه روزگار به مامان خودم یه پسر داد که مامانمم دید نمیشه!!! داداش خودم رو دست اون در اومد تو محل

و مامانم روزی صدبار میگفت مقصر خودممم چقدر به زری بدبخت گفتم

بچه رو درست تربیت کن! خدا یکی گذاشت تو کاسم حالیم کنه اون چی میکشه!! تو همین همسادگی(ما سی ساله تو یه محل زندگی میکنیم و همسایه ها اکثرا قدیمی ان،و سی سال باهمیم، داستان ها داریم)

همسایه بغل دستی زری خانم یه خانمی هست با دو پسر و . 

این حدیث امام علی که فرمود زن عقربِ راجب این خانم صدق میکنه

زبونی داره به تلخی زهرعقرب!!!

البت که بنده حریف زبونشون هستم و یکبار تو زندگی فقط یک بار جلو همه جوابش و دادم و برای همیشه زبونش و رو خودم بستم!!!

این همسایه ما حسابی این زری خانم و میچزوند بخاطر این پسر معتادش!!!

یه باری که از کربلا اومده بود ولیمه میداد زری خانمِ ساده تو مجلس میگه یه غذا میدی من بدم پسرم؟! تنهاست خونه

همسایه ما وسط مجلس داد بیداد که اره تو میخوای ابروی منو ببری غذا بدی به اون معتاد! غذای من کم بیاد!!!

زری ساده دلش کلی میشکنه

شب که مامانینا اومدن خونه مامان خیلی ناراحت بود و چیزی نگفت تا آیفون صدا کرد و همسایه بخشنده بعد از اتمام مجلسش دو سه پرس کباب اورد خونه ما، غذاشون اضافه اومده بود

مامان کفرس در اومد و حرف زد! گفت همین خانم امشب یه ابرویی از زری بدبخت برد! گفت یه پرس غذا بده سکه یه پولش کرد!

همونجا گفتم خدا به دادش برسه مامان. 

واقعا ترسیدم به حالش دست به کباب ها نزدیم و فرداییش روانه سطل زبالش کردیم

اون کباب خوردن نداشت!

زری چهارتا بچه یتیم داره و با چنگ و دندون داره بزرگشون میکنه با حقوقی که بیمه میده! چندباری پسرش و برده کمپ و هر بیست روز پونصد تومن پول کمپ داده! و پسرش برگشته و دوباره سمت مواد رفته

خلاصه این زری ساده کم از این خانم زخم زبون نشنیده بخاطر پسر معتادش

زخم زبوناش همه علنی و تو جمع ها!!!!

زری خانم یه خانم ریزه میزه و اروم که همیشه خدا در حال خندیدن

فکر میکنم چهل و خورده ای سن داشته باشه!

45بیشتر سن نداره اما نصف موهاش سفیده و خونریزی معده داره و قرص های اعصاب میخوره و حال جسم و روحش داغونه

اینارو میگم که بگم این زن واقعا زخم زبون زدن نداره، یه بدبختی که شوهرش یک هفته قبل از پدر شوهرش فوت کرد ارث که بهش نرسید هیچ!

کلی خواهرشوهر و برادرشوهر چشمشون دنبال یه تیکه خونه ایناست که برسه بهشون!

خلاصه که این همسایه ما چندوقت پیش پسرش با موتور تصادف کرد و و مقصر شد و اون خانم دندوناش شکست و به سرش ضربه خورد و مشکل بینایی پیدا کرد

و کلی براش دیه بریدن که بیمه نصفش و دادو نصف دیگش رو هم خودشون باید میدادن همسایه ما نشست پاشد اون زن و نفرین کرد

گفتم دیه حقه  خدا هم گفته تو قران

میگفت اون زن دروغ میگه!!!

خدا جای حق نشسته جوابش و میده!

چندوقت پیش خبر اومد پسر همسایه رو گرفتن تو زندانِ

اول گفتن بخاطر تصادفی که کرده بود

پول اون و که بیمه داد نصف دیگه رو هم قسط بندی کردن!!

بعد گفتن مشروب گرفتن ازش!

اون روز اصل قضیه رو فهمیدم ترسیدم حرفی بزنم!

ترسیدم قضاوت کنم

اما دست خودم نبود یاد زخم زبوناش میفتادم یاد اینکه چقدر آبروی زری بیچاره رو برد بخاطر اینکه مادرِ یه پسرِ معتادِ!

پسرش یجا نگهبان بود!

یه پسر 17ساله رو میبرن و لواط میکنن! ازش فیلم میگیرن و اذیتش میکنن

و دوباره زنگ میزنن به اون پسر که باید بیای اینجا! و گرنه فیلمت و پخش میکنیم

پسر به داییش میگه و با پلیس میرن و دستگیرشون میکنن

حالا بخاطر لواط تو زندادنِ و میگن قرارِ اعدامش کنن!

(حکم اعدامِ و این قانون در حال اجراست و خیلی ها نمیدونن! بدانید و اگاه باشید این حکم اجرا میشه جدیدا، یه مدت اجرا نمیکردن بخاطر رافت  ولی الان الحمدالله رب العالمین در حال اجراست، الهی که ریشه کن بشه) 

مامان وقتی این خبر و شنید فقط گریه کرد و گفت خدایا پسر منم در خطرِ

دوستای ناباب داره، دل مامان لرزید از اینکه یه روز خودش این خبر و بهش ندن

منم لرزیدم! از ما هم دور نیست این خبر! 

داداش کوچیک من هم امکان اشتباهش زیاده! همینجا برای عاقبت بخیری همه جوون ها دعا کنیم

برای هدایتشون

حدیث پیامبر مانع سرزنش کردنم میشه میترسم از دنیا نرم و به اون گناه مبتلا بشم! 

دست خودم نیست این خبر ذهنم و مشغول کرده کلا! 

وقتی کسی و میشناسی و  هم بازی بچگی هات بوده

یهو همچنین خبری بهت بدن ناخودآگاه بهش فکر میکنی! و میخوای بگی نه دروغِ این خبر

من فقط یاد زری خانم میفتم  

خدا کنه جواب دل شکسته زری نباشه! 

همسایمون این خبر و بهمون داد، گفت این زن خیلی دل مادرم و شکست بخاطر اینکه مادرم پسرزا نبود! حالا همون پسر  

پدر همین پسر وقتی خبر و شنید سکته کرد و خداروشکر چیزیش نشد حالا

چندروز پیش هم آمبولانس اومد همسایمون و برد

حال پدر و مادرش خیلی بده برای حال دلشون دعا کنید

ادم هرچقدر دلش بشکنه راضی نمیشه همچین بلایی سر کسی بیاد

خدایا خودت درست کن


بخشی از سفرنامه اربعینِ فقط اومدم اینجا بنویسم یکم تخلیه بشم

یکی از اقوام که گفتم همسرش اصرار داشت خانمش با ما بیاد و هیچ مزاحمتی برای ما نداره

و شروع کرد پیشنهاد دادن و 

مراجعه شود به سفرنامه اربعین

خلاصه که از اول مرز نق زدن های خانم شروع شد و پیام های همسرش از ایران. 

بماند این ها

چرخ دستی اورده بود که اذیت نشه، اما اذیت میشد چرخش دست به دست بین بچه ها میچرخید بماند اینم

از روز دوم پیاده روی همسرما نذاشت کوله رو دوشش بندازه کولش و انداخت رو چرخ دستی و چرخ دستیشم براش اورد

تا روز اخر پیاده روی اینم بماند

دومین شب گفت من دیگه نمیتونم پیاده بیام باقی مسیر و با ماشین بریم

هیچکس قبول نکرد من و همسر باهاش چهارصدتا عمود و با ماشین رفتیم اینم بماند

اصلا کار تیمی و گروهیش خوب نبود حرف گوش نمیداد

روز اخر که رسیدیم بین الحرمین گفت همسرم مدیونم کرده برم و تنم به نامحرم بخوره

تصمیم گرفتیم نریم یکم شرایط مساغد شد و بعدا خواهم گفت

بهش گفتیم ما میریم تو بشین همینجا گفت نه منم میام

اومد و یه شرایطی پیش اومد بعدا میگم ناخوداگاه بین جمعیت گیر افتادیم یه نعره سر من کشید بهت گفتم نیاااااایم منم نعره کشیدم به من چه!!!!!

و همسرم از راه رسید و منی که تنها وسط یه عالمه مرد گیر کروه بودم و گریه میکردم و کشید بیرون و سر راه دوتا دیگه از همسفرامون و پیدا کردیم رفتیم سرقرار

و همسر با پای سوخته برگشت رفت دنبال فامیلمون

وقتی اومد با من حرف نمیزد به یکی هم گفته بود آلاء سر من داد کشید!!!!

همه اینهارو گفتم که بگم دیشب تو تولد بهم گفت تو مسیر خودم و فحش میدادم گفتم چرا با فلانی ها که اونقدر اصرار داشتن باهاشون برم نرفتم!!!

بعد گفتم حتما حکمتی بوده!

منم گفتم اره حکمتش برای من این بود فهمیدم تحملم و باید ببرم بالا

حرف دلم این نبود قطعا . چرا اینجور موقع ها لال میشم! 

دلم میخواست بگم حکمتش این بود ادم هارو شناختم!!!

خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند

خیلی دلم شکست واقعا 

م رفتیم خونش براش گل حسن یوسف برده بودم

دیشب استوری گذاشته بود حسن یوسف جان هدیه آوا جان!!!! دوست نداشتم بهش بگم من برات گرفتم گفتم بذار فکر کته اون خریده نفهمه دیگه! 

به همسر گفتم قشنگ پنچر شد!!! گفت ما که نذاشتیم اون سختی ای بکشه!!!

شوهرش مدام پیام میداد که خانمم کمر درد داره گردن درد داره هواش و داشته باشید  

ای خدا

اونی که باید ببینه میبینه

امام حسین جان!

بعد از کربلا من خیلی آشوبم ها 

دریابم


بسم رب الحسین 

از امروز تصمیم گرفتم برای همیشه ناله کردن و بس کنم

و چیزی از سختی های زندگیم هیچ جایی نه حرفی بزنم نه جایی بنویسم

توکل بر خدا 

معتقدم هرچی بگم و گله کنم نه تنها مشکل حل نمیشه بلکه بیشتر هم میشه

همینجا از هکه حرف هایی که زدم توبه میکنم:-/

واقعا نیتم فقط خالی شدن ذهنم و ارامشم بود اما دریغ از اندکی خالی شدن ذهن

دریغ از آرامش

امشب از رسول مهر و مهربانی کمک میخوام کمی بهم تحمل و صبر بده

باید برای این منظور یکم روابطم و محدودتر کنم!!! 

فعلا کسی و نبینم تا مجبور به درد و دل نشم

حدالامکان چت نکنم

شاید تلگرامم موقتا پاک کردم

تو اینستاهم باید کمتر سرک بکشم

همین بیان هم باید جایی بشه برای نوشتن اتفاقات خوب

حرفای بد و غیبت و راز ها فقط توی دفتر شخصی و گل گلی خودم

 


سلام مهربان ترین

کاش بودی

کاش تو این روزهای سخت زندگی و جامعه بودید. . 

میومدیم دستی به سرمون میکشیدید آدم میشدیم 

اللهم انا نشکو الیک 

چرا نباید پیامبری داشته باشیم، مهربان ترین، من خیلی کم دارمت تو زندگیم

ایمانم لنگ میزنه

تا میام تصمیم بگیرم ادم شم شیطان از زمین و زمان میاد و جلو راهم سبز میشه

منم بی تقوا

خلاصه از شما که پنهون نیت بدجدر کم اوردیم

خودت کاری کن

خودت هدایت کن

میشه یه مدت از خدا بخواین به من آرامش بده لطفا! 

 


حال دوران دائما یکسان نباشد غم مخور 

قرار بود غر غر نکنم خداجان خودت در جریانی. 

هعی 

خیلی دلم میخواددیه بار با خوشحالی برم زیارت

اما همیشه یه دنیا غم پشت دلم خونه میکنه موقع سفر

منتظرم برسم و سیل اشکم جاری بشه

پناهیان جان میگفت با خوشحالی و شادی بریم زیارت

اخه روی خوشمون و که به همه نشون میدیم، نقابِ البته

اون دلِ شکستمونِ که نمیشه به هر کس نشون داد 

خدا کنه اینبار سبک برگردم

کربلا که یه غم بزرگ موند رو دلم.  با یه حال آشفته و خراب برگشتم، آشفتگی بخاطر این بود که درست استفاده نکردم از این سفر و حسرت موند روی دلم. 

نماز صبح هایی که قضا شدحال معنوی ای که بخاطر بار سنگین گناهم پیدا نکردم. 

خدا کنه تو این سفر پاک بشم

​​​​​​دعا کنید برام حال جسم و دلم تعریفی نداره

 

همه حرفای دلم تو این دو دیقه خلاصه شده


ای کاش میشد اسم شهر محل زندگیم و بگم. 

همینقدر بگم الان حدود سه سانت برف نشسته روی زمین

برف و که دیدم عاشق شهرمون شدم ها

برررف خیییلییی خوبه لامصب

مردم شهر ما تو این اغتشاشات و آشوب های این چند روز هیییچ اقدامی نکردن و شهر در امنیت کامل بود.

یه شهر با تمدن هزار سالِ

آثار باستانی شهرمون برای دوره ساسانیانِ اشتباه نکنم. 

گار شهدای شهرمون مملو از شهدای نازنین و انقلابیِ

تقریبا تو این شهر همه خانواده شهید به حساب میان! 

​​​​​​خانواده درجه 2-3

قیمت اجناس هم تو شهرمون پایینِ

کلا دوسش دارم

____________________

 

فردا هم عازم مشهد هستم ان شاء الله 

برای رسیدن به یه آرزو. 

شاید تو یه پست خصوصی راجبش نوشتم!!! 

در کل امیدوارم این برف نوید خوبی و ارامش باشه برای همه غصه روزی و نخوریم

اى فرزند آدم! اندوه روز نیامده را بر اِمروزت میفزا، زیرا اگر روزِ نرسیده، از عمر تو باشد خدا روزى تو را خواهد رساند.

#نهج_البلاغه، حکمت۲۷۶

 


دکتر ازم پرسید اطرافیان شما رو بعنوان آدم عصبی میشناسن؟!؟!
قبل از ازدواج چطور آدمی بودی؟
شدت عصبانیتت؟؟
من و کسی بعنوان یه ادم عصبی و افسرده نمیشناسه واقعا
اینطور نیست کسی بگه که مثلا آلاء عصبیِ
تا کاری به کارم نداشته باشن کاری به کارشون ندارم
ولی اگر کسی خشمگینم کنه خشمم و بروز میدم
باز اون شخص هم بستگی داره
مثلا اگر مدیر مدرسه سرم و داد و هوار میکرد سرم و مینداختم پایین
یا معلمم
حتی پدر مادرم و برادر بزرگترم
هنوز هم همینطورم
حد و حدود دارم برای خودم
اما محمد اینطور نیست،
انگ عصبی بودن رو کل خانوادشون هست!
خلاصه با چیزهایی هم که خانم روانشناس برای آقای روانپزشک نوشته بود
گفتن خداروشکر من مشکلی ندارم
و باید همسرم دارو مصرف کنه
از دکتر پرسیدم این طرز فکری که تو جامعه هست که قرص های روان ادم و وابسته و معتاد میکنن و چی پاسخ میدید؟
گفت من چشمام ضعیفِ عینک میزنم
با عینک بهتر میبینم بدون عینک مشکل تر
یه وقت نیاز هست تا اخر عمرم عینک رو چشمم باشه کمکم کنه بهتر ببینم منم قبول میکنم
اینکه بعضی ها همیشه باید دارو مصرف کنن براشون اینطور بهتره
ولی اینکه بخوایم بگیم همه همیشه دارو نیاز دارن اشتباست!
گفت داروهارو برای چهل روز براش مینویسم
و این برآشفتگی من هم بخاطر شرایط محیط و زندگیمِ
اینکه با یه ادم افسروه و مضطرب زیر یه سقف
خدایا تو شاهد باش تمام تلاشم و برای نگه داشتن زندگیم میکنم


و درود خدا بر او فرمود:

خدایا به تو پناه می برم که ظاهر من در برابر دیده ها نیکو،

و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم، زشت باشد،

و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی،

توجه مردم را به خود جلب نمایم،

و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم،

تا به بندگانت نزدیک، و از خشنودی تو دور گردم.

برگی از نهج البلاغه  حکمت276

تفسیر و تامل با خودمون 


حس میکنم زمانش رسیده که با قرآن و نهج البلاغه آشتی کنیم!!! 

اگر روزی یه صفحه ترجمه قران و بخونیم و یک صفحه ترجمه نهج‌البلاغه نیم ساعت بیشتر زمان نمیبره 

اما خیلی چیزها به دست میاریم

کاش بشه یه عهد محکم بست! 

قرار بود تو این وبلاگ از نهج البلاغه بنویسم! 

توکل بر خدا امشب شروع میکنم! 

 


الحمدالله رب العالمین علی کل حال 

نمیدونم برای کدوم نعمت ازت تشکر کنم

فقط این چند روز انقدر لطفت روی سرم بارید که هرلحظه فقط دلم میخواست بغلت کنم و ازت تشکر کنم

ممنونم ازت خدایا که شدم امام رضایی

ممنونم ازت امام رضا جان جان

بخاطر مهمون نوازی خوبتون

اخ که چقدر برف روز اول لذت بخش بود

نقل از آسمون میبارید 

و احساس میکردم همه این هارو برای حال دل من تدارک دیدید

میدونید چقدر من عاشق برفم

وقتی ساعت 4صبح از ون پیاده شدیم برف شروع به باریدن کرد

دلم برات رفت که❤️

با عجله خودم و رسوندم حرم و سلام و قربون صدقه 

و رفتم برای امتحان. 

قبولیم تو امتحان هم لطف شما بود

اخ چقدر ارزوی پوشیدن اون ردای سبز و داشتم. 

این هم از لطف و کرم بی نهایت شماست

از امروز خودم و هر لحظه در محضر شما حس میکنم 

امیدوارم شیرینی این دیدار از یادم نره. 

جانان نذار فاصله بیفته بینمون

دلم لک زد برای وجب به وجب صحن و ها و رواق ها 

چطور دورت نگردم❤️

خدایا ممنووووووونم


 

شفاى دردهاى خود را از قرآن بجویید و در سختیها و گرفتاری‌هایتان، از آن کمک بخواهید؛ چرا که در آن، درمان بزرگترین دردهاست و آن، درد کفر و نفاق و انحراف و گمراهى است. 

هر کس که قرآن در روز قیامت، برایش شفاعت کند، شفاعت می‌شود و هر کس که قرآن در روز قیامت، از او شکایت کند، محکوم می‌گردد

 

#نهج_البلاغه،فرازی از خطبه۱۷۶

 


بازهم رفیق همیشه در صحنه 

دیروز نوبت دکترم بود و باید همراه میداشتم و نداشتم از بی همراهی گله کردم، مریم که کلا یکم دلامون بهم تلپاتی داره زنگ زد و گفت همراهم میاد، اینکه همراه ندارم و به کسی رو نمیزنم فقط بخاطر فکر خودمه که میخوام مزاحم کسی نشم، بنده خدا از شب قبل اومد خونه مادرش خوابید که خونه هامون نزدیک همِ، پنج صبح از خواب بیدار شد اماده بشه یک ربع به شیش از خونه زدیم بیرون

انقدر عجله داشتیم رفتیم واگن اقایون و من که شرح حالم و پر نکرده بودم پخش زمین شدم فرم و پر کنم اینحوری:

 

و شیش و نیم شب برگشتیم خونه، و من عذاب وجدان داشتم.

ام ار انتروگرافی خیلی چیز مزخرفیه مثل کولونوسکوپی کثافت کاری نداره اما اینکه نیم ساعت باید تو دستگاه ام آر آی باشی و بیست ثانیه نفست و نگه داری و نفس نکشی دو ثانیه تفس بکشی و دوباره بیست ثانیه و دولیتر قبلش آب و با محلول اپی جی خورده باشی و تخلیه نکرده باشی. 

تمام اون نیم ثاعت شاید من یه دیقه نفس کشیدم خیلی جاها اقایی که پشت میکروفون بود عصبی میشد و میگفت خراب کردی

و من به این فکر میکردم که اگر درست انجام ندم به زمان اضافه میشه و بایدزمان بیشتری تو این قبر بمونم

به چیزهای خوب فکر میکردم 

خدا کنه خدا پای جواب ام آر بنویسه سلامتی و امضا کنه. 

چقدر دل خوشم به نگاه حضرت اباالفضل . این اسمشون که فضل داره رو دوست دارم بهم ارامش میده. 

وقتی رفتم که خانم پرستار بهم توضیحات و بده و اون محلول و برام حل کنه و بگه هر پنج دیقه باید یه لیوان از این محلول بخوری و برام تایم بگیره

نیم ساعت دیگه برم

یه اقای پیری بود هشتاد و خورده ای سالِ

به پرستار گفت میدونی من چه ارزویی دارم؟ 

ارزو دارم تهران زله بیاد منم بمیرم

خانم پرستار گفت حاج اقا شما عمرت و کردی اینها جوونن اشاره به من ارزو دارن، گفت من از سی سالگی تو این فکرم

گفت ای بابا چه ارزویی اینها هم ارزویی براشون نمونده

من با یه صدای بشاش گفتم چراااا ارزو داریم امام زمانمون و ببینیم

خیلی خنثی گفت تو خواب ببیتیش

بعد خیلی عصبی ادامه داد امام زمانی وجود نداره. 

و شروع کرد یه سری چرت و پرت گفتن راجب امام زمان و اسلام 

من فقط به این فکر میکردم هشتاد سال عمر کرده ولی نتونسته از این نعمت استفاده کنه

از پیر مرد تصویری در دسترس نیست چون نمیشد داخل دوربین برد

گفت به پیری رسم و توبه کنم انقدر پیر بمرد (برفت؟ ) و فرصت توبه نشد

کاش میشد بشینم باهاش حرف بزنم و بگم باقی عمرت و با این افکار سپری نکن

چقدر خوشحالم ماها تو جوونی به این عشق رسیدیم

و برادرزاده ها و خواهرزاده هام و میبینم که تو کودکی عشق امام زمان و دارن 

این یعنی ما به ظهور نزدیکیم

خودم تو بچگی امام زمانی نبودم

الان هم نیستم  ولی عشقش تو دلمِ

و در اخر هم رفتیم سپهسالار و دلمون پیش کیف های چرمی ماند و در اخر یه فروشنده عوضی نگهمون داشت تو مغازه و کیفش و قالبمون کرد و به قیمتی که بهش نمیخورد! 

منی که این قیمت کیف های مورد علاقم و یکسال نخریدم و ازش گذشتم در اخر مجبور شدم همون پول و به کیفی بدم که حتی از اون طرح هم خوشم نمیاد!!!! الان که کیف و گذاشتم جلوی چشمم و نگاش میکنم ازش نفرت دارم

یک بخاطر حس بدی که دارم و کیف بهم تحمیل شد

دو بخاطر طرح روی کیف که شبیه پوست مارِ و من نفرت دارم از این طرح، و سادش خیلی قشنگتر بود بنظرم

نتیجه هرچی که دوسش داشتید همون اول بخرید طمع نکنید 

پولی که بخواد بره میره، بذار برای چیزی بره که دوسش داری

دو ببین خودت چی دوست داری و اون طرحی و بخر که خودت دوست داری نه بقیه! 

هرچی بود نوشتم چیزی از قلم نیفتاد

اولش و با مریم شروع کردم آخرش هم با مریم تموم کنم

فروشنده پرسید چه نسبتی باهم دارید؟ 

گفتم خواهریم اشاره کرد به مریم گفت به بابات رفته

گفت  شبیه نیستید!!!

من هم گفت 25ساله رفیقیم  خواهر به حساب میاد دیگه

گفت ولی خیلی خوب باهم تلفیق شدید حرف زدنتون رفتارتون همه چیتون شبیه همه 

تنها نقطه ای که شباهت نداره به هم سلیقه هامونه

مصیبتیِ خرید رفتنامون 

من خوشتیپ ترماون هم همین اعتقاد و راجب خووش داره البته

در کل خدارو شاکرم بخاطر داشتن دوستی چنین پایه و شبیه به خودم کاش سلیقه هامون یکم بهم نزدیک بود اینطور تو هچل نمیفتادیمتنها بحث ما سر خرید کردنِ

اخه بیشور اون کیف ساده به این قشنگی بود جرا ربطش دادی به کیف های مامانت و زن عموت و من و منصرف کردی! من که همیشه مواظب پول خرج کردناتم و نمیذارم یچیز و گرون بخری و به چیزای بیخود پول بدی چرا تو مواظب من نیستی اصلا و جایی که میخوام مواظبت کنم تشویقم میکنی به خرید؟ لعنتی اگه اینجارو میخونی این دوتا نکته رو اویزه گوشت کن تو خرید رفتنامون

​​


و درود خدا بر او فرمود:

دوری تو از آن کس که خواهان تو است نشانه کمبود بهره تو در دوستی است،

و گرایش تو به آن کس که تو را نخواهد، سبب خواری تو است.

حکمت451

اخ اخ چقدر بدرد این روزهای زندگیمون میخوره این کلام

فهم من از این حکمت :

کسی که بهت ابراز علاقه میکنه و باهات دوسته و تو ازش دوری میکنی نشونه کمبود بهره تو در دوستیِ

کسی که محلت نمیذاره و بهت بی توجهی میکنه و تو میری سمتش این هم نشونه خواری توِ

تو رفاقت و ارتباط عزت نفس مهمه، عزت نفس خودمون و طرف مقابل

اونی که بهمون محبت میکنه بهش محبت کنیم، اونی که بی توجهی میکنه بی توجهی کنیم. تامام

 


این روزا حس میکنم شیطان خیلی خیلی تلاش میکنه زمینم بزنه!!!

نبرد های سختی باهم خواهیم داشت!!!

این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست!

هربار اومدم حفظ قران و شروع کنم از پس و پیش و پشت سر حمله کردی و منم دست کشیدم

اینبار همینجا میگم کور خوندی

(خداجان من به اعتماد تو باهاش اینجوری حرف زدم، چون اینبار رو تو حساب باز کردم)

فردا میرم کلاس جدید 

نرگس میگه باید وقتت و خالی کنی

میگه تلگرامت و پاک کن

حتی گفت وبلاگت و بده چک کنم، اونم اگه مزاحمه پاک کن!

هرچیزی که ذهنم و به خودش درگیر کنه

تلگرامم مربوط به پست رمزدار دیروز، شاید دیلت اکانت کنم!

شاید خطمم عوض کنم، اینم مربوط به پست دیروزم 

خلاصه باید کلا خطم عوض بشه دارم میرم جاده خاکی!

فکر بد نکنیدها شیطان خواست گول بزنه اما من گول نخوردم

رمز خواستید بگید تعارف نکنیدمنم اگه دلم خواست میگم

این ویس هم یک مسلمان فرستادن از استاد صفائی حائری

 

در ادامه این ویس یه چی ذهنم و مشغول کرد

نبرد با شیطان خیلی سخته!!!!

شیطان هم که قسم خورده شکستمون بده 

خدایا تو رو خدا!

خودت کمک کن، منم باید خیلی مراقب باشم

اما چطور میشه مراقب بود؟! 


آدم هارو بیخیال ببین خدا چندتا دوسِت داره 

یادمه تو 17_18سالگی این نوشته تصویر زمینه گوشیم بود

الان هم لازم دارم روزی ده بار به خودم یاداوری کنم 

آدم هارو بیخیال. 

کار خوبه خدا درست کنه. 

دلم برای 17_18سالگیم تنگه

اون روزا اوج دلشکستگی هام بود، اما چقدر فاصلم کمتر بود تا آسمون

الان هم دلم میشکنه نه به شدت اون روزها ولی رابطم باهات خرابه!!! 

ویران بشوم آباد کردن بلدی؟؟؟ 

دلم میخواد بکوبم از نو بسازم! بزنم خودم و بپوم، پایه هام تو 18سالگی ریخته شد محکم محکم باقیش و خراب ساختم!!!! خراب کردم

تا یجایی حواسم بود، بعدش دیگه رفتارها شد عادت، خراب کردم

خراب 

خراب. 


امروز صبح تصمیم گرفتم مامانینا رو دعوت کنم شام

ما طبقه بالای خونه مامانیم

صبح رفتم و دعوتشون کردم

اومدم و گردو شکستم و آسیاب کردم تا یه فسنجون که غذای مورد علاقه خانوادمونِ بار بذارم

خونه رو مرتب کردم 

حتی اون لباس قشنگم و پوشیدم

مریم میخواست بیاد دیدنم و خرمالوهای باغ و برام بیاره

خرمالوهایی که شبیه ❤️هستن و طعم عشق میدن

من عاشق این میوه بهشتی ام و معتقدم حضرت ادم بخاطر خرمالو از بهشت طرد شد وگرنه سیب که ارزشش و نداشت 

خلاصه، مریم اومد و گفتم مهمون دارم گفت کی؟ 

گفتم مامان اینام خندید گفت همچنین گفتی گفتم کیه! 

گفتم حالا درسته نزدیکمن اگر از راه دور میخواستن بیان حساب بود!؟ 

مامان اومد به جمعمون اضافه شد و کلی حرف زدیم و خندیدیم، مریم و راهی کردم

داشتم ظرفای شام و اماده میکردم که بهترین ظرفام و دراوردم مامان میگفت حیفه! گفتم مامان از شما عزیزتر مگه برای من هست تو دنیا؟! 

برنجم و مثل همیشه تو قالب ریختم و سفره رو تزیین کردم 

مامان میگفت این کارا برای چیه، خودت و خسته نکن

میدونم بخاطر خودم میگه که خسته نشم

اما من داشتم برای عزیزترینام تدارک میدیدم

همه از طعم غذا تعریف کردن، داداشم میگفت تو همیشه غذاهات خوشمزه میشه یه طعم خاصی داره!!!! واقعا با تمام عشق غذارو میپزم و اون لحظه فقط به این فکر میکنم که هرکس این غذارو خورد لذت ببره. و از نظر خودم خیلی به اون حدی که میخوام نمیرسن و هربار که غذا میذارم به این فکر میکنم سری بعد چی کار کنم بهتر بشه، و لذت بیشتری ببرن از غذا! 

بعد شام هم برای مامان و بابا میوه پوست میگرفتم و تو بشقابشون میذاشتم، به بابا فکر میکردم که تمام موهای سرش سفید شده!!! کی انقدر سنت بالا رفت بابا!!!! 

به دستای مامان نگاه میکردم و نفس نفس زدناش

وقتی به نفس کشیدن مامان دقت میکنم دق میکنم!! 

خیلی خوشحال بودم و خداروشکر میکردم که سایشون مستدامِ

فقط صد حیف که گاهی ادم بزرگترین نعمت های خدارو نمیبینه!!!! انقدر وجودشون همیشگیه که خیالمون راحته!!! 

تا هستن باید خومتشون و کرد خوشحالشون کرد

یه روزی قطعا حسرتش و میخوریم که اون موقع سودی نداره

شاید هم اونا حسرت مارو بخورن!!! شاید زودتر رفتیم

ولی قطعا خاطرات خوب ساختن با پدر مادر باعث میشه یه لبخند روی لبات بمونه. 

مثل من که الان لبام داره میخنده و خوشحالم امشب و کنار بهترینام با کمترین امکانت خوش گذروندم

الهی همه پدرمادر ها تنشون سلامت باشه

قلب مامان منم خوب بشه وقتی به قلبش فکر میکنم قلبم وامیسته!!!! به قلبی که خیییلییی نامیزون میزنه به موی رگهای بدنش که دونه دونه میترکن بخاطر مصرف زیاد وارفارین 15ساله در حال مصرفِ خدایا خودت هوای قلب مامان مهربونم و داشته باش

الهی پدر مادر هایی که اسیر خاکن روحشون شاد باشه

تا هستن قدرشون و بدونیم و نوکریشون و کنیم 

خدایا صدملیون بار شکر 

بخاطر وجود پدرمادری که از بچگی مراقبم بودن و یادم رفت شکر‌شون و بجا بیارم. 

خدایا هزاران هزار میلیارد بار شکر که تو رو دارم

صدهاهزار میلیارد بار شکر که بهم عنایت کردی و اجازه دادی شکرت و به زبون بیارم

میدونم شکرگذاری خودش یه نعمت به حساب میاد

خوشحالم محروم نشدم از این نعمت

بخاطر همه اتفاقات خوب دنیا شکر 

 

دوسسسست دارم❤️❤️❤️❤️❤️❤️

وقتی مامانم که محبتش یه ملیونم محبت تو نیست انقدر عاشقشم تو که از مامانم خیییلییی مهربون تری باید برات بمیرم که

​​


آرایش کردن تنها باعث می‌شود که از بیرون زیبا دیده شوید، اما اگر از درون زشت باشید به شما کمکی نخواهد کرد، مگر آنکه لوازم آرایش را بخورید !

 

آدری هپبورن

 

​​​​​​من اصلا اهل ارایش نبودم، ته تهش یه سرمه بود به چشمم اونم بخاطر خواصش مثلا!!!! چشمام هم قشنگ میشد! 

یکی دوسالی میشه از وقتی شنیدم مرجعم گفته میشه یکم ارایش کرد یکم ارایش میکنم!!! 

نرفتم تهش و دربیارم مرجعم گفته یا نه و منظورش از یه مقدار چقدره

اینم بگم ارایش کردن منم به صورتیِ که باید بگم که ارایش کردم

وقتی میگم ارایش کردم میگن مشخص نیست

درحد یه پنکک شماره 2 و یه ریمل و یه رژ کالباسی

اونم ان شاء الله به فضل خدا حذف میکنم

کاش مرجعم بگه پنکک و رژ کالباسی  مشکل نداره

چه گیری افتادیم بخدا

من و عذاب وجدانام

رفتم نظر مرجعم و دیدم 

آیت اللّه سیستانی :

حکم آرایش خفیف و خیلی کم چیست آیا باید پوشیده شود یا خیر؟

پاسخ: آرایش به هر مقداری که باشد حرام است و پوشاندن آن از دید نامحرم واجب است

فکر کنم وقتش رسیده مرجع تقلیدم و عوض کنم.


┄┅═══✼✼═══┅┄

 

شش نکته کاربردی نهج البلاغه خوانی آسان:

 

1⃣ فارسی بخوانید.

 

2⃣ از میان تمام ترجمه ها فعلا ترجمه استاد دشتی آسانترین ترجمه می باشد.

 

3⃣ روزی ده دقیقه بخوانید ، در این صورت ظرف4 ماه یک دور نهج البلاغه را خوانده اید.

 

4⃣ از آخر به اول بخوانید. یعنی از خواندن حکمتها آغاز نمایید . بعد از دوبار خواندن حکمتها . نامه ها و سپس خطبه ها را بخوانید . نامه ها و حکمتها را از آخر به اول بخوانید چون آخرین نامه ها و خطبه ها کوتاه تر و آسانتر است .

 

5⃣ در دور اول هیچ نیازی به حفظ و یادداشت نیست .چون فرسایشی و طولانی خواهد شد و خسته خواهید شد .

 

6⃣ در دور اول به همان مقدار که با ترجمه مرحوم دشتی متوجه شدید ، اکتفا نمایید .هر چه را متوجه نشدید در دور بعد خواندن و مراحل بعد متوجه خواهید شد. ولی من به شما تضمین میدهم هرکس با این روش نهج البلاغه را بخواند ، حداقل 60-70 درصد مطالب را مثل آب خوردن متوجه خواهد شد .

 

 #نهج_البلاغه #نهج_البلاغه_خوانی

#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی

 

┄┅═══✼✼═══┅┄


این روزا حس میکنم شیطان خیلی خیلی تلاش میکنه زمینم بزنه!!!

نبرد های سختی باهم خواهیم داشت!!!

این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست!

هربار اومدم حفظ قران و شروع کنم از پس و پیش و پشت سر حمله کردی و منم دست کشیدم

اینبار همینجا میگم کور خوندی

(خداجان من به اعتماد تو باهاش اینجوری حرف زدم، چون اینبار رو تو حساب باز کردم)

فردا میرم کلاس جدید 

نرگس میگه باید وقتت و خالی کنی

میگه تلگرامت و پاک کن

حتی گفت وبلاگت و بده چک کنم، اونم اگه مزاحمه پاک کن!

هرچیزی که ذهنم و به خودش درگیر کنه

این ویس هم یک مسلمان فرستادن از استاد صفائی حائری

 

در ادامه این ویس یه چی ذهنم و مشغول کرد

نبرد با شیطان خیلی سخته!!!!

شیطان هم که قسم خورده شکستمون بده 

خدایا تو رو خدا!

خودت کمک کن، منم باید خیلی مراقب باشم

اما چطور میشه مراقب بود؟! 


سلام دوستان

دوست ندارم بدون خداحافظی برم

حرفی زدم، نظری گذاشتم، بحثی کردم حلال کنید

چند روز دیگه این صفحه حذف میشه و قطعا برنخواهم گشت

هرکسی هم این وبلاگ و ساخت ولو به اسم آلاء و با همین قالب 

قطعا اون من نیستم

و دیگه ومی نداره برگردم و بگم که من اون نیستم و دوباره بنویسم 

دلم تنگ میشه براتون. 

یاعلی

​​​​


یا من اسمه دوا

فردا جواب

انتروگرافی اماده میشه

من مشکوک به کرونم!!!

اولین تشخیص کولیت بود چندماه بعد کرون!!! 

این پیشروی تو چندماه خیلی سریع بود! 

و این انتروگرافی همه چی و نشون میده

حتی سرطان

هنوز هیچی مشخص نیست

حتی من که امید داشتم به شفای کاملم فهمیدم امیدم کاذبه

چون دردا برگشتن 

زندگی یادم داد سختی ها همیشه هستن

من امشب حالم خیلی خرابه

چون فقط خودم میدونم چی در انتظارمه 

اما به تهش فکر میکنم 

اینجا دغدغه هام و مینویسم تا ذهنم خالی شه بتونم امشب و راحت بخوابم

بتونم بغضی که خفم کرده رو راحت بترم!!! 

چققققققققدر امشب دلم میخواد بگم نکن ای صبح طلوع! 

ته همه راضی بودنام و منطقی بودنام یه دختر احساساتی نشسته و میگه میشه خوب شی؟؟؟ 

درسته باید راضی باشم

میدونم گله ای نباید ازت داشته باشم

حتی اینم میدونم باید این بیماری من و رشد بده

اما بذار امشب گریه کنم. 

بدار برای این همه نگرانی اشک بریزم 

شهلا میگفت این دکتر که از آلمان اومده میتونه درمانم کنه

من میگم تا تو نخوای من درمان نمیشم

شایدم دوست داری من و تو این حال ببینی

من تا روز آخر عمرم این امانتی که بهم دادی و تلاش میکنم خوبش کنم

به امید فضل خودت 

میدونم یه روز برای همه دردای بی درمان درمانی پیدا میشه. 

تا اون روز هوای من و داشته باش 

چشمام بی نهایت درد میکنن 

حتی سرم!!! 

بخاطر این گوشی لعنتیه!!!! 

دوست دارم برای همیشه خاموشش کنم 

حوصله ندارم

خدایا. حرف زدن با خدا هم دیگه نیاز به نوشتن نداره! 

شاید فکر کنید میخوام بگم خیلی خوبم!!! 

انقدر از بدی هام اینجا نوشتم که میدونید دنبال این نیستم که کسی فکر کنه من خیلی خوبم 

مخاطبی جز خدا ندارم!!! 

وقتی اینجا مینویسم سبک میشم

چند روز دیگه هم در و تخته اینجا رو میبندم و میرم

حذف وبلاگ و میزنم اگر کسی هم اومد با اسمم اینجارو ساخت هیچ اهمیتی برام نداره دیگه!!!! 


مستند ایکسونامی» داستان یک استار آمریکایی و تجربه او برای رسیدن به آزادی‌های جنسی در ایالات متحده را برای مردم ایران روایت می‌کند. ایکسونامی جنبش‌ها و جنایات جنسی در ایالات متحده آمریکا را مورد بررسی قرار داده و دارای آرشیوهای دیده نشده از تاریخ سده اخیر آمریکاست.

تماشای آنلاین و رایگان

اینجا

مستند و ببینید

انقلاب جنسی و دوست نداشتم 

این خیلی بهتر از اونه

رایگانم هست


اهنگ دلبری و دانلود کردم و با صدای بلند با هندزفری گوش میدم میرقصم 

لبخند میزنم خودم و دوست دارم

با خودم در صلحم. 

 

همزاد دلم بانو

ماه کاملم بانو. 

ای واژه رویایی

الحق که تو زیبایی.

بیخیاله هرچی درده. 

عجب نقش و نگاری هستی

خدایا مرسی که من و افریدی

چیگده ناز و مهربون آخه

 

دانلود عکس حرام

یکم از خودم تعریف کنم یا بسه؟ 

شومیزم و هم خودم دوخیدم هم گلدوزی کردم. 


انا لله و انا الیه راجعون

حاج قاسم سلیمانی

 اسمت هم لرزه به جونشون مینداخت.

.

بقول حضرت آقا شما برای ما شهید زنده ای

خبر شهادتتون تلخ ترین خبری بود که شنیدم. بکشید مارا ملت ما بیدارتر خواهد شد.

ذوالفقار رهبرم

#فاتحه

#آمریکا_جنایتکار

13/دی/98

پ ن:بعد از نماز صبح نت و روشن کردم بچه ها پیام دادن که حاج قاسم شهید شد و سپاه تایید کرد

اشکام سرازیر شد

نماز بابا که تموم شد گفتم بابا حاج قاسم شهید شد

یه ساعت گریه کرد بعدش با یه حالتی گفت مجازی دروغ بگه شاید

گفتم نه تایید کرده سپاه خبر رسمیه

دوباره نشستیم به گریه.

فرزندان ما امروز را فراموش نخواهند کرد.

انتقام تک تک این خون های به ناحق ریخته شده رو میگیرم

#آمریکای_ترسو

بقول خمینی کبیر:

دلیل عجز شماست که متفکران مارا در سیاهی شب میکشید

منطق آمریکا منطق ترور است

.

‏شهادت جامه‌ای بود که جز آن برازنده حاج قاسم نبود. اما آمریکا باید بداند بهایی را بابت این حماقت خواهد پرداخت که در مخیله سران کاخ سفید نمی‌گنجد.

شهادت مالک اشتر علی تبریک و تسلیت باد

 


این روزا به شدت قلب درد دارم

اصلا آروم و قرار ندارم. 

بعد از صبح جمعه شدت این درد بیشتر شد

انگار یه تیکه از قلبم جدا شده

مثلا 7صبح از خواب بیدار میشم تپش قلب دارم و حالم بده

دوست دارم یه دل سیر گریه کنم. 

تو مراسم تشیع شاعر شعرهای آهنگران و مطیعی پشت سر من نشسته بود اصلا نذاشت من حس بگیرم!!!!

یه خانمی که فکر میکرد خودش این شعرارو نوشته داده دست این اقایون مداح 

هی زیرگوشم زمزمه میکرد نمیدونست چی میخواد بخونه ها اما مثلا که من بلدم!!!! ویز ویزویز ویز میکرد بعد اخرش که مشخص بود چیه مثلا میکشم، اون و یهو بلند میگفت!! 

بگذریم

اما حسرت یه اشک بدرقه رو رو دلم گذاشت

فقط وسط نماز با گریه های اقا ترکیدم

داغ دلم بیشترترتر شد. 

موقع برگشت هم با مریم بحثم شد، ولی فعلا اصلا حوصله ندارم ، به اون قضیه فکر کنم وسط این همه درد

 

برای منی که پنج سال با مردی زندگی میکنم که جواب کوچکترین خواهشم چهارساعت بحث و جنجاله اصلا حوصله بحث با هیچ بنی بشری برام نمونده

زندگیم همچنان قمر در عقرب. 

محمد از هر فرصتی استفاده میکنه برای دعوا راه انداختن

به معنای واقعی کلمه #خستم

دلم یه خواب اروم میخواد!!! 

ای کاش خانم ها هم تو جنگ بدرد میخوردن، جایی که از زن بودن خودم متنفر شدم!!!!! 

فاطمیه در پیشه، اشک چشم میخوام. 

دلم میخواد از شدت گریه بمیرم

دلم زیارت امام رضا میخواد

دو خط با حاج قاسم:

حاجی جان دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت 

 

 

 


تصمیم گرفتم سکوت و تجربه کنم

انقدر ساکت بشم که خودمم خودم و نشناسم!!!! 

نه نطری بدم، نه حرفی بزنم، نه بخوام به کسی توضیحی بدم، نه از کسی سوال بپرسم

برای من خیلی این کار سخته 

شاید به مار نشدنی به نظر برسه

اما تمرین میکنم

فقط با چند نفر صحبت کنم. 

خدا  

زهرا

شهدا. 

اینجا هم باید کمتر بنویسم

بهترین هم صحبتی که تو کل زندگیم داشتم زهرا بوده

یادم باشه بعدا راجب زهرا یه پست مفصل بنویسم

دختری که وقتی فهمید برای نماز صبح مشکله بیدار شدنم

پنج شیش ماهه بیدار کردنه من و به عهده گرفته 

و من و به ارزوم که نماز صبح خوندن بود رسوند

انقدر زنگ میزنه تا بیدار شم و باید یهش پیام بدم که نمازم و خوندم و خیالش راحت شه 

شده تا طلوع افتاب بیدار مونده برای بیدار کردنه من

من و ندا اصلا خط فکریمون شبیه هم نیست دوتا خط موازی ایم از لحاظ اعتقادی و ی اما حرف زدن با ندا رو هم دوست دارم

کلا شخصیتش و دوست دارم، اما برای تمرین سکوت باید مکالمه هامون و کم کنیم روزی 60دیقه حرف نزنیم:/

راستی امروز تشیع پیکرمطهر شهدا هم رفتیم 

با شکوه ترین و عظیم ترین مراسمی که به چشمم دیدم. 

تو این مراسم این تصمیم و گرفتم و یه سریع تصمیمات مهم که اینجا نمیشه گفت ریا میشه

ولی شما پیشنهاد بدید چطور یه ادم برونگرا و پرحرف با تعاملات بالا میتونه به یه ادم ساکت و اروم تبدیل بشه!!! 

 

 


هر صبح که چشم باز میکنیم 

کاممون تلخ میشه. 

دلم میخواد دیگه چشم باز نکنم! 

اما این منطقی نیست! 

اما عمیقا دلم میخواد تو این شرایط سکوت کنم

وارد دوران دشواری از نبرد امنیتی و شناختی شده ایم

ان شاءالله که ظهور نزدیکه

حاج قاسم یار رهبر بود به شدت ولایی بود

فعلا تنها چراغ روشن تو این مملکت حضرت آقاست

گوشم به دهان رهبرمه فقط! 

وسلام

به دوستای انقلابی و ضد انقلابی خودم میگم یکم سکوت کنیم و تحلیل نکنیم تا همه چی مشخص بشه

احساسات خودمون و کنترل کنیم


هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن

وقتی فکر میکنم اول و آخر همه چیز تویی

نگرانیام کمتر میشه

وقتی فکر میکنم تو ظاهر و باطن هرچیز باید تو رو ببینم 

نگاهم عوض میشه. 

وقتی هنوز آمریکارو ابر قدرت میدونیم نه تو رو!!!

باورهامون و باید عوض کرد 

باید به سمت تو فرار کرد 

زمان فرارِ، فرار به سمت تو

مهربان ترین، عادل ترین، باوفا ترین، با مرام ترین، قوی ترین، قدرتمند ترین، رفیق ترین 

کنار اسم های با جلال و جبروتت که نشونه قدرت و عظمتته

اسم هایی مثل انیس و مونس و رفیق و شفیق چققققققققدر شیرینه

چققققققققدر میچسبه این اسم هات خدا

حتی دوا و شفا خودتی

اسمت دواست ذکرت شفا. 

ممنون که شفات شامل حال منم شد

دکتر گفت هر شش ماه باید چکاب بشم که مریضیم برنگشته باشه

میشه لطفت مثل همیشه همیشگی بالا سرم باشه

میشه سایه شفا از سرم کم نشه لطفاً؟؟؟؟ 

برلی تو کاری نداره میدونم

اما خودم لایقش نیستم میدونم

تو بخوای میشه. 

فضل تو بالای همه فضل هاست. 

باید نذر هام و ادا کنم الساعه. 

دوتا نذر داشتم، یکیش یادم هست یکیش نه!!! شک دارم بین چندتا تصمیم 

بجای دومین نذزم( چون صیغه نذر نخونده بودم میشه نادیده گرفت) دلم میخواد کار دیگه انجام بدم برای سپاسگذاری از حضرب اباالفضل. 

این اسمشون که پدرفضل هست و دوست دارم

اخبار و دنبال نمیکنم

منتظر زمانم تا همه چیز مشخص بشه

به زندگیم ادامه میدم

من نه تمدارم نه چیزی سرم میشه فقط میتونم اعصاب خودم و خورد کنم، بصیرتم و بالا میبرم با خوندن قران و نهج البلاغه ان شاء الله ❤️❤️❤️

مکالمه من با دکتر :

وارد اتاق شدم مدارکم و گذاشتم رو میز نشستم سلام 

+سلام، خب، مشکلتون چیه

_گفته بودید آنتروگرافی انجام بدم جوابش. 

+عمیق نگاه کرد خب مشکلی نیستروده کوچیک سالمه و هیچ مشکلی دیده نشده

_یعنی خوب شدم

+دارو چی مصرف میکنی؟؟؟ 

_هیچی، و حالمم خوبه خوبه بهتر از روزایی ام که دلرو میخورم

+وقتی بدون دارو خوبی یعنی خوبی دیگه

_جدی؟؟؟؟؟ خدایا شکرت

+فقط یه آزمایش مینویسم برای شش ماه دیگه، هر شش ماه خودت و چک کن مریضیت برنگرده

از خدا تشکر کردم و از مطب خارج شدم رفتم به سمت بهشت زهرا یکم با شهدا خلوت کنم

 

​​​​​​دلم میخواست این شادی و با شما ها تقسیم کنم شماهایی که شاهد کم اوردن هام تو این مدت بودید 

غرغرام و شنیدید برام دعا کردید بهم دلداری دادید

دعاهاتون همیشه رسیده

میدونم پشت این صفحه ها کسایی نشستن که نه من اون هارو میشناسم نه اون ها من و

ولی خالصانه ترین دعاهاشون و همیشه برام فرستادن و انرژی دعاهاشون همیشه بهم رسیده

جنس رفاقتتون خیلی بی ریا و پاکه همتون و دوست دارم❤️

نه اون دوست داشتن که عشق و علاقه ای پشتش باشه

دوست داشتنی که محبت و انسانیت پشتشه❤️

​​


بسم الله النور

این روزا غرق در خوشی از بلایی که میترسیدم سرم بیاد و نیومدم

​​من به تخلیه روده هام فکر میکردم، به اینکه یه کیسه وصل باشه بهم

زود خسته میشدم، زود خسته شدنه باعث شده بود یکم بی نظم بشم تو کارهای خونه

شما که میدونید چقدر به خونه داری علاقه دهشتم

از روزی که از دکتر اومدم دارم خونه تی میکنم

شبا از خستگی بی حال میشم دیگه

دو روز سخت کار کردم البته، خونه تی آشپزخونه رو انجام دادم

الان فقط مونده حموم و برق بندازم 

لذتی که تو تمیزی و نظافت و نظم هست تو هیچی نیست 

محمد خیلی گاف داده 

چندین بار شاهد چت هاش بودم در جریانید. 

یکی از سخت ترین کارها برام اعتماد کردن به محمد شده

همش بهش شک دارم، به خودش نمیگم 

خود خوری میکنم

یه وقتایی که حس میکنم امادگی شنیدن حرفام و داره حرفای دلم و میزنم اونم سکوت میکنه

محیط کارش خیلی ادم های کثیفی هستن!!!! 

 قبح گناه براش از بین رفته. 

از وقتی رفت تهران خراب شده و اون. خصوصی کثیف انقدر عوض شد

باید تقوا داشته باشی، خیلی هم محکم باشی همچین جایی نلرزی

چهره محمد خوبه، یه پسر چشم رنگی آروم و مظلوم

تو نگاه اول خیلی متین و دوست داشتنی به نظر میاد

یه دختر معلوم الحالی تو محل کارش همه کارهاش و به محمد میگه، معلوم الحالیش و خودش بهم گفته 

اینکه پسراشون چه نقشه ای برای دختره کشیدن و خودش بهم گفت 

و اینکه محمد رفته بهش هشدار داده حواس خودش و جمع کنه

حالا دیشب میگه دختره دیگه فقط با من صحبت میکنه

و کارهاش و به من میگه

ناراحتم از این قضیه :(

نمیگم همه اونایی که همچین جایی کار میکنن مورد دارن

خوباشون خیلی خوبن، نابن، مثل الماسن

باید خیلی تقوا داشت خیییلییی. 

خیلی تعهد داشت 

محمد تعهد و نداره! حتی نمازاشم دیگه درست درمون نمیخونه روزایی که خونست سکوت میکنم دیگه میبینم نمازش داره قضا میشه میگم نمازت و خوندی! اونم میگه ارهالکی

خیلی عوض شده. 

عوضی شده

صبر میکنم یه مدت شاید خودش سرش به سنگ بخوره. 

براش دعا کنید. 

دلم نمیخواد فعلا به بچه فکر کنم 

عاشق مادر شدنم اما محمد صلاحیت پدر شدن نداره. 

آشفته ام

ذهنم آشفتست

شک خیلی بده، باید فراموش کنم. 

باید بیخیالی طی کنم

زمان همه چیز و مشخص میکنه

دعا کنید برای زندگیم

​​

 


مگه ما چقدر زنده‌ایم که بخوایم همه‌ی آدمارو تا دقیقه نود تو زندگیمون نگه داریم؟ مگه چقدر زنده‌ایم که بخوایم به کسی بارها فرصت اشتباه کردن بدیم؟ مگه چقدر هستیم که بخوایم دورمونو با آدمایی پر کنیم که به جز حال بد هیچی دیگه برامون نمیارن؟

مهم ترین مسئولیت ما در مقابل خودمونه. ما مسئول تک تک لحظه‌ها ‌و ثانیه‌های خودمونیم. مسئول تک تک روزایی که داره از عمرمون میگذره. مسئول تک تک آسیبایی که به خودمون میزنیم. مسئول تک تک آسیبایی که اجازه میدیم بقیه بهمون بزنن.

ما مهم ترین مسئولیتمون در قبال خودمون و زندگی خودمونه. اونقدرام وقت نداریم که به هر آدم اشتباه فرصت هزارم بدیم. پس بهتره این چند صباحی که هستیم، دورمونو با کسایی پر کنیم که از کنارشون بودن آرامش میگیریم.

کسایی که حال خوب بهمون میدن. کسایی که واقعا دوستشون داریم و واقعا دوستمون دارن. انقدری دوستمون دارن که نیازی به فرصت هزارم نباشه. تو همون فرصت اول میان و میمونن و میشن کلی خاطره خوب.

دورمونو پر کنیم از آدمایی که حالمونو خوب میکنن؛ که اگه زندگی فشار آورد بهمون کم نیاریم وسط راه. امید داشته باشیم که ادامه بدیم. کسایی رو داشته باشیم که به خاطرشون از زمین بلند بشیم. کسایی که منتظر موفقیتمونن. کسایی که از خوشحالیمون خوشحال میشن. کسایی که تو غم و غصه هامون هستن.

آدمای سمی زندگیتونو حذف کنید. ما درخت نیستیم که همیشه یه جا ثابت بمونیم.ترک میکنیم جایی رو، کسی رو که حال خوبمونو ازمون بگیره. فرصت زیادی نمونده. بلند شو بقیه زندگیتو بساز خیلیا منتظرن که تو دوباره از جات بلند بشی. خیلیا منتظر خنده‌هاتن.

 

 


فاطمیه. 

چقدر عوض شدم!!! 

خیلی دغدغه فاطمیه داشتم پیش تر. 

اعتقادم این بود که رزق سالم و باید از فاطمیه بگیرم

تو مراسمات شرکت میکردم حداقل یه کتابی میخوندم

کتاب بانوی بی نشان و دوست داشتم خیلی

خطبه فدکیه رو یکمش و خونده بودم

یه تصمیمات مهمی تو زندگیم میگرفتم. 

امروز با خودم فکر کردم

چه راحت دارک روزهام و از دست میدم

زمان مثل باد میگذره

میگن دعوت ها با خود بی بیِ

اینکه هنوز جایی دعوت نشدم علت داره یعنی

علتش برمیگرده به خودم

چراهنوز دعوت نشدم

یا حضرت مادر 

از صبح تو دلم آتیشه 

خیلی دوست داشتم تئاتر خزان ارغوان و ببینم حیف که دیروقت تموم میشه! 

(یکی از علت هایی که دوست دارم بریم تهران فقط همینه برنامه های فرهنگیش شرکت کنم) 

کاش مشهد بودم این ایام 

کاشکی تو این شبا دعوت شم به مراسم

بگردم ببینم کجا مراسمه خودم و برسونم این شبا. 

حاجتِ دلِ همه

اللهم عجل لولیک الفرج. بحق فاطمه زهرا سلام الله علیها 

 


محمد اهل خیانته! 

خیانت حتما برقراری رابطه ج. ن. س. ی نیست! 

همینکه پنهونی کاری میکنه که من نفهمم و میفهمم 

زندگی مجردی و متاهلی قواعد داره تو مجردی هرغلطی کردی برای خودت کردی و خودت آسیب میبینی

من هرکار کردم تو مجردی، عاشق شدم دل بستم کسی و دوست داشتم برای دوران تجرد و تنهاییم بوده

وقتی ازدواج کردم همه چی و فراموش میکنم، باااید فراموش کنم.

چون تعهد دارم

پای قباله ازدواج و امضا کردم کلی امضا زدیم پاش باس وایسیم

اگه اینطور نبود چرا ازدواج کردیم!!! 

هیچوقت نشد جایی برم حلقه ازدواجم دستم نباشه

حلقه سایه همسره 

به دوستای متاهلمم همیشه تاکید میکنم حلقه هاشون و بندازن

وقتی تو خیابون قدم میزنم نگاهم بهش میفته و یادم میاد هرلحظه که قلبم برای یک نفر باید بتپه

سرم و میندازم پایین!!! 

خانم ها اصولا تعهدشون خیلی بیشتره

وفاداریشون هم بیشتره

البته از دخترای نسل جدید خبر ندارم

زمونه با اونا چه کرده نمیدونم

ماها که اوایل هفتادیم یکم سنتی تریم یکم شبیه مامانامونیم

به زندگی وفاداریم 

اما این دخترا و زنهایی که باهمسر من صحبت میکنن!!! 

خیلی هاشون میدونن متاهله بازم باهاش حرف میزنن!!!! 

از کجا میان اینا

شوهر من هرزه بیشرف بی ناموس اصلا! 

اون زنی که با این ادم حرف میزنه فکر نمیکنه یکی هم جنس خودش شریک زندگی این عوضیه!!!! 

من اون کسایی که با این بیشرف حرف میزنن و نمیبخشم

حتی اگه صیغه کرده باشه من راضی نیستم اون ازدواج باطله

حق طلاق نمیده خط مخفی داره هیچ مدرکی ندارم برم دادگاه بگم خیانت میگه مدرک فقط یه فیلم از صفحه دارم و یه اسکرین شات با اون مگه صیغه طلاق میخونن؟!؟!

طلاق بگیرم چه کنم؟!؟! 

نگیرم، چطور با این خائن زندگی کنم؟!؟! 

چققققققققدر دروغ بهم گفت 

یه پسر دیپلم ردی بیکار حتی سنش و بهم دروغ گفت

همه چی نزدیک عقد رو شد حتی خواستم سر سفره بگم نه

وقتی شناسنامه رو خواستم ببینم گفت21سالشه تا اون روز فکر میکردم25سالشه

توجیحش برای دروغاش این بود که دوست داشتم!!!! 

تحقیق هم کردن بابامینا مثل تحقیقات میدانی

رفتن تو محل و همه گفتن ادمای خوبی ان!!!! 

گفته بود شرکت نفت کار میکنه تا محل کارش رفتن نگهبان کلی تعریفش و کرد و اجازه نداد برن داخل

بعدا فهمیدیم دروغ گفته و بیکاره

باباش تو شرکت نفت بوده سفارشش و کرده بود

چقدر اون نگهبان بی وجدان بود!!! 

چقدر ادما مسولن تو بدبختی همدیگه!!! 

فکرش و بکن اون نگهبان میگفت این ادم اینجا کار نمیکنه به من گفتن الکی به شما بگم اینجا کار میکنه و به دروغ تعریفش و کنم!!! 

اونجا میفهمیدیم با چه ادم هایی روبرو شدیم

همونجا همه چی تموم میشد

من گول خوردم اما گذاشتم پای تقدیرم و تصمیم گرفتم زندگیم و بسازم

تلاش کردم،کلی سی دی زندگی موفق و چگونه با همسرم رفتار کنم و اینارو دیدم پیش مشاور رفتم از اول ازش راهنمایی گرفتم

برلی زندگی جنگیدم

به تیپ و سر و وضعم همیشه رسیدم 

به جیبش رحم کردم، اهل ریخت و پاش نبودم

بجاش خرید کردم بجاش توجه کردم بهش

جز احترام به خونوادش کاری نکردم

همیشه بالا بردمش

کدبانو گری باشه همه چی اوکی بود

حدیث پیامبر که بهترین ن کسیست که در خانه بی حیاترین و بیرون خانه باحیاترین باشه اویزه گوشم بود

همینطور هم بود

محمد لیاقت نداشت. 

لیاقت نداره

با زن های سن بالا میپره خاک برسر

انقدر عاشق مامانشه فکر میکنم دنبال کسی میگرده هم جای مامانش و پر کنه هم عشقش و

حالم بهم میخوره ازش

دلم نمیخواد ریخت نحسش و ببینم

تازه فهمیدم چقدر زشت و بدترکیبه حالم از هیکل قناصش هم بهم میخوره 

کاش زودتر تموم شه این زندگی کوفتی

شب و روز تو مغزم جنگه، اعصاب و روانم بهم ریخته

از اولین روز تا همین امروز زندگیم و مرور میکنم

یه روز خوش من کنار این ادم نداشتم

همیشه تولداش جشن گرفتم براش هدیه گرفتم 

سالگرد ازدواجمون جشن گرفتم به زور البته! 

ولنتاین، روز مرد، تو این پنج سال سالی پنج بار براش کادو گرفتم

اما یکبار هم ازش کادویی دریافت نکردم!!!!!!!! 

هربار گفتم بذار عشقم و نشونش بدم بذار یاد بگیره

حتی تو نامزدی از مامانم پول میگرفتم و براش کادو میگرفتم

یا شال میبافتم براش کیف چرم میدوختم براش

من همه کار کردم برای زندگیم

هیچی کم نذاشتم

خوشی زیاد میرنه زیر دل ادما

این ادم اینطور شده 

خوشی زده زیر دلش 

یه روز انقدر زن قوی ای میشم تنهایی زندگی میکنم 

درس میخونم، شاید مهاجرت هم کنم

منی که بیزار بودم از مهاجرت حالا تو فکر اینم که مهاجرت کنم و پشت کنم به همه

من فقط بخاطر مامانم به ایران پایبندم

اگه مامانم نباشه هیچ وابستگی ای تو این دنیا ندارم

روزی که از مامانمم دل بکنم میرم

خیلی دلم گرفته خیلی 

چی فکر میکردیم و چی شد. 

 

​​​​​​

 


استوری خانم دکتر و دیدم رفتم و باهاش درد و دل کردم

خیلی دلسوز و مهربونه کاملا درجریان زندگیم هست، میرفتم مطب پیششون، خیلی هم سرشناس و کار بلدن، محکم معتقد بودن ما باید جداشیم. 

بهم گفت:

 

خودمم میدونم هیچوقت درست نمیشه. 

باید به ترسم غلبه کنم

 

حرفای دلم 

بعد از جدایی یکم گریه میکنم اهنگای غمگین گوش میدم 

عکسا و فیلم عروسیم و اتیش میزنم بعد میرم پیش مشاور تا روحم و ترمیم کنم

دانشگاه میرم، شاید روانشناسی بخونم، یا حسابداری، یا علوم تربیتی. 

پنج سال زندگی مشترک با یه بیمار روحی روانی ادم و پیر میکنه

روحم نیاز به ترمیم داره. 

بیچاره من

این پست و یک ماه پیش گذاشته بودم پیش نویس کردم

اما حالا انتشار کردم حالمن هیچ تغییری نکرده!!! 

چقدر جامعه ترسناکه برای یه زن تنها!!!! 

بیماریم هم حکمت خدا بود درست زمانی که تصمیم داشتم مادربشم بیمار شدم

و زمانی که تصمیم قطعی به جدایی گرفتم خوب شدم!!!! 

من میدونم خدا هم راضی نیست ما بچه بیاریم

 


ما جز اون بدبختایی بودیم که چهارم دبیرستان بودیم و نظام تحصیلی دبیرستان با ما درحال تغییر بود!!!!

 

مثلا قانون اینمه معلم های مرد تو مدرسه دخترونه حق تدریس ندارن با ما کلید خورد اونم وسط سال!!!

 

رشته ماهم ریاضی فیزیک 

 

معلم های ریاضی هم اکثرا مرد خلاصه اینها رفتن و از یه مدرسه دیگه معلم آمارشون و اوردن به ما حسابان و جبر و احتمال و هندسه بیاموزه

نگم که ما هرروز جلوی در اموزش و پرورش بودیم و اعتراض میکردیم از وضع موجود

 

اون بدبخت هی میگفت #من_بلد_نیستم ولی کسی گوش نمیکرد 

خلاصه که اون سال و با بحران های روحی و معلم های پخمه یجور با نذر و نیاز به اخر رسوندیم رفتیم چهارم دبیرستان

مثل سال گذشته نبود نیم سال اول نصف کتاب و امتحان بدیم نیم سال دوم نصف دیگه کتاب و

ما جز اونهایی بودیم که اون قطر از کتاب و با معلم های داغون شروع کردیم

منی که سال گذشته حسابان و با نمره ده به زور پاس کرده بودم هیچی از انتگرال حالیم نبود

انگار به یه بچه ابتدایی داری میگی مشتق بگیر 

باور کنید الان نمیدونم دیفرانسیل _انتگرال جز محاسبات ریاضی محسوب میشه؟! اصلا چی چی هست

حالا این درسم پاس نشده و مدرک پیش دانشگاهی باهامون چهارم دبیرستان و ندارم

به عرضتون برسونم تا قبل از ورود به دبیرستان جز شاگرد ممتازهای مدرسه بودم

از لحاظ هوش هم بهره بردم

تست هوشی که تو دبیرستان از کل مدرسه گرفتن جز سه نفر برتر مدرسه بودم خیر سرم

ولی اونا به چه کارم میاد وقتی بعد هشت نه سال باید برم دوباره پشت میز بشینم و دیفرانسیل بخونم

مگه این جز لوازم خودرو نیست اصلا

خدایی من تصمیم دارم برم پیام نور بدون کنکور یه رشته شخمی بخونم چهارسال دیگه آموزش پرورش ارمون استخدامی گذاشت خودم و بکشم بیام وارد آموزش پروش بشم معلم شاد و شنگول بشم به بچه ها فرت فرت نمره بدم بخاطر نمره اینجوری به این روز نیفتن

بعد بشینن بگن یه معلم داشتیم به هممون بیست داد روحش شاد چه جیگری بود

یه خدا بیامرز برای خودم بذارم. 

امتحانات هم که نهاییِ

چرا همون موقع پاسش نکردم که الان پاس شده برام

اینم بالاخره جزئی از مشکلات زندگی محسوب میشه

یه زمان چقدر برامون مهم بود تجدید نشیم و ننگ بود برامون بخصوص دخترا علی الخصوص خودم

حالا شده سوژه خندم و چه راحت راجبش حرف میزنم

یکی از رشته های مورد علاقم هم طراحی داخلی بود یادش بخیر

اگر بچه دار شدم بچمم خواست انتخاب رشته کنه سعی میکنم هولش بدم به سمت رشته های فنی

پسر که باشه صددرصد فنی دخترمم همینطور

 

 


امشب صدای شکستنت و با گوش های خودم شنیدم

چقدر سعی کردی خودت و محکم نشون بدی

چقدر قوی بودی امشب 

داد و بیداد نکردی چقدر خانم شدی

خیلی وقته وقتی دلم میشکنه بغضم نمیشکنه!!!! 

اط من بعیده این رفتار!!!!! 

چیزی نمیگه خیلی مرده این دلم. 

آخخخخخخ قلبم


ساده ترین روش خونه تی اینه که همه چی و برداری یه فوت کنی بذاری سر جاش

و یا اینکه 13روز عید و بری مسافرت 

و یا اینکه خدمتکار بیاری برات تمیز کنه بره. 

حالا اگه میخواین خیلی خانمی کنید و بهتون هم سخت نگذره و شب عید دیسکاتون نزنه بالا از همین امروز شروع کنید

چیکار کنیم؟! 

من که پرده های خونه رو ماه پیش شستم

فرش هارو هم تابستون

سخت ترین قسمت کار انجام شده پرده رو قربون دست و پای بلورین همسر رفتم و باز کردشون انداختم لباسشویی و بلافاصله قربونش رفتم و ازش خواهش کردم نصب کنه که چروک نشه:) 

و یه شام عالی به همسر دادم و تا یه هفته ازش تشکر کردم برای کار بزرگی که انجام داده بود

تا دوماه پیش هم داشتم از فرش شستنش تعریف میکردم

تو این یکی دوماه سعی کنید با همسران خود بسیار مهربان باشید هم روز زن در پیشه هم خونه تی خواستن قهرم کنن برید منت کشی. 

برنامه ریزی کنید مثلا رخت خواب هارو تو همین روزا بریزید و بذارید یه هوایی بخورن این رو اون رو کنید 

یه روز بعد مرتب بچینید سرجاش و تا دوسه روز به هیچکاری دست نزنید

هر دوسه روز یکبار هم یه کابینت و مرتب کنید و ظرفای شستنی و بشورید و باقی و بذارید سرجاش

من که وسایلی که زیاد استفاده نمیکنم و کلا از دم دست برداشتم تا کثیف نشه

یه سرویس چینیم و قابلمم و کلا گذاشتم تو کمد دیواری سرویس قاشق چنگال هم نصفش تو جعبست

هفته اخر اسفند و بذارید برای کار های جزیی مثل گردگیری و تمیز کردن حسابی گاز و سینک و سرویس بهداشتی. 

همه کارهارو نذارید هفته اخر و خودتون و از کت و کول نندازید

من که الحمدالله فقط تمیز کردن یخچالم و یکی از کابینت هام مونده البت که تو کل سال هر چندماه یه بار آشپزخونه رو اساسی تمیز میکنم نمیذارم برای شب عید

از تمیز کردن لامپ ها غافل نشیم عطر هم بزنید به لامپ خونه رو معطر میکنه

محصولات شوینده هم گاز پاک کن سیف خیلی خوبه

برای تمیز کردن سینک هم از سرکه میتونید استفاده کنید

کلا سرکه بریزید تو مایع ظرفشویی مثل وایتکس عمل میکنه

چندتا ایده هم برای پذیرایی بدم

از لوازم قنادی ها قندهای شکوفه ای بگیرید و تو قندون بریزید و تو قندونتون حتما از گل محمدی استفاده کنید غنچه های خشک شده هم قندون و خوشگل میکنه هم خوش عطر

برای پذیرایی هم سعی کتید خودتون شیرینی بپزید وقتی نیوی شیرینی ها خونگیه خودم پختم با چایی گلاب پذیرایی میکنی مهمون ها به به چه چه میکنن و دست به خوردنی های دیگه نمیزنن

و صحبت از کدبانویی خانم خونه میسه و دستورش و میگیرن و کلا بحث میره سمت شیرینی

تا عیدم دستور چندتا شیرینی ساده رو میذارم

دیگه چی بگم ننه

فعلا به همینا عمل کنیم 

مثل درس خوندن شب امتحان میمونه میذاریم میذاریم شب عید همه کارارو انجام میدیم

راستی اگه پرده هاتون نیاز به اتو داره رو بخاری خشکش کنید

هرسوالی نمته ای بود درخدمتم❤️

شما هم تجربیاتتون و بگید استفاده کنیم

راستی رتجب اجیل هم بگم

اجیل مازندرانی ها خیلی باحاله 

تخمه کدو تخمه ژاپنی فندق بادوم و مقدار ناچیزی پسته

میتونیم تک تک این تخمه هارو بگیریم با مقداری فندق و بادوم هزینش بصرفست و شکیله

تخمه ژاپنی مقدارش بیشتر باشه رنگ و لعابش قشنگ بشه

​​​​​​

​​​​​


دیشب مادرشوهرم زنگ زده میگه عروسی مریم دعوتید چهارشنبه :/

محمد هم مرخصی گرفته یه هفته

میگه بیا بریم شمال:/

(طی تعهداتی محمد و بخشیدم اما دلم باهاش صاف نمیشه، و به دوتا از اون تعهدات پایبند نبود سر دوروز شکست)

اولا من لباس مناسب عروسی ندارم:/

لباسام تنگ شدن تمام تو این یه سال خیلی لاغر شده بودم فکر نمیکردم زود خوب شم وزنم برگرده دوسایز لاغر شده بودم، دوسایز برگشت

یه لباس مجلسی داشتم خیلی دوسش میداشتم دوستم که هم سایزم بود گفت یه شب میخوام برم عروسی لباست و بده یه شب بپوشم الکی هزینه نکنم

خودم اون لباس و تابحال تن نزده بودم

گفتم دیگه گرونیه اوضاع اقتصادی داغانه گناه داره بذار بدم بهش

چهل پنجاه روز بعد با پیغام پسغام لباسم و ازش گرفتم دیگه قابل استفاده نبود. 

فکر کنم قشنگ پنج شش بار تن زده بود و انداخته بود تو ماشین

زوار لباس در رفته بود قشنگ.

اون لباسم و نمیندازم دور هیچوقت نگهش داشتم اینه عبرتم بشه

غیر از بحث لباس مسئله رنگ موهم هست!!!!

هربار تصمیم میگیرم موهام و رنگ نکنم بذارم کامل موهام رشد کنه و کل موهام رنگ موی طبیعی خودم بشه یه عروسی پیش میاد و مجبور میشم کل موهام و رنگ کنم

الان نصف موهام خرمایی از اون خرما سیاهاهمیشه هایلایت میکردم خود هایلایت دورنگه

رسما موهام الان سه رنگه

دارم فکر میکنم یهو یه رنگ مشکی بگیرم و بپاشم به موهام تا مجبور نشم برم هی رنگ کنمبعد عیدم عروسی رفیق صمیمیه

بحث هدیه و پول اندازی هم مطرحه

یه عروسی الان برای من نزدیک یه تومن اب میخوره

خرید لباس و ارایشگاه و هدیه

محمد هم برای عروسی ناز و نوز زیاد داره هربار بهش میگم کت شلوار دامادیت و بپوش میگه نمیخواماونم منتظره بهش تنگ شه بعد عزاش و بگیرههزینه لباس محمد و در نظر نگرفتم حالا

چه بهتره که بپیچونم و نرم

البت محمد اصرار داره بریم شمال و چون عروسی خونه مادرشوهرم برپا میشه بالاجبار باید عروسی هم بریم

میشه رفت و با مانتو نشست روسریمم از سرم باز نکنم

فقط هدیه بدم

ما سه شنبه صبح عازمیم

امروز که تموم شد کلا دو روز وقت دارم تو دو روز چیکار میشه کرد؟! 

لباس، ارایشگاه

چه گیری افتادیم بخدا

ادم راضی نمیشه مردم عروسی بگیرن

انقدر خوشحال میشم دعوت نباشم تو جشناتون

 


این روزا جزء پر استرس ترین و غم انگیزترین روزهای زندگیم بود

مربوط به اون پست رمزدار

روده هام به شدت درد داره 

دلپیچه ها و دل دردهای شدیدی دارم مثل روزای اول بیماریم 

نگرانم مریضیم برگرده

دعا کنید 

اگه مریضیم برگرده قول میدم یه بلایی سر محمد بیارم. 

حداقل دونه دونه موهای سرش و بکنم

یا با دمپایی خیس بزنم تمام بدنش سیاه بشه 

بازم اعصابم اروم نمیشه از تراس پرتش میکنم پایین یا میندازمش زیر کامیون اینجوری شاید یکم اروم بشم


حس میکنم یه زندگی نباتی دارم!! 

اصلا از وضعیتم راضی نیستم

دارم 26سالگی و تموم میکنم

​​​​26×365=9,490

نه هزار روز سال کبیسه رو هم حساب کنم

ده هزار روز زیستم!!!! 

اما هیچی عایدم نشد

​​​​​​الان که تو اوج جوونی ام باید دنبال هنری حرفه ای چیزی باشم

اما کز کردم یه گوشه!!! 

میخوام کاری کنم اما نمیشه!!! 

معنویت هم _0_ ثمره عمرم چی شد خدا!!!! 

از وضعیت موجود اصلا رضایت ندارم

دوست دارم برم دنبال موسیقی. هزینه هاش بالاست

هنر. اونم هزینه بره

دلم یه دوربین عکاسی حرفه ای میخواد با کلاس های پیشرفته عکاسی 

خیاطی و ادامه بدم و به ثمر برسونم 

شنا رو به مربی گری برسونم. استخرها افتضاح کثیفه برا سلامتیم خوب نیست

چرم دوزی و تا اخر ادامه بدم. 

چقدر کار نیمه کاره دارم تو18تا21سالگیم سراغ خیلی از کارهای هنری رفتم اما در حد چندتا کار متوقف شد! 

از خیاطی یکم بلدم گلدوزی یکم روبان دوزی هم چرم دوزی. 

باشگاه هم شنا و یوگا  رفتم همه رو رها نمودم. 

نقاشی هم رنگ روغن و گواش و پاستیل چندتایی تابلو کشیدم

مهمترین علت ادامه ندادنم هزینه بود. 

هرچی بالتتر میرفتیم هزینه ها بالاتر میرفت و من که از کودکی قناعت را پیشه خود کرده بودم بخاطر قناعت انصراف میدادم. 

و نتیجه همه اون انصراف ها شده اینکه لقب میمون درختی بهم میدن میگن تو هی از این شاخه به اون شاخه میپری!!! 

من علاقمند به کارهای هنری و سنتی ام. 

از این شاخه به اون شاخه پریدن یعنی یه روز بخوام برم دنبال پزشکی

یه روز برم دنبال ورزش رزمی یه روز بخوام خلبان بشم. 

من هدفم هنر بود همیشه و میدونم خدا استعدادش و در من قرار داده. 

باید تا دیر نشده به یه اجماع برسم و کاری کنم 

بنظرم برم تو حیطه خیاطی و مثل ادم کار کنم

بخاطر اینکه حافظم هم از کار نیفته و از مغزم استفاده کنم حفظ قران و انجام بدم البته باید خدا توفیق حفظ و بده انسی که موقع حفظ قران میگیری با هیچی قابل مقایسه نیست

وقتی تلاش میکنی یه ایه رو به حافظت بسپاری به تفسیر اون ایه دقت میکنی به معنی ایه به نوشتارش به اعرابش

وقتی حفظ میکنی حس فتح قله بهت دست میده خیلی لذت بخشه کاش لیاقتش و داشته باشم. 

خداجان توفیقی نصیب فرما از زندگی نباتی نجات یابیم. 

کم کم باید خونه تی روهم شروع کنیم. 


حالا که داری میری شمال 

چندتا نکته بهت بگم

اینکه همه ی محل عصا قورت داده ان به خودت نگیر

محل نذار بهشون، قیافه بگیر برای تک تکشون

برای احوالپرسی اصلا پیش قدم نشو اومدن سمتت برو سمتشون گرم گرفتن گرم بگیر دست دادن دست بده 

زیاد نخند

زیاد حرف نزن

اینکه مادر شوهرت نمیتونه راه بره و برای خرید خونه خودش میره به تو اصلا ربط نداره

دلت براش نسوزه خودش همینجوری بار اوردتشون

آب شدن یه زن و میبینی و دلت براش میسوزه باید ریحانه باشه! 

به دررررررک خو به دررررررک

به تو ربطی نداره

اینکه پدرشوهرت حتی سیگار هم نمیره بگیره به تو ربطی نداره

اصلا با پدرشوهرت حرف نزن یکم سنگین باش دختر

یکم برای خودت ارزش قائل شو

برادرشوهرت با31سال سن چهارسال یه قسمت خونه میشینه و فقط سرش تو گوشیه به تو ربطی نداره نگران بیکاری و زخم بسترش نباش 

خو؟!؟!؟! 

ببینم میتونی ادم بشی

یه هفنه اومدم اینجا باز از الان مغز درد دارم

الان دقیقا سرِ محلیم 

خدایا صبر بده و بی خیالی عطا کن مرسی


 

وقتی میگی از رگ گردن به ما نزدیکتری 

یعنی چقدر نزدیک! 

حبل الورید 

چقدر این ایه یادمون میره!!! 

وقتی موقع گناه فکر کنم نزدیکی مثل رگ گردن

و حضورت و حس کنم! شرمم میاد گناه کنم. 

این روزا خیلی حس میکنمت تو زندگی

وسط همه گرفتاری هام وقتی حس میکنم میخوای عیارم و بسنجی میخوای سیقلم بدی

میخوای رشدم بدی نزدیک ترین 

سخت محتاج نگاتم. 

ربنا ولا تُحَملنا مالا طاقَةَ لَنا به


روزی یکی دوبار آرزوی مرگ میکنم

از خودم و زندگیم حالم بهم میخوره با خودم فکر میکنم 

یعنی فقط من اینطورم؟!؟! 

بخدا خیلی سخته زندگی با یه مرد روانی

مجبورم انگار!!!! 

هیچ راه خلاصی ندارم!!!!! 

پشتوانه ندارم، همین!!! 

کاش سر قضیه خیانتش همه چی و تموم میکردم

کاش وقتی دوباره به اون زنیکه زنگ زده بود تموم میکردم

کاش بمیرم تموم شه فقط

خستم، میدونم همه فکر میکنن من مقصرم

بزار هرطور میخوان فکر کنن ای کاش انقدر مرد باشم بتونم بزنم زیر همه چی

من مدام در حال غر زدن نیستم اینجا تنها جایی هست که میام مینویسم سبک بشم

این روزا مخاطبم فقط خداست با خودش فقط حرف میزنم حالم خیلی داغانههارداسان آی آلله


شناخت اکثر ما از خانم #فاطمه_زهرا سلام‌الله‌علیها اینه که ایشان #مادر_خوب بوده و خوب #شوهرداری می‌کرده

ء #مادرانگی ایشان بلندترین قله آفرینش بوده اما من امروز می‌خوام راجع به فعالیتهای دیگه‌شون بگم که زیاد گفته نمیشه

 

فاطمه، دختر محمد و خدیجه یک کنشگر ی و یک فعال اجتماعی بود. #زن_قوی و خردمندی که درحساس‌ترین پیچ تاریخ، فرمان افکار عمومی رو در دست گرفت. او تلاش کرد تا اوضاع ی و اجتماعی عصر خودش رو اصلاح کنه و تا لحظه شهادت، دست از کنشگری برنداشت. ایشان در یکی از زن‌ستیزترین دوران‌ها که ن حتی حق اظهار نظر در مسایل شخصی‌شون رو نداشتند قیام کرد و با ابزارهایی که در دسترس داشت جنگید

.

زمانی که باید حرف میزد با صلابت خطبه خواند

زمانی که حرف و خطبه کارساز نبود حتی شمشیر و زور هم به کار نمی‌آمد، تن نه و ظریفش رو سپر بلای مردی کرد که "ولی" و رهبر او بود تا به مردم و به تاریخ بفهمانه مخالفان این حاکم، تا چه حد باطلند

زمانی دیگر خانه به خانه در شهر گشت، و حق رو از فراموشکاران مطالبه کرد

.

فاطمه زهرا با درایت و هوشمندی از هر ابزاری که داشت استفاده کرد برای #کنشگری 

این ابزار گاهی گریه بود. گاهی خطبه، گاهی تحقیر یون فاسد. حتی جواب سلام ندادن» ایشان یک اکت ی بود

فاطمه سلام الله علیها در خانه‌اش فقط نان نمی‌پخت، مرجع پاسخگویی به سوالات ن زمانه‌اش هم بود

و همه اینها در جامعه‌ای رخ می‌داد که زن‌ها حتی خواب اظهار نظر در مسائل رو هم نمی‌دیدند. زن، این موجود حقیر و شرم‌آور، چنان بی‌ارزش بود که در کنار آفتابه و نمد و پاپوش، به #ارث می‌رسید و بین مردها دست به دست میشد

در چنین شرایطی، فاطمه قیام کرد به ستمگران نه» گفت

تصور کنید یک زن چقدر باید پیشرو و شجاع باشه که در برابر جامعهٔ متعصبی که او رو منفعل میخواد بایسته و در ت و فرهنگ مداخله کنه

 

اگر دنبال #ن_الهامبخش هستید

اگر میخواهید یک #زن_قدرتمند رو بشناسید

اگر میخواهید فعالیت اجتماعی با مدل نه تعریف کنید

و اگر میخواهید ببینید چطور میشه با کمترین امکانات، تاریخ رو از تاریکی نجات داد، #زهرا رو بشناسید

 

راستش من فکر میکنم بیستم جمادی الثانی نباید فقط #روز_مادر میشید. این روز ظرفیتش رو داشت تا روز #کنشگری_مدنی و #خرد_ی هم نامگذاری بشه

 


چند شب پیش مریم زنگ زد گفت فلانی چطور دختریه؟! 

گفتم دوست خوبیه نمیدونم همسر خوبی باشه یا نه

راجب هرکدوم از دوستام بپرسن همین و میگم

گفتم ببین به طرف بگو این یکم فعالیت های دینی مذهبی داره

گفت اره پسر پرستارِ همکار خواهرمه دنبال یه دختر مذهبیه

گفت عکسش و اگه داری بفرست

ادامه مطلب


شناخت اکثر ما از خانم #فاطمه_زهرا سلام‌الله‌علیها اینه که ایشان #مادر_خوب بوده و خوب #شوهرداری می‌کرده

ء #مادرانگی ایشان بلندترین قله آفرینش بوده اما من امروز می‌خوام راجع به فعالیتهای دیگه‌شون بگم که زیاد گفته نمیشه

 

فاطمه، دختر محمد و خدیجه یک کنشگر ی و یک فعال اجتماعی بود. #زن_قوی و خردمندی که درحساس‌ترین پیچ تاریخ، فرمان افکار عمومی رو در دست گرفت. او تلاش کرد تا اوضاع ی و اجتماعی عصر خودش رو اصلاح کنه و تا لحظه شهادت، دست از کنشگری برنداشت. ایشان در یکی از زن‌ستیزترین دوران‌ها که ن حتی حق اظهار نظر در مسایل شخصی‌شون رو نداشتند قیام کرد و با ابزارهایی که در دسترس داشت جنگید

.

زمانی که باید حرف میزد با صلابت خطبه خواند

زمانی که حرف و خطبه کارساز نبود حتی شمشیر و زور هم به کار نمی‌آمد، تن نه و ظریفش رو سپر بلای مردی کرد که "ولی" و رهبر او بود تا به مردم و به تاریخ بفهمانه مخالفان این حاکم، تا چه حد باطلند

زمانی دیگر خانه به خانه در شهر گشت، و حق رو از فراموشکاران مطالبه کرد

.

ادامه مطلب


ساده ترین روش خونه تی اینه که همه چی و برداری یه فوت کنی بذاری سر جاش

و یا اینکه 13روز عید و بری مسافرت 

و یا اینکه خدمتکار بیاری برات تمیز کنه بره. 

حالا اگه میخواین خیلی خانمی کنید و بهتون هم سخت نگذره و شب عید دیسکاتون نزنه بالا از همین امروز شروع کنید

چیکار کنیم؟! 

ادامه مطلب


اهنگ دلبری و دانلود کردم و با صدای بلند با هندزفری گوش میدم میرقصم 

لبخند میزنم خودم و دوست دارم

با خودم در صلحم. 

 

ادامه مطلب


امروز صبح تصمیم گرفتم مامانینا رو دعوت کنم شام

ما طبقه بالای خونه مامانیم

صبح رفتم و دعوتشون کردم

اومدم و گردو شکستم و آسیاب کردم تا یه فسنجون که غذای مورد علاقه خانوادمونِ بار بذارم

خونه رو مرتب کردم 

حتی اون لباس قشنگم و پوشیدم

مریم میخواست بیاد دیدنم و خرمالوهای باغ و برام بیاره

خرمالوهایی که شبیه ❤️هستن و طعم عشق میدن

ادامه مطلب


ساعت 11پیامش و دیدم تلخ ترین و زهرمار ترین خبر عمرم

شش صبح پیام داده بود 

که انالله و انا علیه راجعون. 

پیام و دوسه بار خوندم فکر کردم خبر فوت مادربزرگشه! 

برای بار چهارم که دیدم اول پیام و دیدم نوشته بود این برای مامانمه

زهرای عزیزم همون که گفته بودم مفصل راجبش خواهم نوشت. 

خبر فوت مامانش و برام فرستاد. 

ساعت 10تا 12بهشت زهرا خاکسپاری. 

زهرا از بهترین و با مرام ترین دوستای مجازیم بود 

از زمان وایبر و لاین باهمیم، باهم سر قرار هم رفتیم

و من صمیمی ترین دوستشم و اون هم صمیمی ترین دوستمه چیزایی که به هیچکس نمیگم به اون میگم. . 

تا امروز نمیدونستم پدر زهرا دکترا داره! یه دختر خود ساخته و بیش از حد خانم 

تو پیامی که فرستاده بود زده بود همسر دکتر 

زهرا خواهر هم نداره! 

دلم می‌خواست زودتر میدیدم پیام و میرفتم پیشش براش خواهری میکردم

علائم سرماخوردگی داشتم

گفتم برم دکتر بهم امپول بزنه خوب شم فردا برم پیشش

دکتر گفت اوضام وخیمه! ازم ازمایش کرونا ویروس گرفتن جوابش نیم ساعت دیگه اماده میشهشدیدا وسواسی شدم

دلم پیش زهراست

پنجشنبه ختم مادرشه. امیدوارم بتونم پنجشنبه پیشش باشم

چقدر مرگ مادر سخته 

از صبح تو شوکم. 

من فوبیای این خبر و دارم با خبر فوت هر مادری بهم میریزم و دنیا رو سرم خراب میشه. 

زنگ زدم بهش قبل تماس زار میزدم برای دل زهرا روضه خوندم. 

زنگ زدم اون من و اروم می‌کرد گفت گریه نکن نگران من نباش

بعش گفتم زهرا گریه کن الان وقت گریه کردنه بغضش ترکید

میدونم از صبح همه بهش گفتن گریه نکن

مگه میشه برای فوت یه مادر گریه نکرد. 

فکر کنم مادرش چهل سال سن داشت. 

بچه بزرگش متولد70بود 

دعا کنید برای ارامش دل زهرا

برای خونه اخرت مامان زهرا

برای بیمارها

بچه ها هرکس تونست امشب برای مادر زهرا نماز شب اول قبر بخونه

معصومه نام پدر مهدی

دو رکعت است در رکعت اول بعد از حمد آیت الکرسی را تا هم فیها خالدون » و در رکعت دوم بعد از حمد ده بار سوره قدر را بخواند و پس از اتمام نماز بگوید : اللهم صل على محمد وآل محمد وابعث ثوابها إلى قبر فلان (به جای فلان نام شخص را بگوید) » .معصومه 


من یکی دو روز بد مریض بودم و قرص و شربت میخوردم میخوابیدم من خواب بودم که محمد سبزی پلو گذاشته بود با بادمجون سرخ کرده

نصف روغن و ریخته بود تو مایتابه برای سرخ کردن یه بادمجون

از بوی روغن داغ از خواب بیدار شدم!!!! 

دیروز هم از صبح مراسم ختم مادر زهرا بودم

از اون مجلسای خفن!!! تازه دیروز فهمیدم بابای زهرا از کله گنده های مملکته!! کله گنده هااااااا 

هی اقای مجری از تشریف فرمایی معاون رئیس‌جمهور و نماینده های مجلس و شورای نگهبان و تشکر میکرد!!! 

از سالن اومدیم بیرون بریم به سمت هتل برای پذیرایی یه پرادو و آزرا جلوی در بود به زهرا گفتن بیا سوار شو بریم گفت نه من با ون میرم!!! با ما با ون اومد

تو ماشین میگم چرا هیچوقت نگفتی بابات چه کارست میگه من هیچوقت تو دانشگاه و بسیجم نمیگفتم!!!! 

دوست داشتم دوستام من و بخاطر خودم بخوان نه بابام!!!. 

خلاصه بعدا از این شخصیت بیشتر میگم!!! 

خلاصه که از بهشت زهرا دیگه با مترو برگشتم چون ون ها میرفتن تجریش و به مسیر خونه ما نمیخورد تا برسم خونه ساعت9شب شده بود

وقتی رسیدم دیدم سفره پهن شده محمد سالاد و ماست و کدو گذاشته!! خونه مرتب!!! 

خیییلییی ذوق زده شدم

روی گاز برنج بود گفت ببین برنجم چطوره خمیر شده بود اما ازش تعریف کردم! گفتم نخوره تو ذوقش 

گفت مزه کن گفتم کرونایی ام الان پر از ویروسم بذار دستام و بشورم 

یهو یه قابلمه از روی سماور پایین اورد دیدم مرغ درست کرده چه مرغ مجلسی و شیکی

نصف دیگه ی اون روغن و ریخته بود برای سرخ کردن مرغ 

بعد با همون روغن فراوون سس مرغ و درست کرده بود

چشمام حسابی قلبی قلبی شده بود. 

که نشستیم سر سفره برنج شوووووووووور!!! دوبار نمک زده بود به برنج، برای سه پیمونه برنج دو قاشق نمک زده بود

اولین بار که برنج گذاشته بود اصلا نمک نزده بود نشد خورد اینبار هم شورش و دراورده بود

منم هی ازش تعریف کردم تا اخرین بار نباشه 

گفتم خیییلییی خوب دراوردی برنج و مرغت خیلی مجلسی شده خوب پخته شده خوب سرخ شده عالی شده

سیب زمینی گذاشته بود کنار مرغ سرخ نکرده بود ریخته بود کنار مرغا خودشون بپزن!!! 

خیییلییی گشنه بودم ها از گشنگی داشتم غش میکردم دوسه قاشق زور چپونی با زور سالاد و ماست دادم پایین بعد گفتم انقدر حلوا و خرما خوردم من و گرفته یه ساعت دیگه میخورم غذارو 

و گشنه سر بر بالین گذاشتم و همچنان از محمد تقدیر و تشکر بجا اوردم. 

فقط وقتی روغنی که دوروز پیش درش و باز کرده بودم و مصرف سی چهل روز من بود و دیدم چیزی ازش نمونده گفتم عشقم من این و تو یه ماه تموم میکنم تو تو دو روز

گفت ببخشید و بخشیدمشو همچنان من گرسنه بودم

از کلمه گرسنه خیلی بدم میاد


وقتی دو دوره تبلتم دست دوستام چرخید

و همچنین همسر دوست صمیمیم و بعد از حدود چهار پنج ماه تبلت و گرفتم و وارد گوگل شدم و با این صحنه مواجه شدم

پنل وبلاگم تو صفحه با رمز ورود

فقط گزینه حذف وبلاگ ارومم میکنه قبل از روز تولدم اینجا حذف میشه 

هرکسم اومد بعد من اینجا رو ساخت مهم نیست برام هیچ تعلق خاطری به این وبلاگ مسخره ندارم

چرا من همه چی زندگیم و اینجا نوشتم اخه چرا

خیلی صحنه بدیه خدایی

الان کارد بزنن خونم در نمیاد از دست خودم

هر دوستی تمایل داشت بگه ادرس پیج اینستام و بدم بهش


امشب شب تولدمه

حذف وبلاگ زده بودم اما از اونجایی که همیشه تولدام و با شما جشن گرفتم لغو حذف زدم

(مطلب فوق حذف شد

تصمیم گرفتم از امشب بالغانه تر رفتار کنم 

پشت سر محمد انقدرحرف نزنم!!!

فعلا همسرمه)

مریم امروز اومد سورپیرایزم کرد

خیلی خوش گرشت الحمدالله


امروز امبولانس اومد همسایمون و برد بخاطر کرونا

پسرداییم که ورزشکارِ و خیلی بنیه قوی ای داره به کرونا مبتلا شده و تو قرنطینست

محمد که تو بیمارستان کار میکنه چندتا از همکاراش تو قرنطینه ان و تو این وضعیت محمد میره سرکار اگه محمد کرونا بگیره تو بیمارستان شهیدمحسوب میشه؟!

به منم کرونا بده شهادت شامل حال منم میشه ایا؟!

ترور بیولوژیک اگه باشه همه کشته شدنگان شهیدن بنظرم.

این روزا خیلی یاد مرگم

اوایل خیلی میترسیدم اما چندروزیه حالم بهتره

خیلی استغفار میکنم.

 چندروزیه برنامه ریختم برای استفاده کردن از باقی مانده عمرم

دارم تو تب میسوزم بدنم درد میکنه گلو درد دارم.

خودم و تو خونه قرنطینه کردم.

دلم میخواد قران بخونم نماز شب بخونم زیارت عاشورا بخونم دلم میخواد برم پابوس امام رضا دلتنگ امام رضام

یعنی تا اربعین زنده میمونم؟!

الهی عظم البلا


وقتی داشت از رازی کع داشت خفش میکرد و بیست سال تو گلوش مونده بود و مثل خوره روح و جسمش و میخورد صخبت میکرد دلم میخواست فقط زار بزنم

اینکه پنج ساله بوده که پسرداییش بهش میکنه

پدر مادرش شاغل بودن میذاشتنش خونه داییش

و بعد از اون از هفت تا دهذسالگی برادرش به زور بهش میکرده.

کتکش میزده و به زور.

 و این رفتار ها تاثیرات خودش و در زندگی این فرد گذاشته

باهوش بالایی که داره نتونسته درس بخونه و درس و رها کرده

و تو زندگی شویی هم نمیتونه با همسرش رابطه برقرار کنه میگه اون صحنه ها مدام جلوی چش

ازم کمک خواست بهش روانشناس معرفی کردم و گفتم تا اخر درمانت کنارت هستم.

چقدر تلخه شنیدن این قصه ها

دلم میخوادداداشش و که دیدم هرچی از دهنم درمیاد بارش کنم.

روانشناس گفت هر هفته باید بیاد مرکز.

هزینش خیلی میشه گفتم از داداشت بگیر

بهش گفتم حاضرم طلاهام و بفروشم و کمکش کنم تا کاملا درمان بشه

خیلی وحشتناک و تلخه!!!!

هیچوقت دلم نمیخواد یه مادر شاغل باشم

برای همین شاید دنبال یه کسب و کار نبودم

سلامت روان کودک خیلی مهمتر از ثروتی که مادر بخواد بیارهـ

مواظب بچه ها باشیم


تو این قرنطینه اجباری فرصت خوبیه به درون خودمون سفر کنیم

بقول زنده یاد قیصر

دیرگاهیست که افتاده ام از خویش به دور

شاید این عید به دیدار خودم هم بروم.

این عید همون عید مدنظر قیصرجانه

من هرروز یه برنامه لایو روانشناسی میبینم و مطالب روانشناس مورد علاقه خودم و دنبال میکنم

نکاتش و ختما اینجا یاداشت میکنم 

سعی میکنم حتما در روز یه ویس از استاد صفایی یااستاد پناهیان گوش کنم

برای خود واقعیم بیشتر وقت دارم میذارم

سعی میکنم  صفحه های مجازی و کمتر کنم

شاید اینستارو برای همیشه حذف کنم!!!یا برای یه مدت طولانی

بخاطر روانشناسم نگه داشتمتلگرامم بخاطر ایشون و استاد صفایی

ولی میتونم زمانش و کمتر کنم روزی ده دیقه برم سروقت گوشی فقط به احترام خودم❤

اینم یه مقاله جالب از خانم دکتر

https://www.vidafallah.com/چند-راهکار-عملی-برای-تغییر-در-زندگی/

 

 


از صبح سر درد دارم

یه ساعتی میشه سرفه های خشک دارم که تمومی نداره

دارم سعی میکنم جلوی خودم و بگیرم و سرفه نکنم

سرم داره منفجر میشه

روز ۱۳فروردین بود که خبر فوت رو شنیدیم و کاممون زهر شد

کل خانوادشون تو قرنطینه ان و خواهراش مبتلا شدن

خیلی غریبانه دفن شد و حتی خواهرا و مادرش تو قرنطینه نتونستن مویه کنن

وحشت مرگ با کرونا رو دارم

دلم میگه خیلی نزدیک ظهوریم!

پشت هر سرفه کلی حسرت و ارزو هست

امار فوتی های کشور خودمون و میبینم داره به چهار هزار نفر میرسه چندبرابر هواپیمای اوکراین؟!؟! پزشکامون، نخبه هامون، ادم های خوبمون.

امشب بعد از هر سرفه یاد جوونی از دست رفتم و غفلت هام بودم

الان که دارم مینویسم هم در حال سرفه کردنم

به خودم میگم ان شاءالله که چیزیت نیست

اما هرآن ممکنه چشمام و ببندم و دیگه تو این دنیا نباشم

ارزوی رفتن به پابوس امام رضا برای اخرین بار بمونه رو دلم

ارزوی یه سفر تو خلوتی به کربلا

باید حلالیت بگیرم از خیلی ها

دلم یه زیارت عاشورا با حال خوب میخواد و یه روضه و گریه حسابیاخ حسین

فاز برنداشتم ها

مگه سفارش دین نیست مومن باید وقت خواب وصیت نامش بالاسرش باشه؟به حساب خودبرسید پیش ازانکه به حسابتان برسند!! سوال امتحان دینی ابتداییمون بود!!!

فقط حفظ کردیم و پاس کردیم عمل کردن یادمون رفت

این سرفه ها ان شاءالله که از ویروس نیست

اگر ادامه دار بود میام وصیت مینویسم

ولی فعلا من و لرزوند.

خدایا ادمم کن

تا پاکم نکردی خاکم نکن

اینم یه آرزو محاله!اجل منتظر نمیمونه من کی پاک شم بیاد خاکم کنه

یه ارزو دارم فقط تو جامعه ای که حضرت مهدی عجل الله حاکم اونه باشم و یه لحظه نفس بکشم بعد بمیرم

اگه این ارزو براورده نشد خدایا جز رجعت کننده ها میشه باشم؟!

عملی ندارم فقط ارزو دارم

قول میدم از این پس اگر زنده موندم مسیر زندگیم و تغییر بدم فرصت بده

 

 

 


من زنده ام!

ببخشید نگرانتون کردم 

از اون روز فرصت نکردم بیام اینجا!

الحمدالله حالم خوبه

یه دوست اهل دلی دارم خیلی بچه خوب و مشتی ایه

دیروز بهم یه حرفی زد گفت آلاء حس میکنم تو برهه حساسی از تاریخیم تا میتونی خودت و بساز و قوی شو

دارم فکر میکنم چطور میشه قوی شد؟

شما میدونید؟

دینی،مذهبی،اعتقادی،عقلی


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها